جنة العاصمة صفحه 170

صفحه 170

منزله و امرنی ان اهدی لهما طیباً- قال عمّار فلمّا کان من الغد جئت الی منزل فاطمة وَ کان معی الطیّب- فقالت یا اباالیقظان ما هذا الطیّب- قلت طیب امرنی به ابوک ان اهُدیه لک- فقالت واللّه لقد اتانی من السّماء طیب من جوار من الحورالعین و انّ فیهن جاریة حَسناء کانّها القمر لیلة البدر- فقلت من بعث بهذا الطیّب- فقالت بعثه رضوان خازن الجنان و امر هؤلاء الحواری ان ینحدرن معی و مع کلّ واحدة منهنّ ثمرة من ثمار الجنان فی الید الیمنی و فی الید الیسری طاقة من ریاحین الجنّة و نظرت الی الجواری و الی حسنهن فقلت لمن انتن- فقلن لک و لاهل‌بیتک و لشیعتک من المؤمنین فقلت افیکن من ازواج ابن عمّی احد- قلن انت زوجته فی الدّنیا و الاخرة و نحن خدمک و خدم ذریّتک- قال و حَمَلَتْ بالحسن فلمّا رزقته حملت بعد اربعین یوما بالحسین- ثمّ رزقت زینب و ام‌کلثوم و حملت بمحسن- فلمّا قبض رسول‌اللّه صلی اللّه علیه و آله و جری ما جری فی یوم دخول القوم علیها دارها و اخرج ابن عمّها امیرالمؤمنین و ما لحقها من الرّجل اسقطت به ولدا تماماً و کان ذلک اصل مرضها و وفاتها صلوات‌اللّه علیها

ترجمه منقبت 01

گفت شنیدم روزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می‌فرمود به علی علیه‌السلام در روزی که فاطمه را با او تزویج کرد که یا علی سر خود را بالا کن به سوی آسمان و ببین چه می‌بینی- گفت می‌بینم دخترهائی را زینت کرده که با آنها است هدیه‌هائی پس رسول خدا فرمود اینها خدمتگزاران تو و خدمتگزاران زَنِ تو هستند در بهشت برو به خانه خودت و حدیث نکن چیزی را تا من بیایم به نزد تو- آنگاه امیر مؤمنان به منزل خود رفت و به هیچوجه سخنی نفرمود تا اینکه رسول خدا به منزل او رفت و به من فرمود که بوی خوشی برای آن دو به هدیه ببرم- عمار گفت فردای آن روز به منزل فاطمه رفتم و با من بود بوی خوشی فاطمه فرمود ای ابایقظان (کنیه عمّار است) این بوی خوش چیست که آورده‌ای- عمار گفت پدرت مرا امر کرد که برای تو هدیه بیاورم- فاطمه فرمود به ذات خدا قسم دخترانی از حورالعین برای من از آسمان بوی خوش آورده‌اند که در میان ایشان دختری بود بسیار خوش‌رو مانند ماه شب چهارده- گفتم این بوی خوش را کی فرستاده گفت رضوان خازن بهشت فرمان داد این حوریان را که با من بیایند در حالی که در دست راست هر یک از آنها میوه‌ای از میوه‌های بهشت بود و در دست چپ هر یک از آنها شاخه‌ای از ریحان‌های بهشتی بود چون آن حوریان را با آن حسن و جمال دیدم گفتم شما برای کی هستید گفتند ما برای تو و اهل‌بیت تو و شیعیان مؤمن تو هستیم- گفتم آیا در میان شما از زنهای پسر عمّم کسی هست- گفتند تو زن او هستی در دنیا و آخرت و ما خدمتگزاران تو و خدمتگزاران ذریّه تو می‌باشیم

عمّار گفت فاطمه به حسن حامل شد چون خدا او را روزی او کرد پس از چهل روز به حسین حامل شد پس از آن زینب و امّ‌کلثوم را به او داد و پس از آن به محسن حامل شد- و چون پیغمبر از دنیا رفت و شد آنچه شد در روزی که قوم به خانه او هجوم آوردند

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه