- مقدمه 1
- مجلس اول 2
- مجلس دوم 8
- مجلس سوم 19
- مجلس چهارم 30
- مجلس پنجم 52
- مجلس ششم 60
- مجلس هفتم 74
- مجلس هشتم 88
- مجلس نهم 101
- مجلس دهم 112
- مجلس یازدهم 128
- مجلس دوازدهم 147
- مجلس سیزدهم 167
- مجلس چهاردهم 183
- مجلس پانزدهم 210
- مجلس شانزدهم 239
- مجلس هفدهم 261
- مجلس هیجدهم 314
- مجلس نوزدهم 335
- مجلس بیستم 350
- مجلس بیست و یکم 377
- مجلس بیست و دوم 397
- مجلس بیست و سوم 406
- الف 424
- آ 424
- واژه نامه 424
- ب 426
- پ 427
- ت 427
- ث 429
- ج 429
- خ 430
- چ 430
- ح 430
- د 431
- ر 433
- ذ 433
- ز 434
- س 435
- ش 436
- ص 436
- ط 437
- ظ 437
- ع 437
- ض 437
- غ 438
- ف 438
- ق 438
- گ 440
- ک 440
- ل 441
- م 441
- ن 443
- و 444
- ه 445
- ی 445
- «فهرست آیات قرآنی» 446
- فهرست اسامی و القاب اشخاص 448
- الف 448
- ب 450
- پ 451
- ج 452
- ث 452
- ت 452
- ح 452
- د 454
- ر 454
- خ 454
- ذ 454
- ز 455
- س 455
- ش 456
- ص 456
- ض 457
- ظ 457
- ط 457
- ع 457
- غ 461
- ک 462
- ف 462
- ق 462
- ل 462
- م 462
- ن 465
- و 465
- ه 466
- ی 466
- فهرست امکنه و حروب 467
- پ 467
- الف 467
- ب 467
- ج 467
- ت 467
- چ 468
- ح 468
- د 468
- خ 468
- ش 469
- ص 469
- ز 469
- س 469
- ر 469
- ط 469
- ق 470
- ع 470
- ف 470
- ک 470
- گ 471
- م 471
- و 472
- ی 472
- ه 472
- ن 472
- فهرست قبایل، خاندانها و گروهها 473
- الف 473
- ت 474
- ج 474
- ح 474
- ب 474
- ه 475
- ش 475
- ذ 475
- ع 475
- م 475
- ر 475
- ف 475
- خ 475
- ق 475
- ز 475
- ک 475
- ب 476
- الف 476
- پ 476
- ت 476
- فهرست اسلحه، لوازم و اصطلاحات جنگ 476
- ر 477
- ز 477
- ج 477
- ذ 477
- د 477
- خ 477
- ح 477
- ش 478
- ض 478
- ط 478
- س 478
- ص 478
- غ 479
- ک 479
- ع 479
- ق 479
- ف 479
- گ 480
- ن 480
- ه 480
- م 480
- فهرست مشاغل 481
- ت 481
- ب 481
- ح 481
- د 481
- خ 481
- الف 481
- پ 481
- ص 482
- ک 482
- س 482
- ز 482
- ق 482
- ع 482
- ر 482
- ط 482
- ش 482
- م 483
- و 483
- ه 483
- ن 483
- فهرست ابیات، عبارات و ترکیبات عربی 484
- فهرست مراجع و ماخذ 489
عذر: پوزش.
عرابی: مخفف اعرابی، عرب بیابان نشین.
عِرَاقَیْن: دو عراق، عراق عرب و عراق عجم و در منتخب نوشتهاند که عِرَاقَیْن کوفه و بصره نیز باشد.
عرض (سپاه) کردن: سپاه را شمردن، نشان دادن، آشکار کردن.
عزازة و کرامة: در مورد کثرت وقوف یا اطاعت به کار میرود به معنی ارجمندی و بزرگی (داری) هر دو مفعول مطلق با حذف عامل آن است.
عسس: شبگرد، پاسبان (جمع عاس، در فارسی به معنی مفرد استعمال شود.)
عشیرت: قبیله، تبار، خویشاوندان.
عصابه: پارچهای که بر پیشانی بندند، سربند دستار.
عُقابَین: دو چوب که مقصر را برآنها به دار میکشیدند یا برآنها بسته چوب میزدند ظاهرا سر آن دو چوب به شکل عقاب بوده است.
عقیق: گونهای سنگ که در جواهر سازی مصرف میشود.
علت: درد و مرض.
عَلَی أَیِّ حَال
: به هر حال.
علیین: بهشت (جمع علی)
عم: عمو.
عماری: هودج مانندی که بر پشت اسب، استر، شتر و فیل بندند و بر آن نشینند و سفر کنند، کجاوه محمل.
عِمَامَه: پارچهای دراز که دور سر پیچند، امروزه عِمَامَه تلفظ کنند.
عمل: کار دولتی، حکومت.
عمود: گرز.
عنقریب: به زودی. (عن قریب)
عوام: (جمع عام) عموم مردم، ضد خواص.
عورات، عورتان: زنان (جمع عورت)
عورت، عورتی: زن.
عَیبَه: جامه دان و آن صندوق مانند ظرفی است از چرم که در آن رخت و سِلاح و جامه نگاه دارند.
عیل کردن: ندانسته کاری انجام دادن.
غ
غارتیدن: غارت کردن (مصدر جعلی)
غالبا: ظاهرا، به احتمال بیشتر.
غدار: غدر کننده، خیانتکار و حیله گر، بی وفا، پیمان شکن.
غدر: بی وفایی، خیانت، حیله، نیرنگ.
غرور دادن: فریفتن.
غریو: بانگ و غوغا، شور و فریاد، گریه و زاری.
غزا: جنگ در راه دین.
غصب کردن: به زور و ستم چیزی را گرفتن.
غلام: پسرِ از تولد تا جوانی، بنده، نوکر.
غلبگی: چیره شدن، پیروزی.
غلبه: غالب، بیشتر.
غُلغُلَه، غلغل: غوغا و فریاد و هیاهوی بسیار.
غَمز کردن: بدگوئی، سخن چینی و نمامی.
افشای سر کردن.
غنایم: اموالی که بی دسترنج نصیب گردد.
غوغا: شر انگیزان، مردمان سفله و شر طلب و فتنه انگیز.
ف
فاخر: گرانبها، گرانمایه.
فارغ شدن: آسوده شدن.
فاسق: تبهکار، گنهکار.
فبها: بسیار خوب.
فتراک: تسمه و دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند.
فتی: جوان.
فتیان: جوانمردان (جمع فتی)
فرا گرفتن: خرید کردن.
فراز آمدن: نزدیک آمدن.
فراست: زیرکی، هوشیاری.
فرج: گشایش در کار، رفع غم.
فرح: شادی.
فرصت: پیروزی چیرگی و غلبه، زمان.
فرو داشتن: رها کردن.
فرو شدن: کشته شدن.
فرو کوفتن: زدن، کوبیدن.
فرو گرفتن: شکست دادن، از بین بردن، تصرف کردن.
فصل شدن: فیصله یافتن.
فصلی گذاشته شد: فیصله مرافعهای بین ایشان برقرار گردید.
فصیح: گشاده زبان، زبان آور.
فوطه: لنگ.
ق
قَاتَلَکَ اللَّهَ: خدا تو را بکشد.
قائم آل محمد: لقب محمد بن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان.
قایم الحق: لقب محمد بن الحسن العسکری.
قارورَه: شیشهای که برای پرتاب نفت به کار میرفته است.
قبض: تصرف کردن.
قتیل: کشته شده، مقتول.
قرابات: خویشاوندان (جمع قرابه)
قرب: نزدیک، حدود.
قَرَبُوس: برجستگی جلو زین، کوهه زین.
قُرَّة العین: مجازا نور چشم و فرزند
قریب: نزدیک.
قرین: هم شأن، هم سنگ، هم مرتبه، نزدیک