ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام صفحه 85

صفحه 85

شيرين ، آزادكرده امام حسين عليه السلام

چون شب درآمد ، كنيزكي كه نامش شيرين بود نزديك اسرا آمد ويكي از خانمهاي اسير را كه در سابق خدمتگزار او بود شناخت . برخي نوشته اند وي شهربانو بود ولي ظاهرا اشتباه است و شايد رباب بوده باشد .

كنيز كه چشمش بر خانم افتاد و لباسهاي مندرس و كهنه او را ديد شروع به گريستن كرد . سبب گريه او را كه پرسيدند گفت : فراموش نمي كنم كه روزي حضرت امام حسين عليه السلام در صورت شيرين نگريست و به طور مطايبه به شهربانو فرمود : شيرين عجب روي افروخته اي دارد . شهربانو به گمان آن كه امام در شيرين ميلي كرده عرض كرد : يابن رسول الله صلي الله عليه و آله من او را به تو بخشيدم .

امام فرمود : من او را در راه خدا آزاد كردم . شهر بانو خلعت بسيار نفيسي به كنيزك پوشانيد و او را مرخّص كرد . امام حسين فرمودند : تو كنيزان بسيار آزاد كرده اي و هيچيك را خلعت نداده اي . عرض كرد آنها آزادكرده من بودند و اين آزاد كرده شماست ، بايد فرقي بين آزاد كرده من و آزاد كرده شما باشد . امام شهربانو را دعا فرمود و شيرين هم در خدمت شهربانو بود تا هنگام رحلت . آن شب كه وي لباسهاي كهنه خانمهاي اسير را ديد ، پريشان خاطرشد ، اجازه گرفته داخل ده شد تا از آنچه اندوخته بود لباس خوب تهيّه كرده و براي خانمها بياورد . چون به حصار رسيد در بسته بود . دق الباب كرد . عزيز ، رئيس قبيله ، پرسيد آيا شيرين هستي ؟ گفت : آري . پرسيد نام مرا از كجا دانستي ؟

عزيز گفت : من در خواب موسي و هارون را ديدم كه سر و پاي برهنه با ديده هاي گريان مصيبت زده بودند . سلام كردم و پرسيدم شما را چه شده كه چنين پريشان هستيد ؟ ! گفتند امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر را كشته اند و سر او را با اهل بيتش به شام مي برند و امشب در دامن كوه منزل كرده اند .

عزيز گفت : از موسي پرسيدم مگر شما به حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و پيغمبريش عقيده داريد ؟ گفت : آري او پيغمبر بحق است و خداوند از همة ما درباره او ميثاق گرفته و ما همه به او ايمان داريم و هركس از او اعراض كند ما از او بيزاريم . من گفتم نشاني به من بنما كه يقين كنم . فرمود اكنون برو پشت در قلعه ، كنيزكي به نام شيرين وارد مي شود ، او آزاد كرده حسين عليه السلام است ، از او پذيرايي كن و به اتّفاق او نزد سر مقدّس حسين عليه السلام برو و سلام ما را به او برسان و اسلام اختيار كن . اين بگفت و از نظر ما غايب شد . آمدم پشت در ، كه تو در زدي !

شيرين لباس و خوراك و عطريّات برداشت و عزيز هم هزار درهم به موكّلان اسرا داد كه مانع پذيرايي شيرين نشوند تا خدمتي به اهل بيت نمايند . عزيز خود نيز دو هزار دينار خدمت سيّدالساجدين برد و به دست آن حضرت به شرف اسلام مشرّف گرديد و از آنجا به نزد سر مقدّس حضرت سيّدالشهدا عليه السلام آمد و گفت : السلام عليك يابن رسول الله ، گواهي مي دهم كه جد تو رسول خدا و خاتم پيغمبران بود و حضرت موسي به شما سلام رسانيده اند .

سر مقدّس حضرت حسين عليه السلام با كمال صراحت لهجه آواز داد كه سلام خدا بر ايشان باد! عزيز عرض كرد : اي آقاي بزرگ شهيد ، مي خواهم مرا شفاعت كني و نزد جدّت رسول خدا صلي الله عليه و آله از من راضي باشي . پاسخ شنيد : كه چون مسلمان شدي خدا و رسول از تو خشنود شدند و چون در حق اهل بيت من نيكي كردي جدّ و پدرم و مادرم از تو راضي گرديدند و چون سلام آن دو پيغمبر را به ما رسانيدي من نيز از تو خوشنود شدم . آن گاه حضرت سيّدالساجدين عقد شيرين را به عزيز بست و تمام اهل قلعه مسلمان شدند .

9 . دير نصراني

قافله از آنجا حركت كرد و به طرف دير پيش رفت . ابوسعيد شامي با فرماندهان قافله رفيق بود . او روايت مي كند كه روزي در سفر شام به شمر خبر دادند كه نصر حزامي لشكري فراهم كرده مي خواهد نصف شب بر آنها شبيخون زند و سرهاي بريده را بگيرد . در ميان رؤ ساي لشكر اضطرابي عظيم رخ داد . پس از تبادل افكار قرار شد شب را به دير پناه ببرند . شمر و يارانش نزديك دير آمدند ، كشيش بزرگ بر فراز ديوار آمد و گفت چه مي خواهيد ؟ شمر گفت ما از لشگر ابن زياديم و از عراق به شام مي رويم . كشيش پرسيد براي چه كار مي رويد ؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه