جنة العاصمة صفحه 118

صفحه 118

ترجمه

یعنی پس مسلمانان گفتند تزویج کردی او را ای رسول خدا فرمود آری مسلمانان گفتند خدا مبارک گرداند برای ایشان و برایشان و جمع کند تفرقه ایشان را- و رسول خدا رفت به سوی زنهای خود و به آنها خبر داد خوشحال شدند و اظهار شادی کردند

علی علیه‌السلام گفت رسول خدا به جانب من روی کرد و فرمود ای ابوالحسن برو زره خود را بفروش و پولش را بیاور برای من تا مهیّا کنم برای تو و برای دخترم آنچه را که به صلاح شما است- علی گفت زِرِه خود را گرفتم و به بازار رفتم و آن را فروختم به چهارصد درهم سیاه هجری عثمان بن عفّان آن را از من خرید و درهمها را که بهای آن بود داد و زِرِه را از من گرفت و گفت ای ابوالحسن آیا سزاوارتر نیستم از تو به این زِرِه و تو سزاوارتر نیستی از من به درهمها گ‌فتم چرا گفت اکنون این زِرِه را بگیر هدیه باشد از من به سوی تو پس زِرِه را گرفتم و با درهمها خدمت رسول خدا رفتم و زِرِه و درهمها را در مقابل او گذاردم و او را خبر دادم به آن کاری که عثمان کرد پس پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق او دعای خیر کرد پس رسول خدا یک قبضه از آن درهمها را گرفت و ابوبکر را پیش خود خواند و به او داد و فرمود ای ابابکر به این درهمها آنچه که صلاحیت دارد که در خانه دخترم باشد برای او بخر و سلمان و بلال بن حمامه را به همراه او روانه کرد تا در حمل آنچه که می‌خرد او را اعانت کنند

ابوبکر گفت- درهمهائی که آن حضرت به من داد شصت و سه درهم بود و گفت من به بازار رفتم و فراشی از کتان مصری که از پشم پر شده بود با قطعه‌ای از پوست دباغی شده و متکائی از پوست که از لیف درخت خرما پر شده بود و یک عبای خیبری و یک مشک برای آب که با خود گفتم این مشک خادم خانه است و چند کوزه و چند ظرف خزف و یک مطهره آب که بمنزله ابریق است و پرده‌ای نازک از پشم خریدم و بعضی از آنها را خود برداشتم و بعضی از آنها را سلمان و بعضی را بلال برداشتند و آنها را آوردیم در پیش روی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله گذاردیم چون حضرت آنها را دید گریه کرد و اشکهایش بر محاسنش جاری شد و سر خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت خدایا برکت ده بر گروهی که عمده ظرفهای ایشان خزف یعنی گِلِ پخته باشد

علی علیه‌السلام فرمود- رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی‌مانده بهای زره را به امّ‌سلمه داد و فرمود بردار اینها را نزد تو باشد- یک ماه پس از این واقعه گذشت که من در امر فاطمه نزد پیغمبر نرفتم و چیزی نگفتم از رسول خدا صلی الله علیه و آله حیا می‌کردم الّا اینکه گاهی که با رسول خدا خلوت می‌کردم به من می‌فرمود ای ابوالحسن زن تو سیّده زنهای جهانیانست و چقدر نیکو است زن تو و صاحب جمال‌تر است از همه آنها بشارت باد تو را ای ابوالحسن

علی گفت پس از گذشتن یک ماه برادرم عقیل بر من وارد شد و گفت به خدا قسم ای برادرم هرگز به چیزی خوشحال نشدم به اندازه خوشحالی من از ازدواج تو با فاطمه زهراء دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله ای برادرم چرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله درخواست نمی‌کنی که او را بر تو داخل کند تا به سبب جمع شدن تفرقه شما دیده‌های ما روشن شود- گفتم واللّه ای برادر من هرآینه دوست می‌دارم اجتماع ما با همدیگر را و چیزی مانع نمی‌شود مرا از اینکه درخواست کنم از رسول خدا صلی الله علیه و آله مگر حیا کردن من از او- گفت تو را سوگند می‌دهم که برخیزی تا با هم برویم پس هر دو با هم برخاستیم که برویم نزد پیغمبر در بین راهی که می‌رفتیم ملاقات کردیم با امّ‌ایمن کنیز رسول خدا صلی الله علیه و آله

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه