- نگرشي گذرا بر زندگي او 1
- اما اين كتاب 1
- اشاره 1
- درايت و هوشمندي او 1
- سخن مترجم 1
- اي داد از اين سوگ سهمگين 2
- عدالت خواهان دشت خون و خرد 2
- سبك بر گردان و نگارش 2
- اشاره 2
- سخن مولف 2
- پس چرا سوگواري 2
- چرا چنين نباشد 3
- اي داد از ناسپاسي خودكامگان 3
- پاداش پر شكوه سوگواري هدف دار و خالصانه 3
- اي كاش 3
- هان اي صاحبان بينش و منش 3
- زاد روز عدالت خواهي و ستم ستيزي 4
- اما نگارندهي اين كتاب 4
- فرود فرشتههاي دوازدهگانه 4
- نگاهي به رويدادهاي پيش از شهادت 4
- پيام آن روياي شگفت انگيز 4
- رايزني با شيطان كهنه كار استبداد 5
- آن ورق پارهي شوم 5
- دو سخن تاريخ ساز پيامبر 5
- مخالفت با نهان كاري و تصميم بدون حضور مردم 5
- پس از دو بهار 5
- استبداد ستيزي نهضت حسين 6
- هجرت هدفدار و تاريخ ساز 6
- به سوي خانهي خدا 6
- فساد ستيزي نهضت حسين 6
- كج فهمي، دربارهي روح پيام و هدف عاشورا 6
- مبارزه با بلاي فساد و استبداد 7
- ديدارها و ديدگاهها 7
- پيام دعوت و دادخواهي 7
- نشست مردم كوفه و روشنگري يكي از مخالفان استبداد 7
- نامههاي بي شمار دعوت 7
- آخرين نامه 8
- سفير آزادگي و پروا 8
- بيعت خود جوش و همگاني مردم با سفير آزادي 8
- اما خبرهاي بصره 8
- تلاش تخريبي هواداران استبداد 8
- پاسخ به نامهي پيشواي آزادي 9
- پاسخ گروه بني حنظله 9
- پاسخ گروه بني سعد 9
- دعاي امام حسين 9
- پاسخ فرزندان بني عامر 9
- غروب گرفته و غمزده 10
- آغاز خشونت و وحشيگري عبيد در كوفه 10
- رويارويي هاني با عبيد 10
- فضاي تيره و تار و اشتباه محاسبه 10
- سفير آزادي در سراي «هاني» 10
- شقاوت عبيد نسبت به هاني 11
- پاداش خدمت به استبداد 11
- بلاي ناآگاهي و مسئوليت ناشناسي 11
- به خدا چنين نخواهد شد 11
- جاسوس خيانت پيشه 11
- پرونده سازي رسوا 12
- پيكار دليرانه مسلم 12
- حركت دفاعي مسلم 12
- رويارويي سفير آزادي با دژخيم استبداد 12
- بانويي آزاده و آگاه 12
- گزارش سركوب جنبش آزادي خواهانه به يزيد 13
- شهادت جانسوز سفير آزادي 13
- درماندگي و ناسزاگويي عبيد 13
- دلهاي مردم با شماست اما.... 13
- شهادت ميزبان فداكار 13
- پاسخ روشنگرانه به دو پيشنهاد خيرخواهانه 14
- چرا او به همراه پيشواي آزادي نرفت 14
- هر كس آماده فداكاري در راه عدالت و آزادي است 14
- ديدار با فرشتگان 14
- گروههايي از جنيان توحيدگرا 14
- زهير در بوتهي آزمون 15
- با جوان انديشمندش علي 15
- شيوهي ظالمان 15
- چرا هجرت 15
- با كاروان داران 15
- پيك سرفراز 16
- حق گويي در برابر بيداد يا برترين جهاد 16
- اينك هنگامهي وداع است 16
- در سوگ سفير آزادي 16
- پيشقراولان سپاه يزيد 16
- هان اي روزگار 17
- آيا نميبينيد كه به حق و عدالت عمل نميكند 17
- واكنش ياران حسين 17
- نامهي شوم عبيد به حر 17
- بار بگشائيد اين جا كربلاست 17
- روشنگري آموزگار عاشورا 18
- منطق رسواي استبداد 18
- به كدامين جرم و گناه 18
- رويدادهاي آن روز جاودانه و الهام بخش 18
- هان اي جان برادر 18
- رويدادهاي آن روز جاودانه و الهام بخش 18
- در افشاني ديگر 19
- من نماز نيايش را سخت دوست ميدارم 19
- نامهي شرربار ديگري از عبيد 19
- فردا نزد ما خواهي بود 19
- درود بر اين درايت و آزادگي 19
- اوج آگاهي و وفا 20
- بخش پاياني شب عاشورا 20
- سپيده دم روز عاشورا 20
- وه از اين وفا و صفا 20
- سخنان آتشين پيشواي آزادي 20
- صف آرايي براي دفاع 21
- به خداي سوگند ستم و استبداد را نخواهم پذيرفت 21
- سمبل آزادي و آزادمنشي 21
- پيكرهي ايمان و اخلاص 21
- انتخاب حسين 21
- پس از بهترين انتخاب 22
- بزرگ مردي كه در پيمانش با خدا استوار ماند 22
- پارساي عدالت خواه واستبداد ستيز 22
- آيا كسي هست كه از حق و عدالت دفاع كند؟ 22
- نو مسلمان پرشور و شعور 22
- جلوهاي از درستكاري و جهاد 23
- آزادي خواه صيداوي 23
- انديشهاي سبز و عملكردي درخشان 23
- روشنگري و دلاوري حنظلهي شبامي 23
- باراني از تير بر نمازگران راستين 23
- دلاوري و فداكاري قاسم 24
- نداي ياري خواهي و ستم ستيزي 24
- كودك خردسالم را بياوريد 24
- شبيه ترينها در سيما و منش به پيامبر 24
- نمونهي درست انديشي و درستكاري 24
- شكايت به بارگاه خدا 25
- فروزشگاه ژرف نگري و رادي 25
- پرتوي از شهادت و صف ناپذير حسين 25
- درس آزادگي در دانشگاه عاشورا 25
- شهامت و شهادت عبدالله 25
- واپسين لحظهها 26
- خشن ترين مهرهي سپاه استبداد 26
- اي كاش... 26
- جامهي شهادت 26
- ديدار خدا با چهرهاي سر خ فام 26
- تاراجگري خيل الله 27
- دفاعيات ناتمام 27
- منظرهي هولناك 27
- يورش بر آشيانهي خاندان پيامبر 27
- رخدادهاي هولناك پس از شهادت حسين 27
- براي تقرب به بارگاه ستم 28
- جرقهاي در فضاي تيره و تار سپاه استبداد 28
- روشنگري دخت فرزانهي حسين 28
- به آتش كشيدن خيمهها 28
- فرياد دادخواهي دختران فاطمه 28
- گوشهاي از كيفر كشندگان حسين در روز رستاخيز 29
- رويدادهاي پس از شهادت 29
- فاطمه در روز رستاخيز 29
- كيفر سياهي لشكر استبداد شدن 29
- كاروان اسيران آزاديبخش 29
- سرهاي سرفراز آزاديخواهان نينوا 30
- سخن شعور آفرين زينب بر دروازهي كفوه 30
- خاندان محمد و اسارت 30
- مراسم خاكسپاري و نماز در دشت لالهها 30
- از شگفتيهاي دنياي سياست 30
- واكنش مردم 31
- برترين جهاد يا بيان حق در برابر خودكامگان 31
- سخن روشنگرانه و شجاعانهي فاطمه 31
- سخن انديشاننده و روشنگر امام سجاد 31
- روشنگري شجاعانهي دخت ديگر اميرمؤمنان 31
- كاروان آزادي بخش در راه شام 32
- خطبهي آكنده از تحريف و دروغ 32
- گزارش فاجعه به شام و مدينه 32
- رويارويي شجاعانه با خشنترين جلاد اموي 32
- خروشي رعد آسا 32
- سر سرفراز حسين در راه شام 33
- وه از اين سخن زيبا و به هنگام 33
- سخني با آن سر سرفراز 33
- سخني با دژخيمترين فرمانده سپاه استبداد 33
- روشنگري امام سجاد و واكنش سالخوردهي حق پذير 33
- سخني كوتاه اما زيبا و بيدارگر 34
- موج روشنگري و پيام رساني زينب 34
- شگفت از بازي زمانه شگفت 34
- هان اي يزيد نفرين بر تو باد 34
- فرياد اعتراض 34
- سخني موج انگيز و شعور آفرين 35
- پرتوي از شخصيت پر معنويت اميرمؤمنان 35
- در آن شبستان سرد و خاموش 35
- شش موهبت و هفت امتياز پرشكوه خاندان حسين 35
- پرتوي از شخصيت والاي پيامبر 35
- بازتاب روشنگري دليرانهي پيام رسان هوشمند عاشورا 36
- خواب جانسوز دخت ارجمند حسين 36
- موضع گيري شجاعانه يكي از رهبران مذهبي يهود 36
- سوگواري و پيام رساني كاروان اسيران در شام 36
- پرتوي از شكوه و عظمت مام گرانمايه حسين 36
- اما سر سرفراز حسين 37
- اعتراض سفير روم 37
- نشان هوشمندي و شجاعت از پدر 37
- پس از روشنگريهاي جانانهي امام سجاد 37
- روشنگري در بازار شام 37
- سوگواري گروه جن 38
- در كرانههاي مدينه 38
- سرودهي جانسوز يك دختر آزاده و ستم ستيز 38
- بازگشت كاروان اسران به كربلا 38
- پس از بازگشت پيروزمندانه 38
- ديگر ديدار به روز رستاخيز 39
- روشنگري و بيان حقيقت رويدادها 39
- سوگواري و روشنگري هماره 39
- زمزمهي در و ديوار مدينه 39
- خورشيد رنگ پريده و بيمار 39
- پاورقي 40
- سرودهي سيد در سوگ پيشواي آزادي 40
- آيا هنگامهي آن نرسيده است 40
سخن مترجم
بسم الله الرحمن الرحيمسلام!سلام بر تو!سلام بر تو اي حسين عزيز!كه قدومت حال و هواي نينوا را بهشتي ساخت، و خون پاك و جوشانت ريگهاي تفتيدهي آن دشت سوزان را با ملكوت و فرشتگان آشنا نمود.سلام بر تو كه وجود گرانمايهات مفهوم هستي است، و نگاه ژرف و انديشانندهات، تفسير تابش خورشيد جهان افروز.هان اي پيشواي آگاهي و راستي!دلسوختگان شهادت جانسوز تو را، با قصرها و حوريان بهشت، و با درختان و جويبارهاي زيبا و بوستانهاي پرطروات و نعمتهاي رنگارنگ آن چه كار!؟ما نگاه پر مهر و بشر دوستانه و بزرگوارانهي تو را - گر چه با گوشهي چشميباشد - با كران تا كران هستي هم سودا نميكنيم.هان اي سرور سر سبز و تناور آزادي و آزادگي!ابروي تو محراب نماز و نيايش ماست؛ و كويت كعبه و عرفات ما.شهادتگاه الهام بخش تو، زمزم و صفاي ماست؛ و قلتگاه گلرنگت، منا و قربانگاه ما؛ و ما راهيان كوي تو هستيم و زائران و حاجيان عشق تو.هان اي مايهي روشني چشم پيامبر عدالت و آزادي!ما يتيمان آل محمديم،كه رد راه رسيدن به عدالت و آزادي و حقوق بشر، و نايل آمدن به امنيت مال و جان و آبرو و كرامت انساني، و نيز امنيت خانه و كاشانهي [ صفحه 6] خويش و همچنين امنيت شغلي و قضايي و فكري، در گذر زمان، بيدادها و حق كشيها و خشونتها و تاريك انديشيها و تعصبهاي كور ناگفتني ديدهايم.بازداشتها، ربايشها، زندانها، دخمهها و دهليزهاي مرگ را با نامها و عنوانهاي رنگارنگ، و نشاندار و بي نشان تجربه كردهايم؛ و با اين وصف به بلاي استبداد و انحصار و زورمداري و قيم مآبي و بهرهوري ابزاري ازدين خدا، «نه!» گفتهايم؛ چرا كه تو اينها را به دين شناسان و دين گرايان و دين باوران و دين داران آگاه و راستين و ستم ناپذير و نوانديش و كمال طلب آموختي، و نداي آزاد منشانهات را پدر برابر ستم و فريب تا روز رستاخيز طنين افكن ساختي، كه:«يا اخي! و الله لو لم يكن في الدنيا ملجا و لا مأوي لما بايعت يزيد....»اگردر كران تا كران گيتي پناهنگاه و نقطهي امني برايم پيدانشود، و دست خشنونت و ترور همه جا برسد، و حق امنيت مرا پايمال سازد، باز هم با استبداد هراس انگيز مذهبي بيعت نخواهم كرد.هان اي قلب انسان دوست علي و فاطمه را در سينه!ما يتيمان قرآن و نهج البلاغهايم كه در راه ستم ناپذيري و حاكميت بر سرنوشت خويش در گذر زمان، مسجد و محراب غصب شده، مزرعهي به تاراج رفته، خانهي سوخته، فرق خون چكان، پهلوي شكسته، چهرهي كبود، سيماي زرد و مسموم به سم خيانت، سرو بي سر، پيكر بي دست، و سلاخيها و دشنه آجينشدها ديدهايم، بي آن كه مرهمي بر زخم عميق و كهنهي دل بيابيم؛ وهنوز هم در انتظار او - كه خواهده آمد - دل بي قرار و توفان زده را به شكيب و آرامش فرا ميخوانيم.سر برآوردن هلال ماه از افق محرم، نمك پاش دل ريش و زخمدار ماست؛ و ما دراندوه سوگ سهمگين عاشورا و آموزگار بزرگ آن، و ياران نوانديش و ستم ناپذيرش، بسان اسپندي بر روي آتشيم، و در اوج بيقراري و بيتابي خويش، نام بلند و الهام بخش حسين عليهالسلام را زمزمه ميكنيم؛ چرا كه واژهي زيبا و دلنشين حسين، نه يك ستارهي تابان،نه يك ماه شب افروز،و نه يك خورشيد نورافشان، [ صفحه 7] كه كهشكشان ناپيداكرانهي حقايق و واقعيتها و ارزشهاي والاي آسماني و انساني است.واژهي موج آفرين حسين، تنها يك واژهي زيبا و پر معنويت و اوج بخش نيست، بلكه در بردارندهي مفهوم زيباترين نامها خدا، يا اسماء حسناي اوست.هان اي ميوهي دل فاطمه!اقيانوس عشق و اخلاص، شرمندهي قطرهاي از خون پاك و جوشان توست؛ همان خوني كه در واپسين لحظهها با نشستن تير خشونت و تاريك انديشي بر قلب نازنينات، بسان ناوداني جريان يافت، و تو دستهاي مبارك را بر زير آن گرفتي و چهره و محاسن شريف را گلگون ساختي، كه: ميخواهي خداي عدالت و آزادي را با چهرهاي سرخ فام و به خون آغشته ديدار كني!آن گاه اين گونه روشنگري كردي: به خداي سوگند كه زورگويي و بيداد و خشونت و حقكشي را - گر چه به نام خدا و مذهب و در زير پرچم خيل الله - برنخواهي تافت و بدان رأي نخواهي داد؛ چرا كه ستم و استبداد به نام عدالت و آزادي و به بهانهي خدا و مذهب، زشتتر و دردناكتر و نابخشودنيتراست، و عاملان آن، فرومايهترين ظالمنان و خودكامگانند.«اما و الله لا اجيبهم الي شيء مما يريدون حتي القي الله و انا مخضبت بدمي.»هان! به هوش باشيد! به خدا سوگند، هرگز به خواستهي ظالمانهي آنان پاسخ مثبت نخواهم داد، تا در حالي پروردگارم را ديدار كنم كه به خون خويشتن، در راه او و نجات و آزادي بندگانش از بند بيداد، رنگين شده باشم.هان اي امير آزادي!سوگند به «فجر»؛ كه «ليال عشر» دههي محرم و عاشوراي توست؛ و ماه برانگيزاننده و بيدارگرت، شبهاي قدر عاشقان و شيفتگان كربلا، و كوي عطرآگين و الهام بخش توست.دريغ و درد، كه معماي عشق و دلدادگي رهروان راستين راه خاندان علي و فاطمه و فرزندان پاك آنان را نميتوان بيان كرد و شرح داد، و اين راز سر به مهر بر دلهاي دلدادگان، سخت سنگين و فرساينده است، كه چه قدر سرمايههاي مادي و [ صفحه 8] معنوي و اشك و خون براي رسيدن به جامعه و دنياي سرشار از عدالت و آزادي، امنيت، برابري، راستي، درستي، صفا، وفا، خداپرستي و بشر دوستي خالص و به دور از سوداگريها و دين فروشيها و شرايط و فضاي عطر آگين و مورد نظر شما نثار كردهاند، اما...،اما هنوز هم از ابتداييترين حقوق انساني محروم هستنند و در بند ندانم كاريها و تاريك انديشيها و خودخواهيها و... و در آرزوي رعايت حقوق بشر.هان اي قبلهگاه عاشقان!هر شبنم اشكي بر ديدگان نگران و در انتظار ما مينشيند، نمايندهي امواج خروشان اندوه، در دنياي وجود بيتاب و بيقرار ما، و نمودار آرزوها، و آرمانهاي بر باد رفته، و حقوق پايمال شده، و كرامت و عزت سركوب شدهي ماست.هان اي تجسم رادي و بزرگمنشي!تشنگي و عطشزدگي ما در گذر زمان به عدل و داد و آزادي و انصاف و برادري و برابري و مهر و مدارا، كمتر از عطش كودكان تو نيست!ما از گاهواره تا آرامگاه خويش، و از آنجا تا عالم برزخ و سراي آخرت، و تا ديدار خدا و پاداش شكوهبار او، تا بهشت پرطراوت و زيبايش، تشنه و سوخته و بيقرار عنايت و بزرگ منشي حسين عزيز و تك تك ياران انديشمند و آزاديخواه او هستيم؛ و نيز تشنه و سوخته و بي قرار عنايت و لطف پيام رسانان مبارز و استبدادناپذير و حقپرست او: از قافله سالار كاروان اسيران آزاديبخش گرفته تا آن عدالتخواه خردسالي كه هنوز هم از خرابهي شام به خودكامگان انسان ستيز و آدمخوار روزگاران، براي تغيير روش و منش جهانداري و سروري، درس عبرت ميدهد.آري ما تشنه و سوخته و بيقرار عنايت آنانيم و هر آن چه از فرات عشق آنان مينوشيم، تشنهتر و بي قرارتر ميگرديم.هان اي روح عدالت!اي قصيدهي بلند حريت!اي تجسم كرامت انسان!اي مؤذن معبد عشق! [ صفحه 9] اي سند حيات همارهي دين و دفتر!اي تبلور جمال و كمال!اي فروزشگاه چهاد و تلاش خالصانه!اي چشم بيدار عصرها و نسلها!اي سرور تناور مقاومت و پايداري!اي چشمهي جوشان اميد و نويد!اي سمبل شهادت و شجاعت!اي جلوهگاه ژرفانديشي و آيندهنگري!اي جان اصلاح طلب!اي منطق استبداد ستيز!اي پرچمدار همارهي حقوق بشر!اي نگران سرنوشت دين و انسانيت!و اي ميهمان عزيز و همارهي دلها و قلبهاي كمالجو!ما تشنه لطف و مهر و عنايت تو هستيم و سخت نيازمند محروم نوازيات؛ اشك ديدگان ما در سوگ تو، التهاب زلال دل است، و گلاب گلهاي نينوا.دستان ما كه اندوهزده در سوگ شهادت تو و يارانت بر سينههاي داغدار و سوختهي ما مينشيند، دست دوستي و بيعت ما با تو و آرمانهاي انساني و پر جاذبه و عدالت خواهانه و اصلاح طلبانهي عاشوراي توست؛ كه هم چنان تشنه و بيقرار آنهاييم و هنوز براي آنها پر ميزنيم.هان اي پيوشاي بشر دوست!بر كدام مصيبت تو گريه كنيم كه هركدام كوهي سر به آسمان ساييده و استوار را فرو ميپاشد، و دريايي را به تلاطم ميكشد!آه!الله اكبر!آه! از شهادت ياران كمال جويت!آ ه از شهادت فرزند انديشمندت! [ صفحه 10] آه! از شهادت شيرخوار اصلاح طلبات!آه! از شهادت دو يادگار عدالتخواه برادرت!آه! از شهادت خواهرزادگان دلير و ستم ناپذيرت!آه! از به خاك افتادن پرچم علمدارت كه عرش را به لرزه در آورد!آه! از هنگامهي وداع آخرين!از آن لحظهاي كه در يك سو عصارهي هستي بر توسن عشق و اخلاص نشست و به سوي ديدرا خدا گام سپرد، و آن سو تر يادگار راستين زهرا و علي و جلوهگاه كمال و جلال حق، زينب، با بانوان و كودكان آل رسول با چشمان اشكبار و دلهاي توفانزده و نگران با نداي مهلا! مهلا! بر آن بودند تا يار و سالار خويش را دمي از رفتن باز دارند...سلام بر آن لحظههاي حساس!سلام بر آن اشكهاي روان!سلام بر آن قلبهاي لرزان!سلام بر آن لبهاي عطش زده!سلام بر آن موهاي پريشان!سلامم بر آن چهرههاي اندوهبار!سلام بر آن گريبانهاي چاك زده!سلام بر آن جانهاي بلا رسيده!سلام بر آن پيكرهاي به خون خفته!سلام بر آن بدنهاي برهنه!سلام بر آن اندامهاي تكه تكه شده!سلام بر آن سرهاي سرفراز!و بر لب و دنداني كه هدف چوب خيزران قرار گرفت...«السلام علي الجيوب المضرجات،السلام علي الشفاه الذابلات،السلام علي الاجساد العاريات، [ صفحه 11] السلام علي الدماء السائلاتالسلام علي الأعضاء المقطعات،السلام علي الرؤوس المشالات،السلام علي الشيب الخضيب،السلا علي الخد التريب،السلام علي البدن السليب،السلام علي الرأس المرفوع...» [1] .
اما اين كتاب
اشاره
كتابي كه اينك فراروي شما خواننده گرامي است، ترجمه و نگارشي است از كتاب ارزشمند «اللهوف علي قتلي الطفوف» [2] نوشتهي عالم پارسا و حديثنگار آگاه و پرواپيشه، جناب «سيد بن طاووس» قدس سره ميباشد، كه پيرامون حساسترين فرازهاي زندگي الهام بخش و نور افشان بزرگ پرچمدار آزادي و حقوق بشر، حضرت حسين عليهالسلام نگارش يافته است.در مورد شخصيت والاي حسين عليهالسلام و رويداد غمبار و جاودانهي عاشورا، تاكنون مقالات بي شمار و كتابهاي بسياري نوشته شده، ودانشمندان و پژوهشگران [ صفحه 12] قرون و عصار در گذر زمان هر كدام از زاويهي به اين پديدهي بينظير و اين رويداد استبدادستير نگريسته، و هر كدام دربارهي بعدي از ابعاد گوناگون فكري، فرهنگي، عقيدتي، اجتماعي، سياسي، حماسي، عاطفي، حقوقي، اخلاقي و انساني آن به كتند و كاو نشسته و به تناسب كشش فكري خويش، درسها آموخته و قطرهاي از آن درياي مواج را براي ديگران به ارمغان آوردهاند؛ اما در ميان كتابهايي كه در اين مورد نگارش يافته، اين كتاب داراي امتيازات ويژهاي است:1- اين كتاب در ميان همهي كتابهاي كه رويداد جانسوز عاشورا را به تابلو ميبرند، به گونهاي اديبانه، هنرمندانه و جالب نگارش يافته است، كه ضمن رعايت گزيدهنگاري و سنجيدهنويسي، از جامعيت، كمال و رسايي ويژهاي بهرهور است؛ چرا كه نويسندهي دانشمند آن در همين كتاب كم حجم، افزون بر جريان ولادت حسين عليهالسلام و پيشگويي پيامبر از آيندهي جامعه و رويداد تكان دهندهي شهادت آن حضرت، همهي مطالب حساس و نكات مهم رويداد كربلا را، از همان آغاز شكل گيري جنبش استبداد سيتز و آزادي خواهانهي عاشورا در مدينه تا هجرت پيشواي آزادي به همراه خاندانش به مكه و عراق،رويدادهاي جانسوز كربلا و فداكاري شگفتآور ياران و خاندان حسين عليهالسلام منطق اصلاح طلبانه و انساني آن حضرت،منظق خردستيز و خشونت كيش و تاريكانديش استبداد اموي، تااسارت خاندان پيامبر و بازگشت آنان به مدينه پس از رساندن پيام آزادي خواهانهي عاشورا و روشنگري شور آفرين و شعورانگيز امام سجاد عليهالسلام، دختران فرزانه و انديشمند و پر معنويت فاطمه عليها السلام و ديگر اسيران آزادي بخش آل رسول، همه و همه را به صورت فشرده، اما گويا و جالب گزارش ميكند.2- امتياز ديگر اين كتاب در نوع خوداين است كه چارچوب مطالب و گزارش آن از سخنان پيامبر،از كلمات و خطبههاي پيشواي آزادي درمراحل گوناگوني جنبش استبدادستيز عاشورا، از مبارزهها و موضع گيريهاي سرشار از شجاعت و دريات امام سجاد عليهالسلام از ظهر [ صفحه 13] عاشورا تا پايان زندگي پر بركت آن حضرت،از سخنرانيهاي شورانگيز و شعور آفرين زينب در مراحل گوناگون همراهي با حسين عليهالسلام و نيز پيام رسانياش در كوفه و شام و...و نيز از سخنان ديگر دختران خداجو و ستمستيز فاطمه عليها السلام وديگر اسيران آزاده و مجاهدتهاي تحسين بر انگيزه و بي نظير آنها شكل گرفته است؛ كه اينها امتيازات بزرگي است.3- اثر گذاري عميق اين كتاب در دلها و درانگيزش عواطف و احساسات پاك حسين شناسان و حسين دوستان و كمال جويان و آشنايان با فرهنگ شعور آفرين و شورانگيز عاشورا، كه به نظر مي رسد از معنويت مو اخلاص مرحوم «سيد بن طاووس» نشان دارد.4- اين كتاب در نظر نويسندگان و پژوهشگران از اعتبار ويژهاي برخوردار است، و اينك قرنهاست كه به عنوان يكي از معتبرترين منابع و اسناد روايي و تاريخي اين رويداد بزرگ شناته شده است.5- و سرانجام اين كه اعتماد و اطمينان گستردهي عالمان مذاهب اهل بيت به نويسندهي پارسا و پرواپيشهي اين كتاب، مرحوم «سيد بن طاووس» و بزرگداشت مقام پرفراز علميو فقهي او، و احترام به موقعيت بلند اخلاقي و معنوي و اعتراف به بينش ژرف ديني آن بزرگوار، از قرن هفتم تا كنون، امتياز چهارم اين كتاب است كه آن را در ميان منابع مهم رويداد جانسوز نينوا، برجسته و ممتاز ساخته است. [3] . [ صفحه 14]
نگرشي گذرا بر زندگي او
عالم گران قدر، مرحوم «سيد بن طاووس» نامش «علي» بود، و لقب شريف او «رضي الدين» و كنيه اش ابو القاسم؛ وبدان جهت كه يكي از نياكانش داراي چهرهاي زيبا بود، اما پاهايش با آن سيماي نيكو هماهنگي نداشت، و پارهاي او را به طاووس پر نقش و نگار و خوش منظر تشبيه نمودند، به «سيد بن طاووس» شهرت يافت.او از سوي پدر از حسن دوم، فرزند دومين امام نور حضرت مجتبي عليهالسلام - كه به فاطمه، دخت ارجمد عمويش، حسين عليهالسلام ازدواج نمود - ريشه و تبار دارد و نسب وي به او ميرسد، و از سوي مادر به يك خاندان دانشور و دانشمند و ريشه دار؛ چرا كه مادرش، دختر «ورام» صاحب كتاب «تنبيه الخواطر» است كه به (مجموعهي ورام) مشهور است. افزون بر اين، مادر پدرش نيز نوادهي مرحوم شيخ طوسي است.اين بزرگوار در پانزدهم محرم در سال 598 در شهر تاريخي و عالم خيز حله در عراق ولادت يافت، و پس از رشد و پشت سر نهادن خوردسالي در همان جا در محضر پدرش، «سعد الدين موسي»، و نياي بزرگوارش «ورام بن ابي فراس نخعي» به آموزش دانش و كسب بينش پرداخت و پايههاي شخصيت فكري و علمي و تربيتياش به دست اين دو انسان خود ساخته - كه ازاساتيد دوران كودكي نوجوانياش بودند - ريخته شد.او پس از اين مرحله به بغداد و نجف رفت و در آنجا به كسب دانش و كمال همت گماشت؛ از آن جا به كربلا وكاظمين و شهر تاريخي سامرا رفت، و مدتها در [ صفحه 15] اين شهر اقامت گزيد، و سرانجام به زادگاه خويش بازگشت و مدتي ديگر در آن جا به آموزش و تربيت شاگردان و رهبري امور مذهبي و ديني و فرهنگي جامعهي خويش و خدمت به دين و دفتر و عبادت و بندگي خدا روزگار گذرانيد، و درسال 664 از هجرت، در حالي كه 75 بهار از عمر ارزشمندش ميگذشت، جهان را بدرود گفت و با وصيت خودش در جوار اميرمؤمنان در نجف آرميد.مرحوم سيد بن طاووس مرد دانش و بينش بود، و در زندگي علمي و فرهنگياش بسيار پرتلاش و كوشش.او فرهنگساز و فرهنگبان روزگارخويش بود، ودر آن روزگار كه از امكانات چاپ اثري نبود، كتابخانهاي داشت كه فراتراز 1500 جلد از كتابهاي مهم - كه از منابع اصلي به شمار ميرفتند - در آن جا نگاهداري ميشد و مورد بهره برداري بود. خود آن بزرگوار، كتابهاي ارزشمند بسياري از خود به يادگار نهاده است، كه كتاب ارزشمند «اللهوف علي قتلي الطفوف» - كه اينك به لطف خدا ترجمه و نگارشي از آن فراروي شماست - يكي از ارزندهترين يادگارهاي اوست كه گاه به نام «الملهوف علي قتلي الطفوف» و يا «المسالك في قتل الحسين» نيز خوانده شده است. [4] .
درايت و هوشمندي او
واقعيت اين است كه آگاهي دقيق از زندگي مرحوم «سيد بن طاووس» به ويژه بعد سياسي و اجتماعي حيات او براي پژوهشگران كاري بسيار دشوار است؛ به ويژه كه بسياري از دانشمندان سيرهنويس و دوستداران او، نامبرده را برترين و وارستهترين و پروا پيشهترين عالم روزگار خويش و سرآمد معاصرانش در زندگي، و صاحب كرامات و مفتخر به ديدار جان جانان، حضرت مهدي صلي الله عليه و آله و سلم يافتهاند، اما پارهاي نيز در حيات سياسياش بر او خرده گرفتهاند كه چرا با دختر وزير [ صفحه 16] شيعه مذهب روزگارش (ناصر بن مهدي) ازدواج نمود؟ و يا چرا مقام نقابت و سرپرستي سادات و علويان را از سوي مغولها پذيرفت؟ و يا چرا با آخرين خليفهي عباسي روابط دوستانه داشت؟و اين موارد را - گرچه «سيد» ناخواسته و ناگزير از آنها بود، و زير فشار طاقت فرسايي قرار داشت - رگههايي از گرايش به دنيا و نوعي سستي در برابر قدرت اشغالگر و يا استبدادگران روزگارش پنداشتهاند.اما به باور ما از فراز و نشيب زندگي او چنين دريافت ميگردد كه يكي از ويژگيهاي «سيد» درايت سياسي و هوشمندي اجتماعي و ژرف نگري ديني اوست؛ كه به بركت آن، به قدرتهاي سياسي روزگار خويش اجازه نداد تا از دانش و اعتبار مذهبي او پلي براي رسيدن به جاه طلبيهاي سياسي و هدفهاي ظالمانهي خويش بسازند و او را بسان پارهاي از سوداگران و زهد فروشان، به ماشين امضاء و يا توجيه المسائل براي استبداد و خودكامگي خويش تبديل سازند.1- در اين مورد آوردهاند كه: يكي از بيدادگران روزگارش او را در فشار نهاد تا رياست دستگاه قضايي آبرو باختهي استبداد عباسي را بپذيرد، تا بيدادگران در پوشش وجاهت او، مبارزان راه آزادي را از سر راه بردارند؛ اما او، از آن جايي كه ميدانست استبدادگران، هرگز به داوري و قضاوت عادلانه و آزادمنشانه تن نخواهند داد و دستگاه قضايي و داوري ملي و برخوردار از استقلال راستين و عمل كنندهي به قانون و پاسدارندهي حقوق و امنيت انسانها، به ويژه امنيت مخالفان استبداد و اختناق را نخواهند پذيرفت، و آن را ابزار سلطه و سركوب و ماشين امضاهاي بيدادگرانهي شخصي و باندي و ابزار سركوب مي خواهند، نه يك سيستم قضايي بيطرف و حقگرا و داور عادل و لايق و آزادمنش ميان نهاد قدرت و مردم؛ در برابر پافشاري خليفهي خود كامهي عباسي ايستاد و گفت:جناب خليفه! من پنجاه سال است كه در كشمكش ميان روشنگري عقل و وجدان و وسوسهي دل در دنياي وجود خود، هنوز نتوانستهام به يك قضاوت و داوري جدي و قاطع و عادلانه و به سود دستگاه خرد و انديشه و وجدان خويش دست زنم و سعادت خويشتن را تأمين نمايم، و هنوز هم با خود درگير هستم؛ با اين [ صفحه 17] وصف، چگونه ميتوانم بر كرسي قضاوت بنشينم و ميان بندگان خدا و در مورد حقوق آنان داوري كنم؟نه! برو اين دام بر مرغ دگر نه...2- و نيز آن بزرگوار در برابر فشار مغولها براي پذيرش نقابت و مديريت و سرپرستي امور علويان، تا آن جايي «نه!» گفت كه جانش به خطر افتاد و به ناگزير پذيرفت، اما در همان حال هم، در انديشهي حقوق و آزادي و امنيت و كرامت بندگان خدا بود، تا هر آن چه برايش ممكن است حقوق و امنيت مردم را پاس دارد و دست دژخيمان استبداد و ارتجاع را از سر آنان كوتاه كند. [5] . [ صفحه 18]