- غم نامه خانم حضرت رقيه (سلام الله عليها) 1
- آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با حضرت رقيه عليه السلام 1
- به ياد لب تشنه پدر آب نخورد! 2
- بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام 2
- كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود 3
- سر امام حسين عليه السلام با دخترش - رقيه عليه السلام - سخن مي گويد : 11
- من طاقت شنيدن ندارم 11
- ستاره درخشان شام پدر را در خواب مي بيند 12
بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام
شنيدن اين سخن كوتاه ولي جگر سوز از زبان كودكي تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاي دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بي اختيار اشك از ديدگانش جاري شد. با چشمي اشكبار به آن دختر فرمود:
الله يسقيك فانه وكيلي . دخترم ، مي دانم تشنه هستي خدا ترا سيراب مي كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .
هلال مي گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتي با امام حسين عليه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقيه عليها السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليها السلام ص 22 به نقل از الوقايع و الحوادث محمد باقر ملبوبي ج 3 ص 192)
به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!
عصر عاشورا كه دشمنان براي غارت به خيمه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگي در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتي كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوي قتلگاه حركت كرد.
يكي از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مي روي ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: (سلام الله عليها) بابايم تشنه بود. مي خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم (سلام الله عليها)
او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!
حضرت رقيه عليها السلام در حالي كه گريه مي كرد، فرمود: پس من هم آب نمي آشامم