جنة العاصمة صفحه 177

نور مشتعل برافروخته‌ای را داد که همه اتاق را روشن کرده به نزد شوهر خود رفت و به او خبر داد که چنین نور بزرگی را در آنجا دیده شوهر یهودی او تعجب کرد و فراموش کرده بود که چادر فاطمه را در آنجا گذارده شتابان از جا برخاست و در آن اطاق داخل شد دید روشنی و شعاع چادر را، دید از نزدیک مانند ماه شب چهارده می‌درخشد و خانه را پُر کرده خوب نظر کرد در آنجائی که چادر را گذارده بود از روی تعجب دانست که این نور از چادر فاطمه درخشان است از خانه بیرون رفت و خویشان و نزدیکان خود را خبر کرد و زن او هم رفت و خویشان و نزدیکان خود را خبر کرد هشتاد نفر یهودی در آن خانه جمع شدند و از دیدن آن نور همه ایشان مسلمان شدند

منقبت 04

اشاره

در کتاب عیون المعجزات از حارثة بن قدامه روایت کرده که گفت حدیث کرد مرا سلمان از عمّار که سلمان گفت عمار مرا خبر عجیبی گفت حاضر بودم که علی بن ابیطالب وارد شد بر فاطمه

قال سلمان حدّثنی عمّار و قال اخبرک عجباً قلت حدّثنی یا عمّار قال نعم شهدت علی بن ابیطالب و قد ولج علی فاطمة فلمّا ابصرت به نادت ادن لاحدّثک بما کان و بما هو کائن و بما لم یکن الی یوم القیمة حین تقوم السّاعة

قال عمّار فرأیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام یرجع القهقری فرجعت برجوعه اذ دخل علی النبی صلی اللّه علیه و آله فقال له ادن یا اباالحسن فدنی فلما اطمئن به المجلس قال له تحدثنی ام احدّثک قال الحدیث منک احسن یا رسول‌اللّه فقال کانّی بک و قد دخلت علی فاطمة و قالت لک کیت و کیت فرجعت فقال علی علیه‌السلام نور فاطمة من نورنا فقال اولا تعلم فسجد علی علیه‌السلام شکراللّه تعالی

قال عمّار- فخرج امیرالمؤمنین و خرجت بخروجه فولج علی فاطمة و ولجت معه فقالت کانّک رجعت الی ابی فاخبرته بما قلته لک قال کان کذلک یا فاطمة فقالت اعلم یا اباالحسن ان اللّه تعالی خلق نوری و کان یسبح اللّه تعالی ثم اودعه بشجرة من شَجَر الجنّة فاضائت فلمّا دخل ابی الجنّة اَوْحی اللّه الیه الهاماً ان اقتطف الثمرة مِن تلک الشجرة و ادرها فی لهواتک ففعل فاودعنی اللّه سبحانه صُلب ابی ثم اودعنی خدیجة بنت خویلد فوضعتنی و انا من ذلک النّور اعلم ما کان و ما یکون و ما لم یکن یا اباالحسن المؤمن ینظر بنور اللّه تعالی

ترجمه منقبت 04

سلمان گفت حدیث کرد مرا عمار و گفت خبر می‌دهم تو را به امری عجیب گفتم حدیث کن برایم ای عمّار گفت آری حاضر بودم با علی بن