خورشید بر نیزه صفحه 1

صفحه 1

مقدمه

در كتاب كشف الغمه در تفسير آيه (فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم)(سپس آدم از پروردگارش كلماتي را دريافت كرد و توبه كرد؛ آري او است كه توبه پذيرمهربان است.) چنين آمده است كه: حضرت آدم در ساق عرش نام مبـارك خاتم النبـيين و ائمه (عليهم السلام) را نوشته ديد و به تلقين جبـرئيل (ع)، خداوند را بـه آن نامها خواند؛ چون اسم حسـين را بـه زبـان آورد، دلش شكسـت و اشكش روان شد و گفت:جبـرئيل، اين چه كسي است كه چون نامش را مي بـرم، چنين ناراحت و گريان مي شوم؟!جبـرئيل گفت: اين فرزند گرامي ات را مصيبـتـي مي رسد كه تـمام مصايب دنيا در بـرابـر آن اندك است. حضرت آدم شرح آن را خواست. جبرئيل گفت: او را وقتي سخت تـشنه و تـنها وغريب و بـي يار و ياور است، مي كشند.كاش او را در آن حـالت مي ديدي كه مي گويد: واي از تـشنگي، واي از كمي ياور! اين استـغاثه را كسي جز بـا شيمشير جواب نمي گويد.سرمطهرش را مانند گوسفندان مي برند و با سرهاي اصحابش بـه شهرها مي برند و زنانش را چون اسيران از شهري به شهري ديگر مي گردانند، اي آدم! در علم ازلي خداوند اين گونه است. جبرئيل اين را گفت و شروع به گريه كرد. آدم هم گريست.فرهادميرزا مي نويسد: عروه بن زبير گفت:((چون عثمان بن عفان، ابـوذر غفاري را از مدينه تبـعيد كرد و بـه ربـذه فرستاد، علي (ع) و امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) و يكي، دوتـن از خواص اصحـاب او را مشايعت كردند و وداع و دلداري گفتند كه: اي اباذر، شادباش كه محنت در رضاي خدا بسي اندك است. ابوذر گفت: آري؛ اين خود آسان بـاشد و ليكن بـگوييد شما را حال چگونه باشد در آن وقتي كه حسين بن علي (ع) را بـكشند و سرش را از بدنش جدا كنند؟ و بـه خدا قسم كه در اسلام كشته اي از اين عظيم تر نيست.ابـي المويد الموفق از خوارزمي چـنين نقل مي كند: چـون حسين دو ساله شد، پيامبر (ص) به سفر رفت. در بـين راه، ايستاد و استرجاع كرد و اشك از چشمانش سرازير شد.پـرسيدند: چرا گريه مي كني؟ فرمود: جـبـرئيل الان از زمين كنار فرات كه به آن كربلا مي گويند.ـ بـه من خبـر داد كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آن كشته مي شود. پرسيدند:چه كسي او را مي كشد؟ فرمود: مردي به نام يزيد ـ كه خدا او را مبارك نكند.ـ؛ گويا جايگاه و مدفن حسين را در كربـلا مي بـينم كه سرش هديه برده مي شود.وقتي امام به كربلا مي آيد، با زهيربن قين ملاقات مي كند. بـه او مي گويد: احدبن قيس سرم را بـه اميد عطا بـراي يزيد خواهد بـرد؛ ولي يزيد چيزي به او نمي دهد.در ناسـخ التـواريخ بـه نقل از خـصـال چـنين آمده اسـت: امام رضا (ع) فرمود: از طرف خداوند تـبـارك و تـعالي خـطاب آمد كه: اي ابـراهيم! از آنچـه كه من آفريدم، در نزد تـو محبـوبـتـر كيست؟عرض كرد: از آنچه كه آفريدي، محبـوبـتر نزد من حبـيب تو محمد است.خطاب آمد: او را بيشتر دوست داري يا خودت را؟فرمود: او را از نفس خود بيشتر دوست دارم.خطاب آمـد: فـرزنـد خـود را عـزيزتـر داري يا فـرزنـد او را؟ فرمود: فرزند او را.خطاب آمد: قتل فرزند او بـا ظلم بـه دست دشمنان او قلب تو را بـيشتر بـه درد مي آورد يا قتل فرزندت بـه دست خودت در طاعت من؟عرض كرد: قتل فرزند او به دست دشمنان او بـرمن دردناكتر است.خـطاب آمد: اي ابـراهيم، همانا طايفـه اي گمان مي كـنند از امت محمدند، ولي فرزندش حسـين را بـه سـتـم مانند گوسـفند مي كشند و سزاوار خـشم من مي گردند. پـس دل ابـراهيم بـه درد آمد و گريست.ريان بن شبيب مي گويد: روز اول ماه محرم، خدمت امام رضا (ع) رسيدم. حضرت فرمود:اي پسر شبـيب!... محرم همان ماهي است كه مردم جاهليت درگذشته به احتـرام آن ستـم و كشتـار را ممنوع كرده بـودند. اين امت نه احترام ماه محرم را نگه داشتند و نه احتـرام پـيامبـر (ص) را. در اين ماه، فرزندان او را كشتـند و زنان حـرمش را اسـير و اموالش را چـپـاول كردند. خدا هرگز اين گناه آنها را نمي آمرزد. اي پـسر شبـيب! اگر خواستي بـراي چيزي گريه كني، بـراي حسين بـن علي (ع) گريه كن كه او را چون گوسفند سربريدند.شيخ جعفربن قولويه چنين روايت كرده است:در آسمانها ملكي نماند كه خدمت رسول خـدا (ص) نيايد و آن حـضرت را در مصيبـت فرزندش حسين (ع) تعزيت نگويد. آن حضرت را خبـر دادند از ثوابي كه خداوند در برابر شهادت بـه او كرامت فرموده است؛ و هريك بـراي حـضرت از تـربـت آن مظلوم آوردند؛ و هريك كه مي آمد، حـضرت مي فرمود: خـداوندا، مخـذول گردان هركه او را ياري نكند و بكش هركه او را بكشد و ذبح كن هركه او را ذبح كند و آنها را به هدفشان نرسان.حضرت امام بـاقر (ع) فرمود: چون حضرت امام حسين (ع) در كودكي نزد پيامبر (ص) مي آمد، آن حضرت به علي (ع) مي فرمود: ياعلي! او را براي من نگـاه دار. پـس او را مي گـرفـت و زير گـلويش را مي بـوسـيد و مي گريست. روزي آن مظلوم پـرسـيد: پـدر! چـرا گريه مي كني؟ حـضرت فرمود: چرا نگريم در حالي كه جـاي شـمشـير دشـمنان را مي بـوسـم.وقتي امام حسين (ع) خواست از مدينه سمت مكه حركت كند، كنار قبر جدش رسول خدا (ص) شتافت، بسيار گريست و گفت: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله! با ناراحتي از نزدت مي روم؛ چون نمي خواهم با يزيد شـرابـخـور بـيعت كنم. بـا كراهت از نزدت مي روم و بـه تـو سـلام مي رسانم.در اين موقع، خواب وي را در ربود، در خواب رسول خدا (ص) را ديد كه او را به سينه چسبانده، بين دو چشمش را مي بوسد.پيامبـر (ص) فرمود: حبـيب من، اي حسين، گويا تو را مي بـينم كه در خونت شناوري و در سرزمين كربلا ذبح شده اي...وقتي امام حسين (ع) اراده فرمود از مدينه بـه مكه حركت كند، ام سلمه، همسر پيامبر (ص)، خدمت وي آمد و عرض كرد: با حركت خود بـه سـوي عراق، مرا غمناك نكن؛ زيرا از جـدت رسـول خـدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: فرزندم حسين در خاك عراق در محلي بـه نام كربـلا كشتـه خواهد شد. امام فرمود: اي مادر! خود بـهتر از تو مي دانم كه بـه ستم كشته مي شوم و سر از پيكرم جدا خواهد شد...

سر امام از قفا بريده شد

يكي از ستمهايي كه بـه امام حسين (ع) شد، اين است كه سر امام را از قفا بريدند. وقتي جنگ تمام شد، اسرا را از ميان شهدا بردند. همين كه زينب (س) به جسد امام حسين (ع) رسيد، فرمود: وامحمداه! اين حسين است كه در خـون غوطه ور اسـت، اعضايش قطع شده، سـرش را از قفا بـريده انـد و عـمـامـه و ردايش را از بـدنـش در آورده انـد. وقتـي امام حسين (ع) كشتـه شد، ام كلثوم (س) دستـهايش را روي سرش گذاشت و فرياد زد:وامحمداه! واجعفراه! واحمزتـاه! واحسناه! اين حسين است كه در كربلا در خون غوطه ور است؛ سرش را از قفا بـريده اند و عمامه و ردا از تنش گرفته اند.وقتي امام زين العابـدين (ع) در شام شروع بـه خطبـه مي كند چنين مي فرمايد: من پسر كسي هستم كه او را تـشنه كشتـند. من پـسر كسي هستم كه به ستـم كشتـه شد. من پـسر كسي هستـم كه سرش را از قفا بريدند. من پـسر كسي هستم كه او را تشنه كشتند. من پـسر كسي هستم كه در كربـلا افتـاده است. من پـسر كسي هستـم كه عمامه و ردا از بدنش افكنده اند.

سر مطهر امام در كربلا

در اينجا به بررسي جراحاتي كه در كربـلا بـه وسيله ي لشكر دشمن بـه سر شريف امام (ع) وارد شده، مي پردازيم. در كربـلا بـه سر مطهر امام (ع) ضربـه هاي مختلفي وارد شد. گاه بـا سنگ بـه سر امام زدند، زماني با تير و گاهي با شمشير. حضرت در مجموع 72 جراحت را تحمل كرد. سپـس ايستـاد تـا كمي استـراحت كند. در اين حال، سنگي بـه پيشاني امام اصابت كرد. خواست خون را با لبـاس پاك كند كه تيري مسموم و سه شعبه بر قلبش نشست. امام (ع) فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله.بـعد از مدتي، شمر فرياد زد: او را بـكشيد. لذا از هرطرف بـه امام حمله كردند. امام تيري كه به گلويش نشسته بود، برون آورد، دو دستش را پر از خون كرد. سر و صورت خود را با خون رنگين ساخت و فرمود: مي خواهم اين گونه خدا را ملاقات كنم.آنگاه شمر فرياد زد: بـراي چه ايستـاده ايد و انتـظار مي كشيد؟چرا كار حسين را تمام نمي كنيد؟ پس همگي از هر سو بـر آن حضرت حمله كردند. حصين بـن نمير تيري بـر دهان مبـارك امام (ع) زد. ابـوايوب غنوي تيري بـر حلقوم شريفش زد و زرعه بـن شريك كف دست چپش را قطع كرد. ظالمي ديگر بـه دوش امام (ع) زخمي زد. حضرت بـه روي افتاد و ضعف بـر او غلبـه كرد. سـنان ملعون نيزه بـر گلوي مبـاركش زد و بيرون آورد. آنگاه در استخوانهاي سينه اش فرو برد و بعد تيري بر نحر شريف آن حضرت زد.مجلسي مي گويد: ابوالحتوف تيري به طرف امام انداخت. آن تير بر پيشاني نوراني امام رسيد. امام تير را از پيشاني اش بـيرون كشيد و خون بر صورت و محاسن امام روان شد.بـعد از آنكه ناتـواني بـرحضرت غلبـه كرد، هركه بـه او نزديك مي شد، از بيم يا شرم كناره مي گرفت.سرانجام مردي از قبيله كنده كه نامش مالك بن يسر بـود.ـ بـه طرف آن حضرت روان شد. به وي ناسـزا و دشـنام گفت و بـا شـمشـير ضربه اي بر سرمباركش زد. كلاه امام شكافته شد، شمشير به سر رسيد و خون كلاه را پركرد.حضرت در باره او چنين نفرين كرد: بـا اين دست غذا نخوري و آب نياشامي و خداوند تو را با ستمگران محشور كند. پس كلاه پرخون را از سرمبـارك انداخت، دستمالي طلب كرد، زخم سر را بـا آن بـست و كلاه ديگري برسرگذاشت و عمامه را روي آن بست.

بريدن سر امام

وقتـي از همه طرف بـه امام حمله كردند و او ناتـوان روي زمين افتاد، عمربن سعد به اصحابش گفت: برويد و سر از بـدنش جدا كنيد و راحتش سازيد. در اين موقع، سنان و شمربن ذي الجوشن بـا جمعي از شاميان آمدند، بالاي سر او ايستادند و به يكديگر گفتند: منتظر چه هستيد؟ اين مرد را راحت كنيد.در اين موقع، چهل تـن مبـادرت كردند كه سر امام حسين (ع) را جدا كنند. عمر بـن سعد مي گفت: واي بـر شما، عجـله كنيد. اولين كسي كه مبـادرت كرد، شيث بـن ربـعي بـود. او بـا شمشير نزد امام (ع) رفت تا سرش را جدا كند.وقتـي امام حسين (ع) بـا گوشه چشم بـه او نگريست، شيث شمشير را انداخت و در حالي كه اين جمله ها را بـر زبـان مي راند، فرار كرد. ((واي بـر تو عمر بـن سعد، مي خواهي خود را از كشتن حسين تبـرئه كني و من خونش را بريزم.))بعد سنان بن انس نخعي بـه طرف امام (ع) حركت كرد و بـه شيث بـن ربعي گفت: مادرت به عزايت بنشيند، چرا حسين را نكشتي؟شيث گفت: وقتي كه به طرف حسين رفتم، چشمانش را باز كرد. ديدم مثل رسول خدا است؛ شرم كردم شبيه رسول خدا را بكشم.سنان گفت: واي بر تـو، شمشير را بـه من بـده، من بـه كشتـن او سزاوارترم. شمشير را گرفت و بالاي سر امام حسين (ع) رفت.امام (ع) نگاهي بـه او كرد. سنان لرزيد، شمشير از دستـش افتـاد و فرار كرد. شمر آمد و گفت: مادرت بـه عزايت بـنشيند، چـرا او را نكشتي؟گفت: چون حسين چشمانش را باز كرد، به ياد شجاعت پدرش افتادم و فرار كردم.شمر گفت: ترسويي، شمشير را بـه من ده. بـه خدا قسم، هيچ كس از من بـه خون حـسين سزاوارتـر نيست. او را مي كشم چـه شبـيه مصطفي باشد، چه شبيه مرتضي.شمشير را گرفت، بالاي سينه امام نشست و به حضرت نگريست و گفت: خيال نمي كنم بداني چه كسي به سراغت آمده.امام چشم بـاز كرد و او را ديد. شمر گفت: من از آن مردم نيستم كه از قتل تو صرف نظر كنم.امام فرمود: كيستـي كه بـه جـايگاهي چـنين بـلند گام نهاده و بر بوسه گاه رسول خدا جاي گرفته اي؟شمر روي سينه حضرت نشسته، محاسن امام را گرفته بـود و در پـي كشتن بـود. امام خنديد و فرمود: مي داني كه هستـم؟ شمر گفت: خوب مي شناسـمت. مادرت فاطمه، پـدرت علي مرتـضي، جـدت محـمد مصطفي و دشمنت خداي بزرگ است. تو را مي كشم و هيچ نمي هراسم.امام گفت: تـوكه حـسـب و نسـب مرا مي شناسـي، چـرا مرا مي كشي؟شـمر گفـت: اگر من نكـشـم، چـه كـسـي از يزيد جـايزه بـگيرد؟امام (ع) فرمود: جايزه يزيد پـيش تو محبـوبـتراست يا شفاعت جدم رسول خدا (ص)؟شـمر گفت: دانگي از جـايزه يزيد پـيش من از شـفاعت تـو وجـدت محبوبتر است.امام (ع) تشنه بود. شمر گفت: پـسر ابـوتراب! مگر نمي داني پـدرت كنار حوض كوثر اسـت و كسـاني را كه دوسـت دارد، سـيراب مي كند؟! صبركن تا آب از دستش بگيري.امام فرمود: حالا كه مي خواهي مرا بـكشي پـس كمي آب بـه من ده.شـمر گفت: هرگز، حـتـي قطره اي آب نمي دهم تـا مرگ را بـچـشـي.امام پرسيد: كيستي؟گفت: شمربن ذي الجوشن.امام فرمود: دامن زره را از چهره ات بردار.وقتـي شمر چهره نماياند، امام ديد دندانهايش مانند دندان خوك از دهانش بيرون آمده است.سپـس فـرمود: آري، اين يك نشـانه، راسـت اسـت. آنگاه فـرمود: سينه ات را برهنه كن.شمر جامه بالازد. سينه اش گرفتار پيسي بود.امام فرمود: راست گفت جدم رسول خدا (ص).رسول خـدا را در خـواب ديدم كه فرمود: فردا وقت نماز پـيش من مي آيي و كشنده ات اين نشـانه ها را دارد. آن نشـانه ها همه در تـو موجود است.امام حسين (ع) به شمر فرمود: مي دانستم كشنده من تو خواهي بـود؛ زيرا تو پيسي.در خواب ديدم سگان بـرمن حـمله مي كردند و در ميان سـگان، سـگ ابلق پيسي بود كه بـيشتر بـرمن حمله مي كرد. جدم رسول خدا (ص) نيز چنين خبر داده بود.در مناقب چـنين نقل شده است: وقتـي امام بـه شمر نگريست و ديد پيس است، فرمود:الله اكبر، الله اكبر، راست گفت خدا و رسولش؛ زيرا پيامبـر (ص) فرمود: گويا مي بـينم سگي پـيس در خون اهل بـيتم غوطه مي خورد.در اين موقع، شمر گفت: اكنون كه جدت مرا به سگها تشبيه كرده، تو را از قفا سر مي برم.بـعـد امام را بـه صـورت خـوابـانيد و رگهاي گردنش را بـريد.در مقاتـل چـنين آمده اسـت: وقتـي شـمر روي سـينه شـريف امام حسين (ع) نشسته بود و محاسن مقدس وي را در دست داشت، دوازده ضربه شمشير بـه امام زد تا سرش را جدا كرد. وقتي سرامام را مي بـريد، مي گفت: سرت را از بـدنت جـدا مي كنم در حالي كه مي دانم كه انسان بزرگواري، فرزند رسول خدايي و از نظر پدر و مادر بهترين مردمي.وقتي شمر، هر عضو امام را مي بـريد، حضرت مي فرمود: ياجداه! يا محمداه! يا ابـاالقاسماه! و يا ابـتـاه! يا علياه! يا اماه! يا فاطماه! كشته مي شوم مظلوم و ذبـح مي شوم تشنه، مي ميرم غريبـانه. وقتـي شمر سررا بـريد و روي نيزه قرار داد، تـكبـير گفت و لشكر دشمن هم سه بار تكبـير گفت. در اين موقع، زلزله آمد، دنيا تيره شد، از آسمان خـون آمد و در آسمان ندا دادند كه: بـه خـدا قسم، حسين بن علي را كشتند. بـه خدا قسم، امام فرزند امام را كشتند.

قاتل و قاطع سر مطهر امام كيست؟

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه