نام رقيه در تاريخ
اين نام ويژه تاريخ اسلام نيست، بلكه پيش از ظهور پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله) نيز اين نام در جزيرة العرب رواج داشته است. به عنوان نمونه، نام يكي از دختران هاشم (نياي دوم پيامبر (صلي الله عليه و آله)) رقيه بود كه عمه حضرت عبداللّه، پدر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به شمار ميآيد.(1) نخستين فردي كه در اسلام به اين اسم، نام گذاري گرديد، دختر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) و حضرت خديجه بود. پس از اين نام گذاري، نام رقيه به عنوان يكي از نامهاي خوب و زينت بخش اسلامي درآمد. اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) نيز يكي از دخترانش را به همين اسم ناميد كه اين دختر بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقيل (عليهالسلام) درآمد. اين روند ادامه يافت تا آن جا كه برخي دختران امامان ديگر مانند امام حسن مجتبي (عليهالسلام)،(2) امام حسين (عليهالسلام) و دو تن از دختران امام كاظم (عليهالسلام) نيز رقيه ناميده شدند. گفتني است، براي جلوگيري از اشتباه، آن دو را رقيه و رقيه صغري ميناميدند.(3)
پژوهشي در ديدگاههاي تاريخي در مورد حضرت رقيه عليهاالسلام
در بعضي كتابهاي تاريخي، نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) آمده، ولي در بسياري از آنها نامي از ايشان برده نشده است. اين احتمال وجود دارد كه تشابه اسمي ميان فرزندان امام حسين (عليهالسلام)، سبب پيش آمدن اين مسأله شده باشد. هم چنان كه بعضي از كتابها به اين مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آنها، حضرت رقيه (عليهاالسلام) همان فاطمه صغري (عليهاالسلام) است. در چگونگي درگذشت ايشان نيز اختلاف نظر وجود دارد كه در اين جا به اين دو مسأله خواهيم پرداخت.
طرح بحث
براي روشن شدن اين مطلب، بحث را با طرح يك پرسش بنيادين و بسيار مشهور آغاز ميكنيم كه: آيا نبودن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسين (عليهالسلام) در كتابهاي معتبري چون ارشاد مفيد، اعلام الوري، كشف الغمة و دلائل الامامة، بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ دلالت دارد؟ با بيان چند مقدمه، پاسخ اين پرسش به خوبي روشن ميشود: 1) در دوره زندگاني ائمه اطهار (عليهمالسلام) و در صدر اسلام مسائلي مانند كمبود امكانات نگارشي، اختناق شديد حكمرانان اموي، كم توجهي به ثبت و ضبط جزئيات رويدادها، فشار حكومت بر سيره نويسان، جانب داريها و... سبب بروز بعضي اختلافات در نقل مطالب تاريخي ميشده است. 2) در اثر تاخت و تازها و وجود بربريت و دانش ستيزي بعضي حكمرانان، بسياري از منابع ارزشمند از ميان رفته است. به همين دليل، اين گمان تقويت ميشود كه چه بسا بسياري از اين اسناد و منابع معتبر، در جريان اين درگيريها، از بين رفته و به دست ما نرسيده است. 3) تعدد فرزندان، تشابه اسمي و به ويژه سرگذشتهاي شبيه در مورد شخصيتهاي گوناگون تاريخي و گاه وجود ابهام در گذشتهها و پيشينه زندگي افراد، امر را بر تاريخ نويسان مشتبه كرده است. همان گونه كه اين مسأله در مورد ديگر شخصيتهاي تاريخي ـ حتي در جريان قيام عاشورا ـ نيز به چشم ميخورد. 4) همان گونه كه پيشتر گفته شد، امام حسين (عليهالسلام) به دليل شدت علاقه به پدر بزرگوار و مادر گراميشان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علي ميگذاشتند. اين امر خود منشأ بسياري از سهوِ قلمها در نگاشتن شرح حال زندگاني فرزندانِ امام حسين (عليهالسلام) گرديده است. قراين و شواهدي نيز در دست است كه رقيه (عليهاالسلام) را فاطمه صغيره ميخواندهاند. احتمال دارد همين موضوع سبب غفلت از نام اصلي ايشان شده باشد.(5) بنابراين، نيامدن نام حضرت رقيه (عليهاالسلام)، در كتابهاي تاريخي، اگر چه شك در وجود تاريخي او را بسيار تقويت ميكند، اما هرگز دليل بر نبودن چنين شخصيتي در تاريخ نيست. افزون بر آن، مهمترين دليلِ فراموشي يا كم رنگ شدن حضور اين شخصيت، زندگاني كوتاه ايشان است كه سبب شده ردّ كمتري از ايشان در تاريخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علي اصغر (عليهالسلام) نيز به جرأت ميتوان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسيار بر اين جريان نبود، نامي از حضرت علي اصغر (عليهالسلام) نيز امروز در بين كتابهاي معتبر شيعه به چشم نميخورد؛ زيرا تاريخنويسي فني است كه با جمع آوري اقوال سر و كار دارد كه بسياري از آنها شاهد عيني نداشته و به صورت نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعي كه در آن مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد، درستي و يا نادرستي آن از حيث ثقه بودن راوي است كه البته اين موضوع فقط در تاريخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حديث، معرفهها و مشخصههاي ديگري نيز براي سنجش درستي اخبار، موجود ميباشد كه خبر را با تعادل و نيز تراجيح، علاج معارضه و تزاحم، بررسي دلالت و عملياتهاي ديگر مورد بررسي قرار ميدهند. افزون بر مطالب بالا، دو شاهد قوي نيز بر اثبات وجود ايشان در تاريخ ذكر شده است. ابتدا گفتگويي كه بين امام و اهل حرم در آخرين لحظات نبرد حضرت سيدالشهدا (عليهالسلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ ميدهد. امام رو به خيام كرده و فرمودند: "اَلا يا زِينَب، يا سُكَينَة! يا وَلَدي! مَن ذَا يَكُونُ لَكُم بَعدِي؟ اَلا يا رُقَيَّه وَ يا اُمِّ كُلثُومِ! اَنتم وَدِيعَةُ رَبِّي، اَليَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ"؛ اي زينب، اي سكينه! اي فرزندانم! چه كسي پس از من براي شما باقي ميماند؟ اي رقيه و اي امكلثوم! شما امانتهاي خدا بوديد نزد من، اكنون لحظه ميعاد من فرارسيده است.(6) هم چنين در سخني كه امام براي آرام كردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان ميفرمايد، آمده است: «يا اُختَاه، يا اُم كُلثُوم وَ اَنتِ يا زَينَب وَ اَنتِ يا رُقَيّه وَ اَنتِ يا فاطِمَه و اَنتِ يا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ عَلَيَّ جَيباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَيَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَليَّ هِجراً»؛ خواهرم ،ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد.(7) در مورد تشابه اسمي رقيه (عليهاالسلام) و فاطمه صغيره به يك جريان تاريخي اشاره ميكنيم. مسلم گچكار از اهالي كوفه ميگويد: «وقتي اهل بيت (عليهمالسلام) را وارد كوفه كردند، نيزه داران، سرهاي مقدس شهيدان را جلوي محمل زينب (عليهاالسلام) ميبردند. حضرت با ديدن آن سرها، از شدت ناراحتي، سرش را به چوبه محمل كوبيد و با سوز و گداز شعري را با اين مضامين سرود: اي هلال من كه چون بدر كامل شدي و در خسوف فرورفتي! اي پاره دلم! گمان نميكردم روزي مصيبت تو را ببينم. برادر! با فاطمه خردسال و صغيرت، سخن بگو كه نزديك است دلش از غصه آب شود. چرا اين قدر با ما نامهربان شده اي؟ برادرجان! چقدر براي اين دختر كوچكت سخت است كه پدرش را صدا بزند، ولي او جوابش را ندهد.»(8) حضرت زينب (عليهاالسلام) در اين شعر از رقيه (عليهاالسلام) به فاطمه صغيره ياد ميكند و اين مسأله را روشن ميكند كه فاطمه صغيره كه در بعضي از كتابها از او ياد شده، همان دختر خردسالي است كه در خرابه شام جان داده است.
پي نوشتها
1ـ ر.ك: مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج15، ص39. 2 ـ الارشاد، ج2، ص22. 3 ـ همان، ص343. 4ـ محمدي اشتهاردي، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقيه (عليهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12. 5ـ جمعي از نويسندگان، موسوعة كلمات الامام الحسين (عليهالسلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511. 6 ـ ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدين، اللهوف علي قتلي الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوري، ص 236،(با اندكي تغيير(. 7ـ قمي، شيخ عباس، نفس المهموم، تهران، مكتبةالاسلامية، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115.