ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام صفحه 1129

صفحه 1129

زبان دردمندي رقيه عليهاالسلام

هنگامي كه آفتاب، بساطش را جمع مي كرد، كارواني مركب از چهل شتر برهنه، به دروازه كوفه رسيد، فرمان دادند كه كاروان را بيرون شهر نگاه دارند و فردا آنان را وارد شهر كنند. سپاهيان خيمه هاي خود را به پا مي كنند و بساط غذا مي گسترانند، ولي زنان و كودكانِ گرسنه را در برهوت، گرسنه و بي سرپناه نگاه مي دارند. بانوان در آن شب، كودكانِ خود را گرسنه مي خوابانند و صبح روز دوازدهم، دروازه شهر را مي گشايند و سرها برفراز نيزه ها برافراشته مي شود.1

كودكان با حيرت، مردمي را كه براي تماشا آمده بود، مي نگريستند. سر بريده امام حسين عليه السلام را جلوي محمل حضرت زينب عليهاالسلام مي برند. حضرت از شدت اندوه سر خود را بر چوبه محمل مي كوبد و خون از زير مقنعه اش جاري مي گردد. سپس با اشعاري جان سوز، سر بريده برادر را مخاطب قرار مي دهد و از بي سرپناهي كودكان سخن مي گويد:

اي هلالي كه وقتي به كمال رسيدي، به خسوف رفتي و پنهان گشتي.

اي پاره دلم! گمان نمي كردم چنين روزي و چنين مصيبتي را ببينم.

اي برادر عزيزم! با اين دخترك خردسال خود سخن بگو كه دلش از اندوه گداخته گشته است.

اي برادر! چرا آن دل مهربانت اين قدر با ما نامهربان گشته است؟

برادر جان! چقدر براي يتيم خردسال تو سخت است كه پدرش را صدا بزند، ولي پدر پاسخ او را ندهد.2

رقيه عليهاالسلام نيز اين اشعار جان سوز را كه زبان دردمندي اش بود، مي شنيد و سر بريده پدر را خيره خيره تماشا مي كرد.

1 . معالي السبطين، ج 2، ص 96.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه