سکوت آفتاب صفحه 62

صفحه 62

ــ ای حسین! نزدیک من بیا.

حسین(ع) نزدیک می‌شود، علی(ع) دست خود را بالا می‌آورد، اشک چشمان حسین(ع) را پاک می‌کند و بعد دست خود را روی قلب حسین(ع) می‌گذارد و سخنی می‌گوید که مایه آرامش او می‌شود.64

اکنون نامحرم‌ها از خانه بیرون می‌روند، بعد از لحظه‌ای صدای شیون به گوش می‌رسد، زینب و اُم‌کُلثوم برای دیدن پدر آمده‌اند، قیامتی برپا می‌شود، دختران علی(ع) چگونه می‌توانند پدر را در این حالت ببینند؟

* * *

ابن‌ملجم را به خانه علی(ع) می‌آورند او را در اتاقی زندانی می‌کنند، اُم‌کُلثوم او را می‌بیند و به او می‌گوید:

ــ چرا امیرمؤنان را کشتی؟

ــ من امیرمؤنان را نکشتم، من پدر تو را کشتم!

ــ پدر من به‌زودی خوب خواهد شد، امّا تو با این کار خودت، خشم خدا را برای خود خریدی.

ــ تو باید خود را برای گریه آماده کنی. پدر تو دیگر خوب نمی‌شود، من هزار سکّه طلا دادم تا شمشیرم را زهرآلود کنند، آن شمشیر با آن زهری که دارد می‌تواند همه مردم را بکشد.65

آیا سؤلی دارید که بخواهید بپرسید ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه