جنة العاصمة صفحه 249

صفحه 249

زمینش زد و فرمود پسر صهاک حبشیه اگر کتاب خدا از پیش نبود و عهد پیغمبر هم نبود پیش از این به تو می‌نمودم که کدام یک از ما ناتوان‌تر است یاری‌کننده او و کمتر است شماره او- پس روکرد به یاران خود و فرمود بروید خدا شما را رحمت کند به ذات خدا سوگند که داخل مسجد نخواهم شد مگر همچنانکه دو برادر من موسی و هارون داخل شدند در آن وقتی که یاران او به او گفتند برو تو و پروردگارت و همدیگر را بکشید ما اینجا نشسته‌ایم به ذات خدا سوگند داخل نخواهم شد مگر برای زیارت رسول خدا و برای قضیّه‌ای که در آن حکم کنم زیرا که جایز نیست برای حجتی که رسول خدا برپا داشته است که مردمان را در سرگردانی واگذارم

در کتاب سلیم بن قیس هلالی

از ابان بن ابی‌عیاش از سلمان و عبداللّه بن عباس روایت کرده که گفتند روزی که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله وفات کرد او را هنوز در قبرش نگذارده بودند که مردمان بیعت او را شکستند و مرتد شدند و جمع شدند برای مخالفت با علی علیه‌السلام و علی به رسول خدا مشغول بود تا اینکه از غسل دادن او فارغ شد و او را حنوط و کفن کرد و در قبر گذارد بعد از آن بنا به وصیّت رسول خدا صلی الله علیه و آله به جمع آوری قرآن مشغول شد

پس عمر به ابی‌بکر گفت ای شخص همه مردمان با تو بیعت کردند مگر این مرد یعنی علی و اهل‌بیت او بفرست بطلب او پس پسر عموی عمر را که نام او قنفذ بود گفت ای قنفذ برو به نزد علی و به او بگو اجابت کن خلیفه رسول خدا را چند مرتبه او را فرستادند که علی بیاید و آن حضرت ابانمود پس عمر غضبناک از جای خود بلند شد و خالد بن ولید را ندا کرد با قنفذ و گفت هیزم و آتش با خود برداشتند و روآوردند به طرف خانه علی تا رسیدند به در خانه، عمر پیش آمد و در خانه را کوبید و فریاد کرد که ای پسر ابی‌طالب در را باز کن فاطمه فرمود ای عمر ما را با تو چه کار است که نمی‌گذاری به مصیبت خود مشغول باشیم عمر گفت در را باز کن والّا خانه را بر سر شما می‌سوزانم فاطمه گفت ای عمر آیا از خدای عزّوجل نمی‌ترسی در خانه من هجوم آورده‌ای پس عمر از منصرف شدن ابا کرد و آتش طلبید و در خانه را آتش زد و بر در لگد زد و در را انداخت فاطمه پیش آمد و فریاد زد که ای بابا ای رسول خدا پس عمر شمشیر خود را با غلاف بلند کرد و به پهلوی فاطمه زد فاطمه فریاد زد با تازیانه بر بازوی او زد فریاد زد و پدر خود را صدا زد علی بن ابیطالب از جای خود جست و اطراف جامه عمر را گرفت و تکان داد و او را بر زمین زد و بینی و گردن او را کوبید و خواست او را بکشد پس سخن رسول خدا را به خاطر آورد که او را وصیّت به صبر و طاعت فرموده بود پس فرمود به حق خدائی که محمّد را به پیغمبری گرامی داشت ای پسر صهّاک اگر نبود کتاب خدا از پیش می‌دانستی که نمی‌توانی داخل خانه من شوی پس عمر استغاثه کرد و از مردمان یاری خواست همه رو به خانه آوردند و جمعیت بسیاری داخل خانه شدند و طنابی به گردن علی انداختند که او را از خانه بیرون کشند فاطمه میان آنها و دَرِ خانه

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه