جنة العاصمة صفحه 174

صفحه 174

ترجمه بقیه‌ی منقبت 02

حذیفه گفت من به علت مرضی که داشتم ناتوان بودم و در دست من عصائی بود که به آن تکیه می‌کردم چون شنیدم که پیغمبر از من می‌پرسد مالک نفس خودم نشدم تا اینکه گفتم لبیک ای رسول خدا- پس به من فرمود آیا منافقین را می‌شناسی- گفتم سؤال کرده شده از سؤال‌کننده داناتر نیست- فرمود نزدیک من بیا نزدیک رفتم فرمود روی خود را به طرف قبله کن رو به قبله کردم پیغمبر دست راست خود را در میان دو شانه من گذارد سردی سر انگشتهای او را در سینه خود یافتم و منافقین را شناختم به نامهایشان و نامهای پدرانشان و مادران آنها و درد از جسدم بیرون رفت و عصا را انداختم از دست خود

فرمود برو مردهای منافقین را یک به یک نزد من بیاور

حذیفه گفت رفتم آنها را از خانه‌هاشان بیرون آوردم و همه ایشان را در دور خانه پیغمبر جمع کردم شماره آنها یکصد و هفتاد و دو نفر بودند که هیچیک از آنها ایمان به خدا و اقرار به رسالت رسول او نداشتند

پس پیغمبر علی علیه‌السلام را پیش خود خواند و فرمود این قدح یا سینی طعام را بردار و نزد این جماعت ببر علی علیه‌السلام فرمود چون آمدم که آن را بردارم طاقت نیاوردم از سنگینی آن برادرم عقیل را به کمک خود طلبیدم باز نتوانستیم برداریم تا چهل نفر مرد با من کمک کردند باز نتوانستیم آن را بلند کنیم و پیغمبر درب حجره ایستاده بود و به ما نگاه می‌کرد چون دید ما طاقت برداشتن آن را نداریم تبسّم فرمود و گفت دور شوید از آن ما دور شدیم پس آن حضرت دامن ردای خود را بر شانه خود انداخت و دست خود را در زیر قدح یا سینی گذارد و آن را برداشت و همچنانکه ابر باران می‌ریزد در مقابل هر یک از آنها می‌ریخت و قدح یا سینی را در مقابل منافقین گذارد و روپوش را از روی آن برداشت و ظرف به حال خود باقی بود و چیزی از طعام آن کم نمی‌شد ولو به اندازه خردلی به برکت آن حضرت

چون منافقین این حالت را دیدند بعضی از آنها به بعضی دیگر و کوچکترها به بزرگترها می‌گفتند از ما جزای خیر نبینید که راه هدایت ما را بستید پس از آنکه هدایت به ما روآورد و ما را از دین محمد بازداشتید هیچ بیانی محل وثوق‌تر از آنچه که ما دیدیم نیست و هیچ شریعتی روشن‌تر از آنچه شنیده‌ایم نیست- و بزرگان ایشان بر کوچکتران خود انکار می‌کردند و به آنها می‌گفتند تعجّب نکنید از آنچه که دیدید این چیز کمی از جادوهای محمّد است

چون پیغمبر گفتگوی آنها را شنید اندوه و حزن شدیدی بر آن حضرت روی داد و فرمود بخورید خدا شکمهای شما را سیر نکند پس هر مردی از آنها لقمه‌ای که از آن ظرف برمی‌داشت و در دهان خود می‌گذارد هر چه می‌جائید جائیده نمی‌شد ولو هرچند به طرف راست و چپ دهان می‌گردانید چون می‌خواست لقمه را جائیده نشده فروبرد از دهانش بیرون می‌افتاد مانند سنگ می‌شد چون این حالت بر ایشان طول کشید در نزد رسول خدا به فزع درآمدند و گفتند ای محمد آن حضرت در جواب ایشان می‌فرمود ای محمّد گفتند ای اباالقاسم در جواب ایشان فرمود ای اباالقاسم گفتند ای رسول خدا در جواب ایشان فرمود لبیک (عادت آن حضرت این بود که هرگاه آن حضرت را به نام احمد یا محمد ندا می‌کردند به همان نامها جواب می‌داد و هرگاه به کنیه او را

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه