- ام خلف 1
- همسر حبيب بن مظاهر 1
- مقدمه 1
- قبل از عاشورا 1
- ام وهب 2
- طوعه 2
- دلهيم 2
- ام وهب 2
- ماريه 2
- حضور بانوان در جريان عاشورا 3
- رباب 3
- حضرت زينب 3
- فضه 3
- رويحه 3
- سلمي 4
- مليكه 4
- رقيه 4
- سكينه 4
- روضه 4
- حميده 5
- زينب صغري 5
- ام اسحاق 5
- رقية الكبري (ام كلثوم صغرا) 5
- فاطمه 5
- فاطمه صغري 6
- ليلا 6
- رمله (نجمه) 6
- ام كلثوم 6
- ليلا 6
- ام الثغر 7
- حسنيه 7
- ام خلف 7
- شهربانو 7
- فكهيه 7
- ام وهب 8
- مادر عمرو بن جناده 8
- مادر عبدالله بن عمير 8
- ام وهب 8
- همسر وهب 8
- فاطمه 9
- زينب 9
- بعد از عاشوراي شصت و يكم هجري 9
- ام كلثوم 9
- سكينه 10
- ام البنين 10
- رباب 10
- لبابه 10
- فاطمه صغري 10
- ام لقمان 11
- صفيه (دختر عبدالله عفيف) 11
- ام سلمه 11
رويحه
همسر هاني بن عروه است. هاني كسي است كه مسلم بن عقيل در كوفه، در منزل او ساكن شد و ابن زياد هاني را به جرم پناه دادن به مسلم، به قتل رساند. پسر هاني،يحيي بن هاني بن عروه نيز در روز عاشورا در گروه ياران امام حسين (ع) به شهادت رسيد.رويحه، دختر عمر بن حجاج است كه در ماجراي عاشورا، در گروه عمر بن سعد بود وليكن اين دختر در دوستي اهلبيت پيامبر (ص) ، مانند همسر و پسرش، صادق بود.
حضور بانوان در جريان عاشورا
اشاره
كاروان كربلا، زندگي انسان بود. در تاريخ، آناني كه قدر خود را ميدانستند، همراه كاروان شدند و از سرچشمه هستي، سيراب گرديدند و به قله شادماني و پرواز روح رسيدند.افراد اين كاروان، به گواهي همه، صديقترين و پاكبازترين مسلمانان بودند. اينكاروان، منزل به منزل راه ميپيمود تا در مصاف حق و باطل، افق حق را نمايان كند.حضور زنان و كودكان، جمع ياران امام حسين (ع) را در اين كاروان، سرشار از عاطفه و مهر و دوستي نموده بود. زنان در ماجراي عاشورا، گويي قلب هستي و كانون دين و محبت بودند.اما در روز عاشورا، مصيبت و مسئوليت زنان، بيشتر از مردان بود. آنان نيز از عطش رنج ميبردند. اما از مصائبي كه هر لحظه بر آنان وارد ميگشت، آن چنان آشفته حال و پريشان خاطر بودند كه متوجه عطش خويش و سوز گداز آن نبودند.از كسانشان بعضي كشته شده بودند و نعششان در خيمه مخصوص شهدا بود و بعضي ديگر در انتظار رسيدن نوبت بودند و قطعي بود كه لحظه ديگر آنان نيز كشته خواهند شد.وحشت از اسارت و تصور ايام غمانگيزي كه پيشبيني ميكردند، آنان را سخت مضطرب و انديشناك كرده بود و نيز رجّالههاي كوفه كه همراه قشون عمر بن سعد آمده بودند هر چندي يكبار با حملههاي تهديدي و ايذايي، وحشت آنان را دو چندان ميكردند.مصيبت ديگر آنان، مراقبت از بچهها و نگاه داري آنان بود، مخصوصاً بچه هايي كه هنوز به سنّي نرسيده بودند و از هول عطش بيتابي بيشتري نشان ميدادند و به صداي بلند گريه ميكردند.
حضرت زينب
در كاروان عاشقان كربلا، آفتاب جمع زنان زينب است. زني در كمال عمر خود،پنجاه و چندساله، زني كه ساليان در مدينه، محفل تفسير قرآنش، روشنايي بخش دل و ديده زنان و دختران شهر بوده است. زني كه به جهت شخصيت قوي و ممتازش، او را «امالعزائم» ميخواندند. زني با ارادهاي پولادين در اطاعت خداوندي و تقواي او. آري او عقيله بني هاشم بود؛ يعني بانوي خردمند خانواده بني هاشم. اين خرد ناب، در عاشورا و اسارت، جلوهاي ديگر يافت.زينب در جريان عاشورا، يك انسان تمام است، او مثل ماه تمام، در كنار آفتاب گرم جان پر تلالؤ حسين (ع) است. و در واقع سكه سرمدي نهضت عاشورا را دو رويه است: حسين (ع) و زينب (س) .زينب كبرا (س) ، در اين واقعه، ملكه وقار، خرد و حكمت است و چنين بود كه در ماجراي عاشورا، نيابت امام حسين (ع) را بر عهده داشت تا امام سجاد بهبود حاصلكند.شب عاشورا، همه چيز روشن شد. جنگ بين ياران امام و سپاه عمر بن سعد قطعي بود. طبيعي است كه زنان دغدغه و آشوب بيشتري داشتند. آنان در سيماي هر يك از فرزندان خود، شوهران و برادرشان، چهره يك شهيد در خون غلتيده را ميديدند. ديگر سخن هم نميگفتند. نگاهها و سكوت آنان گويا بود.آن شب، زينب با امام حسين (ع) گفتگوها كرد. زينب نيز بيتاب بود. او تا آن روز،همه مصيبتها را در كنار حسين (ع) تحمل كرده بود، پايمال شدن حق پدر، دفن غريبانه مادر، شهادت پدر و برادر و... اكنون در چهره حسين (ع) همه رفتگان را ميديد.اما پرتو گفتگوي حسين (ع) آن بيتابيها را زدود و دل زينب آرام گرفت. توفانها از جان او رخت بربست و آفتاب شكيبايي برجانش تابيد.و سرانجام روز عاشورا، در صحراي كربلا بزرگترين حماسه انسان رقم خورد؛حماسه عشق، حماسه هويت انساني.پيكرهاي غرق در خون، با زخمهايي از ستاره افزون، در برابر ديدگان زنان و كودكان، فجيعترين صحنه تاريخ انساني بود. زنان و كودكان كه در خيمهها بودند، هر لحظه با ديدن پيكر شهيدي، از درد و داغ شهيد ميشدند. بانوان به گريه صدا بلندميكردند. بغض در گلويشان شكسته بود. اما با صدايي حبس شده در سينه، ميگريستند.مگر ميشود وقتي فضاي سينه ابري است و دل درياست و آسمان كوتاه و حسين تنها،نگريست؟زينب به آرامكردن انان پرداخت. او تكيهگاه و عقيله خاندان است. اما خود او چه،آيا دل درياي او، آرام و قرار يافته است؟زينب ميبايد بار غم و رنج صبوري و شكوه شكيبايي را بر دوش بگيرد. قامت او نبايد در برابر ستم بشكند و زبان او نبايد آني كلمهاي را ادا كند كه بوي افسردگي دهد وعلاوه از آن، تكيهگاه بازماندگان، او خواهد بود.با پايان روز عاشورا، دشت خاموش شده بود. آسمان به سرخي ميزد، زمين و آسمان آن چنان تيره و غبارآلود شد كه در لابلاي سرخي آسمان، گويي ستارهها ميسوختند.صداي گريه زنان و كودكان در خيمهها پيچيده بود و صداي زينب بلند شد كه: «لَيْتَ السَّماءَ تَطابَقَتْ عَلَي الارضِ؛ اي كاش آسمان بر زمين فرود ميآمد.»به دستور عمر بن سعد، خيمههاي امام را آتش زدند. سواران جنايتكار به طرف خيمهها هجوم آوردند تا به غارت خاندان پيامبر دست بيازند. لحظات تلخ و كوبنده و همه بار مصيبت بر دوش زينب (س) بود. زينب همه زنان و كودكان را جمع كرد و گفت: «هرچه از زيور آلات و وسايل گران قيمت دارند، در گوشهاي جمع كنند تا غارتيها، هرچه ميخواهند ببرند و دست نامحرمي به سوي خاندان پيامبر دراز نشود.»زينب در اين لحظات طاقت فرسا، مسئوليت خطير ديگري نيز داشت؛ از سويي داغ دار غم مرگ برادر و فرزندان و خاندان خويش بود، از سويي ديگر پناه گاه زنان و كودكان است و از طرفي، پاسدار و مراقب علي بن الحسين (ع) ، كه بيمار بود و در خيمهاي خوابيده بود. مهاجمان خواستند به آن خيمه نيز حمله كنند، زينب، هم چون شيريخشمگين، خود را به برادر زادهاش رساند و در حمايت از او، گوش واره هايش را در آورد و به سوي مرد مهاجم پرتاب كرد.غروب عاشورا، پيكرهاي پاك شهيدان، مثل زورقي شكسته در ساحل درياي خون بر خاك افتاده بودند. خيمههاي سوخته، آواره شده بود. گويي همه تاريخ، همه هستي در آن صحرا خلاصه ميباشد.در اين صحراي سوزان، در كنار جسدهاي شهيدان، همه مصيبت ها بر قلب زينب ميباريد، چونان صخرهاي، آماج رگبارها و توفانها شده بود، آن لحظهها را نميتوان نوشت. كلمات شكسته و مفاهيم پراكندهاند. غم از زمين ميجوشيد و از آسمان ميباريد.زينب بود و انبوهي از مصيبتها. اما زينب در آرامشي الهي، افقهاي دور دست را مينگريست و نگاه دور پروازش همه چيز را در خود ميسوخت و دشمن را حسرت به دل ميگذاشت.
رباب
رباب، همسر امام حسين (ع) تنها زن از همسران امام بود كه با كاروان حسيني به كربلا آمد و از نزديك شاهد آن منظرهاي دل خراش و صحنههاي خونين شد.رباب از امام (ع) دختري داشت به نام «سكينه» و پسري به نام «عبدالله» مشهور به علي اصغر كه در كربلا در شش ماهگي، در آغوش امام به تير حرمله شهيد شد.امام حسين (ع) رباب را عاشقانه دوست داشت. وقتي رباب با سكينه براي ديدن كسان خويش، چند روزي خانه را از فروغ عشق و جمال خود تاريك ميگذاشت،حسين (ع) در دوري زن و فرزند بيآرام ميشد و ميسرود:كان الليل موصول بليل اذا سارت سكينه و الرباب؛تو گويي شب به ديگر شب ميپيوندد، هنگامي كه سكينه و رباب به مسافرت ميروند.».و در زماني ديگر نيز سروده بود:لَعَمْرُكَ اِنّني لَاُحِبُّ داراً تَكُونُ بِها سَكينة و الرُّبابُاُحِبُّهُما وَ ابْذَلُ كُلَّ مالي وَلَيْسَ لِعاتبٍ عِنْدي عِتابقسم به جان تو، آن خانهاي را دوست دارم كه در آن جا سكينه و رباب سكونت داشته باشند. آنان را دوست ميدارم و مكنت خويش را در راه آنان ميدهم و در اين باره هيچ نكوهش كنندهاي را بر من نكوهش نيست.»رباب نيز، از دل و جان، امام را دوست داشت و در سفر پر مخاطره كربلا، هميشه يار و همراه امام بود. او زني، وفا پيشه بود و تمام رنج ها و دشواريها، در مسير مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا را عاشقانه پذيرفت. منزل به منزل در كنار امام راه پيمود و تلخ كاميها را،در شور و شيدايي حضور امام، عاشق و سرمست، تحمل كرد.او نماد محبت و وفاداري است. زني شاعر و اديب و قدر دان نعمت وجود امامحسين (ع) . رباب در كربلا، مثل الهه اساطير رفتار كرد. پس از آن كه ديد چگونه طفل شش ماههاش با لب تشنه، آماج تير زهرآگين دشمن شد، و وقتي ديد كه چگونه در آفتاب تند و سوزان كربلا، حسين (ع) تنها را شهيد كردند و سپاه عمر بن سعد با نيزه و شمشير،بر پيكر پاك او ضربه زدند و اسبها بر پيكرش تاختند، با چشماني اشك بار، اما صبور و مقاوم، از كنار جسد شهيدان گذشت. از عمر رباب، آنچه باقي بود، به ماتم و اشك گذشت و هرگز زير سقفي ننشست و بعد از بازگشت از اسارت، بر سر مزار حسين (ع) مقيم شد. او الهه غم بود. آن قدر گريسته بود كه چشمانش ياري نميكرد. به گونهاي كه ديگر اشك درديدگانش نمانده بود.