ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام صفحه 1184

صفحه 1184

غريبه شام

خرابه، جايي است بي سقف و حصار، در كنار كاخ يزيد كه پيداست بعد از اتمام بناي كاخ، معطل مانده است. نه در مقابل سرماي شب، حفاظي دارد و نه در مقابل آفتاب طاقت سوز روز، سرپناهي.

تنها در گوشه اي از آن، سقفي در حال فروريختن است كه جاي امني براي ماندن بچه ها نيست. وقتي يكي از كودكان با ديدن سقف، وحشت زده مي شود و به احتمال فرو ريختن آن اشاره مي كند، مأمور مي خندد و به ديگري مي گويد: «اين ها را نگاه كن! قرار است فردا همگي كشته شوند و امروز نگران فرو ريختن سقف اند؟»

طبيعي است اين كلام، ترس و وحشت بچه ها را بيشتر كند. اما حرف هاي امام تسلي و آرامش شان مي بخشد: «عزيزانم! مطمئن باشيد ما كشته نخواهيم شد. ما به مدينه برمي گرديم.» دل هاي بچه ها به اميد آينده آرام مي گيرد. اما به هر حال خرابه، خرابه است و جاي زندگي كردن نيست.

چهره هايي كه آسمان هرگز رنگ رويشان را نديده است، بايد در هجوم سرماي شب بسوزند و در تابش مستقيم آفتابِ ظهر، پوست بيندازند. انگار كه لطيف ترين گل هاي گل خانه اي را به كويري ترين نقطه جهان، تبعيد كرده باشند.

تو هنوز زن ها و بچه ها را در خرابه جاي نداده اي، هنوز اشك هايشان را نَستُرده اي، هنوز آرامشان نكرده اي و هنوز گرد و غبار راه را از سر و رويشان نگرفته اي كه زني با ظرف غذا وارد خرابه مي شود. به تو سلام مي كند و ظرف غذا را پيش رويت مي نهد.

بوي غذاي گرم در فضاي خرابه مي پيچد و توجه كودكاني را كه مدت هاست جز گرسنگي نكشيده اند و جز نان خشك نچشيده اند، به خود جلب مي كند.

تو زن را دعا مي كني و ظرف غذا را پس مي زني و به زن مي گويي: «مگر نمي داني كه صدقه بر ما حرام است؟»

زن مي گويد: «به خدا قسم! اين صدقه نيست. نذري است بر عهده من كه هر غريب و اسيري را شامل مي شود».

تو مي پرسي: «اين چه عهد و نذري است؟!»

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه