بانوی بی نشان (سه تصویر از زندگی حضرت زهرا علیهاالسلام) صفحه 2

صفحه 2

«فاطمه جان! بسیار گرسنه ام. آیا چیزی برای خوردن در خانه پیدا می شود؟»

فاطمه علیها السلام سنگینی نگاهش را از شوهرش برگرفت و سرش را به زیر انداخت. برای یافتن جوابی مناسب ذهنش را کاوید. نمی دانست چگونه حرفش را بزند، امّا سکوت طولانی شده بود و همسرش منتظر جواب بود. باید پاسخ شوهرش را می داد. معلوم بود دوست ندارد حرفش را بزند، امّا باید می گفت. پس سر بلند کرد، چشمانش را به چشمان همسرش دوخت که گود افتاده بود. بعد آرام دهان باز کرد و گفت :

«دو روز است که چیزی برای خوردن نداریم. اگر هم چیزی بوده _ هر چند ناچیز_ آن را برای تو آورده ام. بچّه ها هم گرسنه اند. امّا حالا... هیچ نداریم.»

حرف های فاطمه علیها السلام که تمام شد، علی احساس کرد که قلبش از درد فشرده شد، امّا نه به خاطر گرسنگی خودش و یا حتّی گرسنگی فرزندانش، بلکه به خاطر غمی که در صدای فاطمه بود و شرمی که در نگاهش موج می زد. حالا علی علیه السلام نمی توانست چیزی بگوید. همسرش، نور چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، دو روز گرسنه بود و چیزی به او نگفته بود. فرزندانش دو شبانه روز درد گرسنگی کشیده بودند و بروز نداده بودند. همسرش و فرزندانش گرسنگی را تحمّل کرده

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه