با دخترم زهرا سلام الله علیها صفحه 11

صفحه 11

راهب روشن ضمیر

دخترم، امروز هم مانند روزهای دیگر، من و تو تنهاییم. مونس یکدیگریم و من جز تو کسی را ندارم تا برایش حرف بزنم. اینک می خواهم دنباله ی ماجرای خودم با پدرت را برایت بگویم.

در پی آن ملاقات که با جناب ابوطالب داشتم، با محمد، امی ن قریش، قرار دادی بستم مبنی بر این که او همراه با می سره به یکی از سفرهای تجارتی من برود و در برابر کاری که در آن سفر انجام می دهد، دو شتر راهوار جوان از من به عنوان اجرت، دریافت کند. می سره، غلام و پیشکار من بود. پیش از سفر، سفارش های لازم را به او کردم و از او خواستم تا در این سفر نهایت هم کاری و همراهی را با محمد داشته باشد.

آن ها همراه با عده ای دیگر از تاجران قریش به سوی سرزمی ن شام به راه افتادند. سرزمی ن شام از دیرباز مأوای مسیحیان است و بسیاری از مردم آن جا مسیحی اند. در نتیجه در آن سرزمی ن، راهبان فراوانی یافت می شوند که بسیاری از آن ها در دیرهایی که بنا کرده اند، زندگی می کنند. برخی از این دیرها به نوعی کاروان سرا نیز به شمار می آیند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه