قیام مختار ثقفی (مختارنامه) صفحه 438

صفحه 438

عذر: پوزش.

عرابی: مخفف اعرابی، عرب بیابان نشین.

عِرَاقَیْن: دو عراق، عراق عرب و عراق عجم و در منتخب نوشته‌اند که عِرَاقَیْن کوفه و بصره نیز باشد.

عرض (سپاه) کردن: سپاه را شمردن، نشان دادن، آشکار کردن.

عزازة و کرامة: در مورد کثرت وقوف یا اطاعت به کار می‌رود به معنی ارجمندی و بزرگی (داری) هر دو مفعول مطلق با حذف عامل آن است.

عسس: شبگرد، پاسبان (جمع عاس، در فارسی به معنی مفرد استعمال شود.)

عشیرت: قبیله، تبار، خویشاوندان.

عصابه: پارچه‌ای که بر پیشانی بندند، سربند دستار.

عُقابَین: دو چوب که مقصر را برآنها به دار می‌کشیدند یا برآنها بسته چوب می‌زدند ظاهرا سر آن دو چوب به شکل عقاب بوده است.

عقیق: گونه‌ای سنگ که در جواهر سازی مصرف می‌شود.

علت: درد و مرض.

عَلَی أَیِّ حَال

: به هر حال.

علیین: بهشت (جمع علی)

عم: عمو.

عماری: هودج مانندی که بر پشت اسب، استر، شتر و فیل بندند و بر آن نشینند و سفر کنند، کجاوه محمل.

عِمَامَه: پارچه‌ای دراز که دور سر پیچند، امروزه عِمَامَه تلفظ کنند.

عمل: کار دولتی، حکومت.

عمود: گرز.

عنقریب: به زودی. (عن قریب)

عوام: (جمع عام) عموم مردم، ضد خواص.

عورات، عورتان: زنان (جمع عورت)

عورت، عورتی: زن.

عَیبَه: جامه دان و آن صندوق مانند ظرفی است از چرم که در آن رخت و سِلاح و جامه نگاه دارند.

عیل کردن: ندانسته کاری انجام دادن.

غ

غارتیدن: غارت کردن (مصدر جعلی)

غالبا: ظاهرا، به احتمال بیشتر.

غدار: غدر کننده، خیانتکار و حیله گر، بی وفا، پیمان شکن.

غدر: بی وفایی، خیانت، حیله، نیرنگ.

غرور دادن: فریفتن.

غریو: بانگ و غوغا، شور و فریاد، گریه و زاری.

غزا: جنگ در راه دین.

غصب کردن: به زور و ستم چیزی را گرفتن.

غلام: پسرِ از تولد تا جوانی، بنده، نوکر.

غلبگی: چیره شدن، پیروزی.

غلبه: غالب، بیشتر.

غُلغُلَه، غلغل: غوغا و فریاد و هیاهوی بسیار.

غَمز کردن: بدگوئی، سخن چینی و نمامی.

افشای سر کردن.

غنایم: اموالی که بی دسترنج نصیب گردد.

غوغا: شر انگیزان، مردمان سفله و شر طلب و فتنه انگیز.

ف

فاخر: گرانبها، گرانمایه.

فارغ شدن: آسوده شدن.

فاسق: تبهکار، گنهکار.

فبها: بسیار خوب.

فتراک: تسمه و دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند.

فتی: جوان.

فتیان: جوانمردان (جمع فتی)

فرا گرفتن: خرید کردن.

فراز آمدن: نزدیک آمدن.

فراست: زیرکی، هوشیاری.

فرج: گشایش در کار، رفع غم.

فرح: شادی.

فرصت: پیروزی چیرگی و غلبه، زمان.

فرو داشتن: رها کردن.

فرو شدن: کشته شدن.

فرو کوفتن: زدن، کوبیدن.

فرو گرفتن: شکست دادن، از بین بردن، تصرف کردن.

فصل شدن: فیصله یافتن.

فصلی گذاشته شد: فیصله مرافعه‌ای بین ایشان برقرار گردید.

فصیح: گشاده زبان، زبان آور.

فوطه: لنگ.

ق

قَاتَلَکَ اللَّهَ: خدا تو را بکشد.

قائم آل محمد: لقب محمد بن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان.

قایم الحق: لقب محمد بن الحسن العسکری.

قارورَه: شیشه‌ای که برای پرتاب نفت به کار می‌رفته است.

قبض: تصرف کردن.

قتیل: کشته شده، مقتول.

قرابات: خویشاوندان (جمع قرابه)

قرب: نزدیک، حدود.

قَرَبُوس: برجستگی جلو زین، کوهه زین.

قُرَّة العین: مجازا نور چشم و فرزند

قریب: نزدیک.

قرین: هم شأن، هم سنگ، هم مرتبه، نزدیک

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه