بانوی بی نشان (سه تصویر از زندگی حضرت زهرا علیهاالسلام) صفحه 32

صفحه 32

گردن بند گران بها

رمق در پاهای پیر و ناتوانش نمانده بود. گرسنگی هم ناتوانی اش را دوچندان کرده بود. پاهایش را به زور و با التماس به دنبال خودش می کشید و اُفتان و خیزان، راه می پیمود. گرمای گزنده ی صحرا پوست پیر و چروکیده ی سر و تنش را می سوزاند. بالاپوش مناسبی نداشت تا از گرما در امان بماند. کم کم چشمان بی سو و بی نورش، سیاهی می رفت. امّا نور امید در دلش هنوز روشن بود. با هزار آرزو به راه افتاده بود. به خانواده اش، یعنی به همسر بیمار و کودکان گرسنه اش قول داده بود که با دست پر باز می گردد. به یاد آورد که هنگام حرکت به همسرش گفته بود :

می دانی زن! من به نزد کسی می روم که یقین دارم مرا ناامید و دست خالی باز نمی گرداند. تو هم امیدوار باش و دعا کن تا سفرم پربار باشد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه