ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام صفحه 147

صفحه 147

اين شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم . (284)

كنار پيكر خونين پدر ، در شب شام غريبان

در كتاب مبكي العيون آمده است : در شب شام غريبان ، حضرت زينب عليه السلام در زير خيمه نيم سوخته ، اندكي خوابيد . در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را ديد . عرض كرد : مادر جان ، آيا از حال ما خبر داري ؟

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : تاب شنيدن ندارم . حضرت زينب عليه السلام عرض كرد : پس شكوه ام را به چه كسي بگويم ؟

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : (من خود هنگامي كه سر از بدن فرزندم حسين عليه السلام جدا مي كردند ، حاضر بودم . اكنون برخيز و رقيه عليه السلام را پيدا كن )

حضرت زينب عليه السلام برخاست . هر چه صدا زد ، حضرت رقيه عليه السلام را نيافت . با خواهرش ام كلثوم عليه السلام در حاليكه گريه مي كردند و ناله سر مي دادند ، از خيمه بيرون آمدند و به جستجو پرداختند ، تا اينكه نزديك قتلگاه صداي او را شنيدند . آمدند كنار بدنهاي پاره پاره ، ديدند رقيه عليه السلام خود را روي پيكر مطهر پدر افكنده ، در حاليكه دستهايش را به سينه پدر چسبانيده است درد دل مي كند .

حضرت زينب عليه السلام او را نوازش داد . در اين وقت سكينه عليه السلام نيز آمد و با هم به خيمه بازگشتند . در مسير راه ، سكينه عليه السلام از رقيه عليه السلام پرسيد : چگونه پيكر پدر را جستي ؟ او پاسخ داد : آن قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداي پدرم را شنيدم كه فرمود : بيا اينجا ، من در اينجا هستم . (285)

فصل سوم : رحلت

رحلت

محدث خبير ، مرحوم حاج شيخ عباس قمي (قدس سره ) از كامل بهائي (ج 2 ص 179) نقل مي كند كه : زنان خاندان نبوت در حالت اسيري حال مرداني را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مي داشتند و هر كودكي را وعده مي دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مي آيد ، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركي بود چهار ساله ، شبي از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين عليه السلام كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود . زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد خفته بود ، از خواب بيدار شد و از ماجرا سوال كرد . خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند . پس آن سر مقدس را بياوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند . پرسيد اين چيست ؟ گفتند : سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه