- مقدمه 1
- خوشا به حال من! 2
- دلتنگ زن و بچه خود هستم 12
- عروس چشم آبی من! 17
- که عشق آسان نمود اوّل! 34
- میترسم شمشیر من خطا رود 40
- از همه غم و غصّهها راحت شدم 46
- به اسیر کن مدارا! 53
- آیا سؤلی دارید که بخواهید بپرسید ؟ 62
- سلام بر فرشتگان خوب خدا! 68
- منابع تحقیق 75
- نویسنده، کتب، ناشر 85
- اشاره 86
- سایت www.hasbi.ir 86
- ارتباط با نویسنده 86
- سامانه پیامکوتاه 30004569 86
- ایمیل khodamian@yahoo.com 86
- درباره نویسنده 86
- کتب فارسی 87
- اشاره 87
- کتب نویسنده 87
- رمان مذهبی 88
- آموزههای دینی 90
- کتب عربی 92
- نشر وثوق 94
- تلفکس: 700 35 77-0253 94
- همراه: 39 58 252 0912 94
- خرید کتابهای فارسی نویسنده 94
- خرید اینترنتی: سایت نشر وثوق: www.Nashrvosoogh.com 95
- سامانه پیام کوتاه نشر وثوق 30004657735700 95
دلتنگ زن و بچه خود هستم
ــ اسم تو چیست؟ کجا میروی؟
ــ من ابنخَبّاب هستم و به سوی شهر خود میروم.
ــ ابنخَبّاب! این چیست که همراه خود داری؟
ــ قرآن، کتاب خداست.
ــ آیا تو علی را رهبر خود میدانی؟
ــ آری! مسلمانان با او بیعت کردهاند و او رهبر همه ماست.
ناگهان فریادی برمیآید: «این کافر را بکشید».
شمشیرها بالا میرود، ابنخَبّاب با تعجّب به آنها نگاه میکند، او نگران همسر خود است، همسرش حامله است. او فریاد میزند:
ــ به چه جُرمی میخواهید مرا بکشید؟