ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام صفحه 2457

صفحه 2457

1 . معالي السبطين، ج 2، ص 88.

2 . تذكرة الشهداء، ص 358، برگرفته از: سوگ نامه آل محمدص، ص 380.

به ياد لب هاي خشكيده پدر

پس از سوختن خيمه ها، به عمرسعد گزارش دادند كه 23 كودك در حرم باقي مانده اند و از شدت تشنگي در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد كه به آنان آب دهند. سربازان، مشك هاي آب را به حرم بردند و يكايك آنان را سيراب كردند.

وقتي نوبت به حضرت رقيه عليهاالسلام رسيد، ظرف آب را از دست سرباز گرفت و دوان دوان به طرف قتلگاه حركت كرد. يكي از سپاهيان از او پرسيد: به كجا مي روي؟ حضرت رقيه عليهاالسلام پاسخ داد: وقتي پدرم به ميدان مي رفت تشنه بود، مي خواهم پيدايش كنم و اين آب را به او بدهم. او گفت: آب را خودت بخور! پدرت بالب تشنه كشته شد. حضرت رقيه عليهاالسلام از شنيدن اين خبر گريان شد و فرمود: پس من هم مي خواهم تشنه باشم.1 براساس اين نقل، حضرت رقيه عليهاالسلام در اين لحظه از شهادت پدر آگاه مي شود، ولي بنابر بعضي نقل هاي ديگر، او از شهادت پدر بي اطلاع بوده است.

اين مطلب در مفاتيح الغيب ابن جوزي به شكل ديگري نقل شده است: صالح بن عبداللّه گويد: وقتي خيمه ها را آتش زدند، اهل بيت از خيمه هاي آتش گرفته بيرون دويدند. در اين ميان، دختر خردسالي را ديدم كه گوشه لباسش آتش گرفته بود و سرآسيمه به اين سو و آن سو مي دويد و به شدت گريه مي كرد. من از ديدن اين صحنه بسيار ناراحت شدم و دلم سوخت و براي خاموش كردن لباسش به طرف او تاختم. او همين كه صداي پاي اسب مرا شنيد، پريشان تر شد و از دست من فرار كرد. من به طرفش رفتم و گفتم: دختر جان! قصدآزارت را ندارم، بايست! به ناچار با دلهره ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش كردم و او را نوازش كردم. دخترك از اين ابراز محبت، با من احساس انس كرد و گفت: اي مرد! لب هايم از تشنگي كبود شده است، يك جرعه آب به من مي دهي. با شنيدن اين سخن قلبم به درد آمد، به سرعت ظرفي را پر از آب كردم و به دستش دادم. آب را گرفت، آهي كشيد و به راه افتاد. از او پرسيدم: به كجا مي روي؟ گفت: خواهرم از من تشنه تر است. آب را براي او مي برم. گفتم: نترس دختر جان! به همه آب داده ايم. خودت بخور! گفت: اي مرد! پدرم وقتي به ميدان مي رفت تشنه بود، آيا به او آب دادند يا نه؟ گفتم: نه به خدا! تا دم آخر مي گفت جگرم از تشنگي مي سوزد، به من جرعه آبي بدهيد، ولي كسي به او آب نداد. وقتي دخترك اين سخنان را شنيد، بغض گلويش را گرفت و آب ننوشيد. بعضي از بزرگان گفته اند او حضرت رقيه بنت الحسين عليه السلام بوده است.»2

1 . ثمرات الحياة، ج 2، ص 38، برگرفته از: سرگذشت جان سوز حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 29.

2 . حضرت رقيه عليهاالسلام ، ص 13.

زبان دردمندي رقيه عليهاالسلام

هنگامي كه آفتاب، بساطش را جمع مي كرد، كارواني مركب از چهل شتر برهنه، به دروازه كوفه رسيد، فرمان دادند كه كاروان را بيرون شهر نگاه دارند و فردا آنان را وارد شهر كنند. سپاهيان خيمه هاي خود را به پا مي كنند و بساط غذا مي گسترانند، ولي زنان و كودكانِ گرسنه را در برهوت، گرسنه و بي سرپناه نگاه مي دارند. بانوان در آن شب، كودكانِ خود را گرسنه مي خوابانند و صبح روز دوازدهم، دروازه شهر را مي گشايند و سرها برفراز نيزه ها برافراشته مي شود.1

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه