ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام صفحه 1117

صفحه 1117

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) فرمودند : «آن گاه كه سر از تن فرزندم حسين (عليه السلام) جدا كردند ، من حضور داشتم و شاهد اين قضيه بودم . اينك از جاي برخيز و حضرت رقيه(سلام الله عليها) را پيدا كن» . حضرت زينب(سلام الله عليها) از خواب برخواست . رقيه(سلام الله عليها) را صدا مي كرد ، اما پاسخي نمي شنيد . سرانجام با خواهرش حضرت ام كلثوم در حالي كه گريه مي كردند و ناله سر مي دادند ، از خيمه بيرون آمدند و براي پيدا كردن حضرت رقيه(سلام الله عليها) به راه افتادند . ناگاه در نزديكي قتلگاه صداي حضرت رقيه(سلام الله عليها) را شنيدند . جلوتر آمدند تا اينكه به پيكرهاي آغشته به خون رسيدند . در اين هنگام مشاهده كردند كه حضرت رقيه(سلام الله عليها) خود را بر روي پيكر پاك و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسين) ع) انداخته و در حالي كه دستهايش را به سينه پدر چسبانده با او درد و دل مي كند . حضرت زينب(سلام الله عليها) او را نوازش كرد . در اين هنگام حضرت سكينه(سلام الله عليها) آمد و آنها با هم به خيمه گاه برگشتند . در بين راه حضرت سكينه(سلام الله عليها) از حضرت رقيه(سلام الله عليها) پرسيد : «چگونه پيكر پدر را در اين شب تيره و تار پيدا كردي ؟!» حضرت رقيه(سلام الله عليها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا كردم و پدر پدر گفتم تا اينكه صداي پدرم را شنيدم كه فرمود : «اينجا بيا ، من اينجا هستم» . (200 داستان از فضايل و كرامات حضرت زينب ، ص 113).

سر امام حسين عليه السلام با دخترش - رقيه عليه السلام - سخن مي گويد :

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قريب به اين مضامين مي نويسد: حارث كه يكي از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغاني شهر شام كامل شود. حارث مي گويد: شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دختري كوچك بلند و نگاهي كرد. ديد لشگر از خستگي راه خوابيده اند و كسي بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختي كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود. آري ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك . بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود: اي دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روي خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اي نور ديده ، چند شب ديگر به نزد ما خواهي آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مي گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهي آمد منتظر بودم كي از دنيا مي رود، تا يك شبي شنيدم صداي ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفته است . (نقل از كتاب حضرت رقيه ص 26)

نيز حجت الاسلام صدر الدين قزويني در جلد دوم كتاب شريف ثمرات الحيوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقيه عليه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الي ، الي ، هلمي فانا لك بالانتظار. يعني اي نور ديده بيا بيا به سوي من ، كه من چشم به راه تو مي باشم ، و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفت . (سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 59)

ستاره درخشان شام پدر را در خواب مي بيند

صاحب ((مصباح الحرمين )) مي نويسد: طفل سه ساله امام حسين عليه السلام شبي از شبها پدر را در عالم رويا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظل مرحمتش آرميد و فلك ستيزه جو، اين وع استراحت را براي آن صغيره نتوانست ببيند. چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد. شروع به گريه كردن كرد. هر چه اهل بيت عليه السلام او را تسلي دادند آرام نشد. سبب گريه از او پرسيدند، آن مظلومه در جواب گفت : اين ابي ابتوني بوالدي و قره عيني يعني كجاست پدر من ، بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيم پدر را در خواب ديده است ، هر چند تسلي دادند آرام نشد. خود اهل بيت نيز منتظر بهانه براي گريه بودند، لذا گريه سكوت شب را شكست . همه با آن صغيره هماواز شده مشغول گريه و زاري و ناله شدند. پس موهاي خود را پريشان نموده و سيلي بر صورتها مي زدند و خاك خرابه را بر سر خود مي ريختند، و صداي گريه ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش يزيد پليد كافر رسيد.

به روايتي ديگر، طاهر بن عبدالله دمشقي گويد: من نديم آن لعين بودم و اكثر شبها براي او صحبت مي كردم و او را مشغول مي نمودم . شبي نزد آن ملعون بودم و قدري هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اي طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسيار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بيا سر من را در دامن گير و از افعال ناشايسته و گذشت من صحبت من و طاهر گويد: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعين به خواب رفت ، و سر نوراني سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتي گذشت ديدم كه ناگهان پرد گيان حرم محترم امام حسين عليه السلام از خرابه بلند شد. آن لعين در خواب و من در اندوه بودم ، كه آيا چه ظلم و ستم بود كه يزيد بدماب به اولاد بوتراب نمود؟

به طرف طشت نظر كرده ديدم كه از چشمهاي امام حسين عليه السلام اشك جاري شده است ، تعجب كردم ، پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لبهاي مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعيفي از آن دهان معجز بيان بلند گرديد كه مي گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا)) يعني خداوندا، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند

طاهر گويد: چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گريه كردن كردم . به بالاي عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، خيال مي كردم شايد يكي از اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث اين همه ناله وندبه شده است . وقتي بالاي قصر رسيدم ديدم تمامي اهل بيت اطهار عليه السلام طفل صغيري را در ميان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مي ريزد و با ناله و فغان مي گويد:

((يا عمتي و يا اخت ابي اين ابي اين ابي )) . يعني : اي عمه ، واي خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه