ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام صفحه 1979

صفحه 1979

يزيد لعين در يك مجلس به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد : اي فرزند حسين ، پدر تو قطع رحم من كرد و بر سر سلطنت من منازعه نمود و رعايت حق من نكرد؛ خدا نيز با او چنين كرد! حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود : اي پسر معاويه و هند ، پيغمبري و پادشاهي پيوسته با ما و اجداد ما بود . پيش از آنكه تو متولّد شوي در روز بدر و احد و احزاب پرچم حضرت رسول صلي الله عليه و آله در دست جد من علي بن ابي طالب عليه السلام قرار داشت و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود . واي بر تو اي يزيد ، اگر بداني كه در حق برادران و پدران و عموها و اهل بيت من چه كرده اي و چه خطاهايي مرتكب شده اي ، هر آينه به كوهها مي گريزي و بر روي خاكستر مي نشيني و فرياد واويلا برمي آوري . آيا شرم نداري كه سر پدر من حسين ، فرزند فاطمه و علي عليه السلام و جگر گوشه رسول خدا صلي الله عليه و آله ، بر در دروازه شهر شما آويخته است ، در حاليكه او يادگار حضرت رسالت است . يزيد ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به يكي از ملازمان خود حكم كرد كه او را به اين باغ ببر و گردن بزن و در آنجا دفن كن ! چون آن ملعون حضرت را به باغ برد ، مشغول قبركندن شد و حضرت نيز به نماز پرداخت . چون از كندن قبر فارغ شد و اراده قتل آن حضرت كرد ، دستي از هوا پيدا شد و بر آن لعين خورد . پس او نعره اي زد و بر رو در افتاد و جان به خازن جهنّم سپرد . خالد ، پسر يزيد ، چون آن حالت را ديد نزد پدر پليد خود رفت و آنچه واقع شده بود براي وي نقل كرد . آن لعين حكم كرد كه او را در همان قبري كه براي حضرت كنده است دفن كنند و حضرت را به مجلس طلبيد . (212)

يزيد دستور قتل امام سجّاد عليه السلام را داد

شيخ مفيد و سيّد بن طاووس و ديگران ، به طرق مختلف از فاطمه دختر حضرت امام حسين عليه السلام روايت كرده اند كه چون ما را به مجلس يزيد بردند ابتدا بر حال ما رقت كرد . سپس مرد سرخ مويي از اهل شام برخاست و گفت : اي يزيد ، اين دختر را به من ببخش ، و اشاره به من كرد . من از ترس بر خود لرزيدم و به جامه هاي عمّه خود زينب عليه السلام چسبيدم . عمّه ام مرا تسكين داد و به آن شامي خطاب كرد كه اي ملعون ، تو و يزيد هيچيك اختيار چنين امري را نداريد . يزيد گفت اگر بخواهم مي توانم اين كار را بكنم . زينب عليه السلام گفت : به خدا سوگند كه نمي تواني كرد ، مگر آنكه از دين ما بدر روي و كفر باطن خود را اظهار كني . آن ملعون در غضب شد و گفت : با من چنين سخن مي گويي ؟ ! پدر و برادر تو از دين بدر رفتند! زينب عليه السلام گفت : تو و پدر و جد تو اگر مسلمان شده باشيد ، به دين خدا و دين پدر و برادر من هدايت يافته ايد . آن لعين گفت دروغ گفتي اي دشمن خدا . زينب عليه السلام گفت : تو اكنون پادشاهي و به سلطنت خود مغرور گرديده اي و آنچه مي خواهي مي گويي . من ديگر جوابي به تو نمي دهم . پس بار ديگر آن فرد شامي سخن را اعاده كرد . يزيد گفت : ساكت شو ، خدا ترا مرگ دهد!

به روايتي ديگر ، ام كلثوم عليه السلام به آن فرد شامي خطاب كرد كه ساكت شو اي بدبخت ، خدا زبانت را قطع كند و ديده هايت را كور گرداند و دستهايت را خشك گرداند و بازگشت ترا به سوي آتش جهنّم گرداند ، اولاد انبيا خدمتكار اولاد زنا نمي شوند . هنوز سخن آن بزرگوار تمام نشده بود كه حق تعالي دعاي او را مستجاب گردانيد : زبان شامي لال ، ديده هاي او نابينا ، و دستهاي او خشك شد! پس ام كلثوم گفت الحمدلله كه حق تعالي بهره اي از عقوبتت را در دنيا به تو رسانيد و اين است جزاي كسي كه متعرّض حرم حضرت رسالت گردد .

به روايت سيّد بن طاووس ، در مرتبه دوم فرد شامي از يزيد پرسيد كه ايشان كيستند ؟ يزيد گفت : آن فاطمه دختر حسين عليه السلام است و آن زن زينب دختر علي بن ابي طالب . عليه السلام شامي گفت : حسين پسر فاطمه و علي بن ابي طالب ؟ يزيد گفت : بلي . شامي گفت : لعنت خداي بر تو باد اي يزيد ، عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله خود را مي كشيد و ذريه او را اسير مي كنيد ؟ ! به خدا سوگند كه من مي پنداشتم ايشان اسيران فرنگند . يزيد گفت : به خدا سوگند كه ترا نيز به ايشان ملحق مي كنم ، و حكم كرد كه او را گردن زدند . سپس امر كرد اهل بيت رسالت را به زندان بردند . (213)

معجزه اي از امام سجّاد عليه السلام در حال اسارت

روزي صيّادي كه بچه آهويي در بغل داشت آمد از كنار خرابه عبور كند ، چشمش به اسيران و اطفال افتاد . ايستاد و به تماشاي كودكان اهل بيت پرداخت . آنان كه آهو بره را مشاهده كردند ، به محضر امام زين العابدين عليه السلام آمدند و گفتند ما آهو مي خواهيم . حضرت به صياد فرمودند آيا اين بچه آهو را مي فروشي ؟ عرض كرد بلي ، ولي چون خوش خط و خال و زيباست قصد دارم او را نزد يزيد ببرم تا انعام بسيار بگيرم . حضرت فرمودند هرچه بخواهي در مقابل اين آهو برّه به تو خواهم داد . او تعجّب نمود ، و هنوز چيزي نگفته بود كه حضرت تعدادي از ريگهاي جلوي خرابه را برداشتند و به او دادند . صيّاد مشاهده كرد آنچه به او داده شده جواهرات پر ارزش و قيمتي است . با خرسندي آهو برّه را تقديم نمود و رفت .

وي اين معجزه را براي ديگران بازگو كرد ، به طوري كه در شام منتشر شد و به گوش يزيد لعين رسيد . يزيد صيّاد را طلبيد و از او خواست كه جريان را برايش نقل كند ، و چون مشاهده كرد وي شيعه و مُحب حضرت گرديده و موضوع را به صورت يك كرامت بيان مي نمايد و قلوب مردم را متوجّه حضرت مي كند ، دستور داد صيّاد را بكشند و دفن كنند تا اين خبر بيش از آنچه بين اهالي منتشر شده افشا نگردد . ولي فاصله اي چندان نشد كه موضوع به عرض امام سجّاد عليه السلام رسيد . حضرت به سر قبر صيّاد آمدند ، و با يك اشاره فرمودند ، به اذن خدا از جايت برخيز! بلافاصله قبر شكافته شد و صيّاد از قبر خارج گرديد . (214)

خطبه زينب كبري

حضرت زينب عقيله بني هاشم چون جسارت و بي حيائي يزيد را تا اين حد ديد ، و از طرف ديگر جوّ و فضاي مجلس را بسيار مناسب ديد بپا خاست و فرمود :

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه