مصائب راس الحسین علیه السلام: روضه ها و مصیبت های سر مطهر حضرت امام حسین علیه السلام صفحه 119

صفحه 119

چون به وسط منطقه شام رسیدم، شهری با نهرهای جاری و درختهای فراوان دیدم که زینت بستند و شاد و خرسندند و زنها برای آنها هم آواز دف و طبل

می کوبند و بازی می کنند، با خود گفتم: عیدهای شامیان را می دانم و امروز عید نیست، و دیدم جمعی با هم گفتگو دارند، گفتم: شما در شام عیدی دارید که من نمی دانم؟ گفتند: گویا از بیابان رسیدی؟ گفتم: من سهل بن سعدم و از اصحاب محمّدم، گفتند: ای سهل، عجب است که آسمان خون نمی بارد و زمین اهلش را فرو نمی برد!! گفتم: چرا؟ گفتند: واعجبا، سرِ حسین علیه السلام را از عراق به هدیه می برند و مردم شادی می کنند! گفتم: واعجبا، سر حسین علیه السلام را می برند و مردم خرسندند؟!!! گفتم: از چه دری وارد می شود؟ به یکی از درها اشاره کردند که «باب ساعات» نام داشت؛ گوید: در این میانه پرچمها را پی درهم دیدم و اسب سواری، با بیرق بلند بی پیکانی که بر آن سری شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از نظر رخسار نصب بود آمد و پشت سرش زنها بر شتران بی جهاز سوار بودند و من خود را مقدّم آنها رسانیدم و گفتم: دختر کیستی؟ گفت: من سکینه دختر حسینم، گفتم: فرمایشی دارید؟ من سهل بن سعد از اصحاب جدّت رسول خدایم، فرمود: به حامل این سر بگو سررا از جلوی ما پیشتر ببرد تا مردم بدان متوجه شوند و به حرم رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلمنگاه نکنند، سهل گوید: من خود را به حامل سر رساندم و گفتم: می توانی چهارصد اشرفی بستانی و حاجت مرا برآوری؟ گفت: چه حاجت داری؟ گفتم: سر را از جلوی زنان حرم پیشتر بری، پذیرفت و اشرفی ها را گرفت، سر را در حقه ای نهادند و نزد یزید بردند و من هم با آنها وارد شدم، یزید بر تختی نشسته بود و تاجی با آویزه های دُر و یاقوت بر سر داشت و جمعی از بزرگان قریش گِردش بودند، حامل سر وارد شد و می سرود:

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه