آئینه عفاف صفحه 460

صفحه 460

ای فلک زود نهادی به دلم داغ پدر

که نرفته است غم مادرم از خاطر من

عزتم ذلت و شادی غم و اندوه، مباد

اختری را برسد حادثه چون اختر من

اندر این امت بی رحم نهادی تو مرا

رفتی و هیچ نگفتی چه کند دختر من

غصب کردند فدک از من و مسند ز علی

نه ز من شرم نمودند و نه از شوهر من

با پدر

ز بعد مرگ بابش بس غمین بود

زبان حال او گویا چنین بود

پس از مرگ تو ای باب کبارم

امید زندگی دیگر ندارم

مگر از دخترت زهرا چه دیدی

که دل یکبارگی از او بریدی؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه