خنده فرشته ها
آن روز هم، وقتی می خواستم از نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بروم، به خانه ی فاطمه علیها السلام سر زدم. نخست حسن و حسین علیهما السلام دو کودک خردسال فاطمه علیها السلام را دیدم، در آستانه ی درِ خانه نشسته بودند. بی حال و کسل و خسته. فاطمه علیها السلام و فضّه هم مشغولِ کارهای خانه بودند. چند لحظه بعد، بچّه ها به نزد مادر آمدند. فاطمه علیها السلام نگاهی به آن ها انداخت. دستش را به پیشانی حسن گذاشت و پس از آن سر حسین را در میان دستانش گرفت و به فضّه فرمود :
«فضّه! بیا تو هم ببین! گویا حسن و حسین، بیمارند. انگار تب دارند.»
فضّه که با دستاس آخرین مشت جو را آرد می کرد، کارش را رها کرد و برخاست و به نزد بچه ها آمد و پس از معاینه ی کوتاهی، فورآ بستر بیماری را انداخت و پسرها را خواباند. آن دو با هم بیمار شده بودند و باید استراحت می کردند.
من، از دیدن بیماری آن ها، ناراحت شدم و به آسمان