- مقدمه 1
- ماجرای توبه رسول 3
- زندگی نامه 8
- نگاهی کوتاه به زندگی نامه و شخصیت حاج رسول دادخواه خیابانی معروف به «رسولِ تُرک» 9
- چند تذکر 14
- خاطره اول 15
- خاطره دوم 17
- خاطره سوم 18
- خاطره چهارم 21
- خاطره پنجم 22
- خاطره ششم 23
- خاطره هفتم 26
- خاطره هشتم 28
- خاطره نهم 29
- خاطره دهم 31
- خاطره یازدهم 34
- خاطره دوازدهم 35
- خاطره سیزدهم 35
- خاطره چهاردهم 37
- خاطره پانزدهم 37
- خاطره شانزدهم 38
- خاطره هفدهم 40
- خاطره هجدهم 41
- خاطره نوزدهم 43
- خاطره بیستم 46
- خاطره بیست و یکم 47
- خاطره بیست و دوم 49
- خاطره بیست و سوم 50
- خاطره بیست و پنجم 52
- خاطره بیست و چهارم 52
- خاطره بیست و ششم 56
- خاطره بیست و هفتم 61
- خاطره بیست و هشتم 64
- خاطره بیست و نهم 64
- خاطره سی ام 65
- خاطره سی و یکم 66
- خاطره سی و دوم 67
- خاطره سی و سوم 68
- خاطره سی و چهارم 69
- خاطره سی و پنجم 70
- خاطره سی و ششم 70
- خاطره سی و هفتم 72
- خاطره سی و هشتم 73
- خاطره سی و نهم 74
- خاطره چهلم 75
- رحلت 76
- رحلت 76
- همان شب در نجف اشرف! 78
- تشییع جنازه 80
- خواب مرحوم خطایی 81
- دستوری برای عاشق شدن 83
- ماجرای شیعه هندی 84
- آخرین کلام 84
- فرازی از زیارت ناحیه مقدسه 87
- پی نوشت ها 87
مقدمه
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
نوشته ای را که پیش رو دارید سرگذشت و ماجرای مردی عاشق و شیداست. مردی که بسیاری از حالت های جذبه و شوریدگی هایش همچنان در حافظه و سینه بسیاری از بازاری ها و مردمان قدیمی و پا به سن گذاشته تهران باقی و زنده است. مردی که یاد و خاطره اش هنوز از سرِ زبان های بسیاری از اهالی محلّه های قدیمی تهران به خصوص محلّه های اطراف بازار تهران نیفتاده است. در این سال که سال 1379
هجری شمسی است و این نوشتار برای اولین بار به چاپ می رسد، هنوز مردان و زنان زیادی را می توان پیدا کرد که هم چنان صورت و چهره مردی را در یاد و در خاطره دارند که در روزهای تاسوعا و عاشورا فقط مشاهده حالت و قیافه او هر بیننده ای را منقلب و محزون و گریان می کرد.
آن مرد، عاشقی بود که بر حَسب ظاهر تمرینِ عشق نکرده بود. او عارفی بود که سیر و سلوک نکرده بود. او واصلی بود که ریاضت نکشیده بود. شاید برای بعضی ها باور کردنی نباشد، امّا او توبه کننده ای بود که به یک باره عاشقی دلسوخته شده بود. او به یک باره عبدی متّقی و پرهیزگار و انسانی مهذّب و نمونه و مثال زدنی شده بود. او به یک باره از همه نفسانیات و لذّت های پوچ و بی ثمره دنیا دل بریده و خدا پرستی واقعی شده بود و به راستی که او یک شبه رهِ صد ساله پیموده بود. و تو ای خواننده عزیز همه این ادّعاها را قبول و باور خواهی کرد، زیرا که او آزاد شده امام حسین علیه السلام بود. او نظر شده جگر گوشه زهرای مرضیه علیها السلام بود. او کشش و جذبه ولایت به جانش افتاده بود.
تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون گشت از سَمَک تا به سهایش کششِ لیلا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذرّه ای بودم و مِهر تو مرا بالا برد
من خَس بی سر و پایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود