قیام مختار ثقفی (مختارنامه) صفحه 9

صفحه 9

1- اصل: عمیدی بن مسلم

2- از غم و غصه‌اش نجات مباد

هر که باشد درین مصیبت شاد

نام او عبدالله عفیف الاَزدی(1)و او مردی زاهد بود و پارسا که در آن ایام مثل او نبودی و دوست امیرالمؤمنین علی و فرزندان او بود و عمر وی صدسال بود. اول نعره‌ای بزد بر مصیبت امام حسین و به های های بگریست، چنانکه زاری و گریستن بر مردم افتاد. عُبَِیدالله زیاد بر منبر بود تا عبدالله (2) عفیف چه خواهد گفت. پس گفت: «یابن مرجانه بکشتی سید زمانه (3) را و امام معصوم را به فرمان یزید لعین و شرم نداشتی از رسوایی قیامت و هول آن روز و خصومت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین که اگر غرض آفریدن ایشان نبودی، حضرت حق آدم و عالم را نیافریدی.» و باز به‌های های بگریست. اهل کوفه بخروشیدند از زاری کردن آن پیر، پسرِ زیاد بترسید و بانگ بر سپاه زد که: «بگیرید این کور خارجی را که بر امیرالمؤمنین یزید عاصی شده پیش از آنکه کار بر من تباه کند.» آهنگ عبدالله عفیف کردند تا او را بگیرند. عبدالله نعره زد که: «یا اهل بنی اَزد، درآیید هر آنگه دانید که [من] مهتر و پدر شماام، بیایید که مرا بخواهند گرفت و به ظلم بخواهند کشت.»

چنین گویند که هر جا که عبدالله عفیف رفتی هفتصد مرد مبارز و شجاع با او بودی چون نعره بزد این هفتصد مرد از گوشه‌های مسجد بیرون جستند (4) با تیغهای کشیده و همه درهای مسجد بگرفتند بر هر دری صد مرد، دَرَقَه‌ها در روی کشیده، پسرِ زیاد پنداشت که ایشان بگریختند. ایشان خود درهای مسجد گرفته بودند. بانگ بر سپاه زد که: «بگیرید این خارجیان را.» لشکر پسرِ زیاد چون چنان دیدند کمانها به زه کردند. خواستند که از مسجد بیرون آیند، بنو اَزد [را] دیدند ستاده و جنگ را آماده شده و دل بر مرگ نهاده، در هم افتادند و حرب آغاز کردند و همی کشتند و بعضی چون می‌دانستند که جنگ می‌کنند می‌آمدند و حرب می‌کردند و هر زمان عُبَِیدالله زیاد را مددی می‌رسید. ملعون چون دید که کارزار سخت شد سِلاح در پوشید و کمری از زر سرخ بر میان بست و تیغ برکشید با مهتران بنی امیه و لشکر از پس وی می‌آمدند تا لشکر بسیار

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه