روایت حضور (متون ادبی ویژه فاطمه زهرا(س)، مهدی موعود(عج) و شهیدان ) صفحه 125

صفحه 125

گفتی چیزی به صبح جاودانه نمانده و راهی تا قلعه خورشید نیست. مانده ام تا با تو راه صد ساله را یک شبه بپیمایم، اگرچه در چشم های تو به شهادت برسم.

با تو هستم ای دلاور! ای چون کوه مقاوم برای خدا! دلاوری هایت را شنیدیم و دیدیم. ای داغ از تو روشن و باغ از تو سرسبز! تو معنی پروانه را از شعله فهمیدی و معنی سوختن را از شمع آموختی. تو مفهوم عشق را چونان شعله ای در جان و چون شمعی در هستی، آرام سوختی و آهسته ساختی با گاز خردل در گلو و با دشت پهناوری از تاول بر سینه، اما از پا نیافتادی.

تو کیستی؟ برادرم! تو چون سروی سرافراز سرسبز ماندی و پیوسته استوار. ای که لحظه های عشق مانده با تو ماندگار، عشق از تو یادگار. بی قرار رفتنی و بی قرار، ای بهار! ای روشن ترین معنی در متن پرواز! ای دریای عشق! ای آیینه تر از شکوه پرواز! ماندی تا صبر را از پا بیاندازی و غم را خسته کردی و منِ همیشه تنها را دل بسته. ای که خورشید به وجودت همیشه وابسته! ای جانباز! ای نگاه حیرت! ای صبور و ای کبوتر بال شکسته، ای جانباز! روزت مبارک.

با عرشیان (شهدا)

با عرشیان (شهدا)

سلام بر آنان که با عرش نسبتی داشتند و جایشان فرش نبود، به آنان که در زمین زیستند و زمینی نشدند. به آنان که همه دهلیزها و زوایای پنهان و آشکار هستی را پیمودند و چهره از نقش خام دنیای مجازی پوشیدند تا به افلاک رسیدند. آخر آنان را با عالم دنیا چه کار؟!

نسبت آنان با زمین، نسبت غریبی بود و دنیا برایشان تنگ و بی کرانِ رسیدن، جایگاهشان.

با پای خود رفتی و فرشتگان بر دوش شهر، تا آسمان به استقبالت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه