قیام مختار ثقفی (مختارنامه) صفحه 7

صفحه 7

1- این نام در کامل و روضة الصفا، عَمْرو بنِ حُرَیْث ذکر شده است.

2- آنچه در متن حک شده و خود افزوده‌ام در [] قرار گرفته است.

3- رک ترجمه کامل ج 6 ص 8.

هوادار توست.» پس پسرِ زیاد را خوش آمد و او را خلعت داد. درین سخن بود که غُلغُلَه و آشوب از در کوشک برخاست. پسرِ زیاد گفت: «بنگرید که چیست بر در دالان.» گفتند: «زن و فرزندان قدامة بن نَوْفَل‌اند که مختار او را کشته است با بیست نفر دیگر.»

پسرِ زیاد ملعون گفت: «ای نُّعْمَان احسنت، کار ما از آن به خلل است که هر کسی دشمن را حمایت می‌کند و به دوستی ما گواهی می‌دهد.» مختار گفت: «ای امیر، گناه قُدَامَة بود که [مرا از آمدن منع] می‌کرد و مرا فتنه خواند و شمشیر بر می‌کشید.» پسرِ زیاد گفت: «ای سگ! یکی را می‌بایست کشت نه بیست نفر را.»

مختار گفت: «ای حرامزاده، مرا سگ می‌خوانی؟» مرا چون پدر تو صد سگ بود.» دواتی در پیش پسرِ زیاد بود بر پیشانی مختار زد. خون به روی مختار فرو دوید (1). مختار برجست و تیغی از دست مردی بستاند. حمله‌ای بر پسرِ زیاد کرد. پسرِ زیاد به خانه در گریخت. چاکران پسرِ زیاد مختار را فرو گرفتند. نُّعْمَان برخاست و مردم را ازو دور کرد و روی مختار پاک کرد. پسرِ زیاد بفرمود تا مختار را بند کردند و به زندان بردند (2) و امام حسین به کوفه آمد. مختار در زندان می‌گریست و می‌گفت: «کیست که خبر من به حسین برد و خبر او به من آورد.» چون سر امام حسین پیش پسرِ زیاد آوردند بفرمود تا مختار را با بند و غل از زندان بیاوردند، گفت: «یا مختار، نگاه کن درین سرهای آل بوتراب تا غمت بر غم فزاید.» مختار گفت: «ای پسرِ زیاد، هر بد بکاری بِدْرَوی.» هیچ دیگر نگفت و زار زار بگریست. مختار گفت: «هرگز سخت تر از آن روز ندیم که سرهای خداوندان خود چنان دیدم.» پس مختار را به زندان بردند و مدتها در زندان بود تا آنگاه که معلم را باز داشتند یاد کنیم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه