پيشگفتار
نوشتاري كه در پي ميآيد، بيانات ارزشمند استاد گرانقدرعلامه محمد تقي جعفري در نقد سكولاريزم است كه در دومين سمينار بررسي زندگاني امام حسين (ع) به عنوان افتتاحيهي سمينار در دانشگاه امام حسين (ع) ايراد گرديده است. اين سخنراني عينا از نوار پياده شده است و با مقدمهاي كوتاه تقديم حضور شما گراميان ميگردد.
مقدمه
از آنجا كه دينباوري، ديرينهاي به درازاي عمر بشر دارد، فلسفهي دين يا شناخت حكمت ارسال رسل از جملهي مسائلي است كه ذهن وفكر آدمي را در طول تاريخ به خود مشغول نموده است. در اين ميان سؤالهايي وجود دارد كه پاسخ بدانها شالودهي اصلي اعتقادات و رفتارهاي ديني را شكل ميدهد. پرسشهايي از اين دست كه گوهر اصلي دين و هدف بعثت انبيا (ع) چيست؛ آيا دين عهدهدار سامانبخشي به تمام شئون زندگي انسان است يا فقط ناظر به رابطهي انسان با خدا، يعني صرفا عبادي و شخصي، است؟ آيا ممكن است انسان روزگاري از تمام يا برخي از آموزههاي دين بينياز شود؟اگر انسان را صرفا در برخي از شئون حياتش، نيازمند به دين الهي ميدانيم اين تفكيك و تبعيض چه ملاكي دارد؟در اين عرصه برخي را عقيده بر اين است كه چون مخاطب دين،كسي جز انسان نيست و انسان داراي نفس و رواني است كه در عين تعدد قوا واحد است (النفس في وحدته كل القوي) لذا تمام جنبههاي آن در يكديگر مؤثرند و برآيند آنها، آدمي را به سوي حيات طيبهي مورد نظر دين رهنمون ميگردد؛ بنابراين هدايت ديني ناظر به تمام جوانب فردي و اجتماعي و دنيوي و اخروي زندگي انسان است.در مقابل، عدهاي به پيروي از مناسك دنياپرستي سكولاريزم، كه خود مولود ناميمون اومانيسم و ليبراليسم است، معتقدند كه بايد تمام جنبههاي اجتماعي حيات انسان (اعم از سياست، حكومت، اقتصاد، مديريت و..) را به دست علم تجربي يا غمبارتر از آن به دست تمايلات لجام گسيختهي بشري سپرد و دين را به زاويهي تنگ و خاموش رابطهي شخصي بين انسان و خدا،كه هيچگونه بازتاب مفيد بيروني ندارد، تبعيد كرد. آن هم نه از باب اينكه در سكولاريزم چنين توصيهاي نسبت به همين دين محدود بيبو و خاصيت شخصي وجود دارد بلكه چون اين بخش از دين به علت مثله شدن از پيكرهي اصلي با منافع ارباب دنيا برخوردي ندارد، فعلا از تيغ تصفيه مصون مانده است.سخنان استاد گرانقدر، علامه محمد تقي جعفري دام عزه كه پيش روي شماست، اين نظريه را مورد نقد و بررسي قرار داده است.
امام حسين و احياي دين
بسم الله الرحمن الرحيمالحمد لله رب العالمين بارء الخلايق اجمعين و صلي الله علي سيدنا و نبينا ابيالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.در قرن 14 و 15 ميلادي نزاعهايي بين متصديان امور ديني و سياستمداران، شيوع و شدت پيدا كرد كه قبلا اين نزاع مخفي بود و بعدها جدي و تدريجا به سكولاريزم منتهي شد. گفتند شما مشغول كار خودتان باشيد، ما هم مشغول كار خودمان باشيم. علم، فرهنگ، سياست و... را از دين جدا كنيد و فقط مشغول كار خودتان باشيد. اصل قضيه از خود ماهيت دين و خود ماهيت سياست نبود، ما نبايد اينقدر ساده باشيم. اگر منظور ازمسيحيت و يهود، همان دو دين ابراهيمي بود كه ما در كتابهاي مقدس، مختصات اين پدر پيامبران را ميبينيم، دين شامل تمام شئون زندگيبشر ميشود، علمي، فلسفي، سياسي و جهانبيني، حقوقي و اقتصاديش. اگر ابراهيم هماني است كه ما ميشناسيم و اگر اين دو دين،مسيحيت و يهود، واقعا ادعايشان اين بود كه ما ابراهيمي هستيم، و كار خودشان را به ابراهيم مستند ميكردند، محال بود اين بحث پيش بيايد كه بين اين مسائل حياتي بشر تفكيك شوند؛ لذا بايد علل اين مسأله را در خودخواهيها و خودكامگيهاي اشخاصي جستجو كرد كه هر كدام از يكي از اين مسائل، دين يا سياست يا علم، دفاع ميكردند. پس، بحث به آنجا مربوط است؛ مربوط به ماهيت دين نيست؛ مربوط به حقيقت حيات آدميان نيست؛ حيات قابل تكه شدن نيست. شايد بتوان با جرأت گفت، خطرناكترين تجزيهاي كه در طول تاريخ بشر ديده شده آن قيچي است كه برداشت و گفت كه اقتصاد بشر غير از حقوقش است، اخلاقش غير از فرهنگش است، دينش غير از سياستش است؛ اين را درست كنيد وگرنه حقيقت را تكه تكه كردن به چه كار ميآيد با اينكه خودمان هم در طول تاريخ ديديم صدمات اين مسائل چه بوده است. اين را ما ديديم و ميبينيم. متأسفانه از بعضي ازمورخان سياسي من ديدهام كه خواسته بود به اين مسأله يك كمي استحكام ببخشد - مسأله سكولاريزم - نوشته بود كه دانته و تومادوآكن، اينها از خطر بزرگي كه در كلمات ارسطو دربارهي سكولاريزم بود، غفلت ورزيدند. اينها خواستند مطلب را بزرگ كنند تا كمي عظمت پيدا كند و گتفند ارسطو گفته است. مگر شوخي است؟ مگر شما بچگانه فكر ميكنيد؟ گفتند گوينده از ارسطو است. هر دو كتاب بزرگ ارسطو، كه به اين بحث مربوط است بنده دارم و در گذشته دربارهي اين تحقيق كردم و الآن هم براي آمادگي شركت در اين سمينار، دوباره جستجو كردم. خير، قطعا ارسطو چنين حرفي نزده است. ارسطو ميگويد: خيراتي به جسم انسان مربوط است و خيراتي هم به روح او مربوط است. سعادت فرد در اينجا مانند سعادت جامعه در خيرات روحي اوست. بقيه خيرات بايد وسايلي تلقي شود. اصل، آن كمال روحي است و هدف اجتماع هم اين كمال و خير روحي است. اين چگونه با سكولاريزم ميسازد؟ (البته اين دليل نميشود كه هر چه ارسطو گفته تمامش را ما قبول داريم؛ خير، مطالبي كه ايشان گفته و باطل است،فراوان است، ولي اين مطلب جاودان و پاينده در طول تاريخ بوده و خواهد بود) بعد ميگويد: اينكه ما ميگوييم اصيلترين خيرات، خيرات روحي ماست، خير نفس ماست و كمال ذاتي ماست، خدا را در اين قضيه شاهد ميآوريم كه خير و كمالدر ذات اوست. اين عين عبارت ارسطو است. اي مورخ چطور تو اين مسأله را نديدهاي ولي قضاوت ميكني كه دو متفكر خطري كه در كلمات ارسطو مخفي بود (دربارهي سكولاريزم) ناديده گرفتند و غفلت ورزيدند. اين عبارت ارسطوست. من بارها عرض كردم خدايا اگر ميخواهي به ما چيزي بدهي قبلا وجدانش را بده. اگر ميخواهي به ما علم بدهي و اگر ميخواهي لطف كني كه در اين دنياي زودگذر چيزي سرمان بشود، اول يك ظرفيت و وجدان علمي بده. عبارت مرد از كتاب سياست ارسطو اين است. هم كتاب اخلاق نيقوماكس، استدلال كردم و آوردهام، آن وقت، اين چطور با بيديني ميسازد؛ اين چطور ميتواند بدون اين خير روحي، اين خير ذاتي، اين خير نفسي، چگونه ميتواند بدون ارتباط با خدا، كه مبناي تمام اديان حق تاريخ است، امكانپذير باشد؟ اين چه حرفي است؟ به هر حال، در قرن 14 و 15 اين قضيه اتفاق افتاد. از ديدگاه علمي و تاريخي، مخصوصا مربوط به تاريخ اسلام، مسأله جدايي دين از علم و دين از سياست قطعا قطعا اشتباه است.دليل اول ما، كه مساوي با يك ميليارد دليل است، وجود حسين (ع) است. اگر آن حضرت به كناري ميرفت و سر جايش مينشست و به سجادهي خويش قناعت ميكرد، به همان ذكر عرفاني شبانهروزي خودش قناعت ميكرد، اين مسألهاي به اين عظمت كه تاريخ نظيرش را نديده اتفاق نميافتاد. اين فقط ادعاي ما مسلمانان نيست. آقايان خارجيان هم وقتي نوشتهاند، متذكر شدهاند كه اين حادثهي حسين، يك سلسله كوه است كه از نظر ارتفاع و سلسله تمام حوادث تاريخ پشت سر آن هستند و با وجود اين ديده نميشوند؛ اين حادثه، براي چه بوده است؟ براي اين بوده است كه بگويد آقاي يزيد خواهش ميكنم نماز شب بخوانيد. اگر امكان دارد در غسلتان ترتيبي را مراعات فرماييد از ارتماسي بهتر است. آيا اين مسأله گفتني است؟ نه، ما هيچ دليلي نداريم. حادثهاي به اين حدت و شدت، نشان ميدهد كه اگر امكان داشت روز طولاني ميشد و حسين (ع) يك ميليارد جان داشت، آن را در اين راه فدا ميكرد و ميگفت نميشود در جامعه، ظلم ظالمان و ستم ستمگران را تحمل كرد. من دارم ميبينم كه جامعه دارد از نظر عقايد و مكتب اسلام و احكام اسلامي مختل ميشود لذا بيشتر به جوانان توصيه ميكنم كه آقا فكر كنيد. مسائل ممكن است با الفاظ زيبا مطرح شود ولي ببينيد كه حقيقت قضيه چيست. فرمان مالك اشتر چيست؟ فرمان مالك اشتر، بعدا جنبه علميبحث را مطرح خواهم كرد. اول ببينيم كه آيا در اسلام اين قضيه صحيح است يا خير؟ فرمان مالك اشتر چيست؟ كتاب دعاست؟ كتاب احكام دماء ثلاثه است؟ مالك برو و جامعه را اصلاح كن و راه اصلاح سياسي جامعه اين است، مصر هم به عنوان نمونه. هر كس با دقت در اين فرمان مبارك نظر كند ميفهمد اين فرمان براي جامعه بشريت است. اغلب خطبههاي نهجالبلاغه كه اخلاقي و الهيات و اجتماعي و سياسي دارد براي اصلاح جامعه است. خود پيامبر اكرم (ص) كارش چه بود مثل ساير حنفا كه چند نفر بودند سيف بن ذي يزن حميري، زهير بن ابيسلماء مضري، لبيد بن ربيع عامري، مثل اينها ميگفت كه ما يك رابطه شخصي با خدا داريم. هر كس كه ميل دارد بيايد در اين رابطه شخصي با ما رفاقت كند. اما او آمد دستگاه را به هم زد و اقتصاد و حقوق را منقلب كرد و نظاميگري به وجود آورد. تمام جامعه را عوض كرد. خيلي بايد در مسائل دقت كرد. البته بحثهايي هست كه چه بايد كرد كه از دين سوء استفاده نشود. اشكال ندارد شما بحث خودتان را بكنيد. همين حرف در سياست هم هست كه چكار بكنيم كه سياست در شكل ماكياوليش دود از دودمان بشر درنياورد. چون وقتي پاي بشر در كار است از باعظمتترين وسيله توانسته است بدترين استفاده را بكند. برادران من اين فقط به دين مربوط نيست. اين بشر هر چيز كه به دستش داده وقتي خودخواهياش گل كرده بدترين استفاده را از آن كرده است. من اين مثال را بارها عرض كردهام. امروز اگر كسي بگويد شما پول را از جامعه بشري برداريد - پول كه يك امري مادي است - زيرا در طول تاريخ هيچ پديدهاي مانند پول اين همه حق را نكشته و اين همه باطل را احيا نكرده، پول هر كاري را در تاريخ كرده است، پس آن را كنار بگذاريد. خواهند گفت نميشود. اين حرف منطقي نيست، ضد منطق است. حيات بشري بدون پول امكانپذير نيست. خودت را درست كن، پول چه كند؟ خودخواهي خودمان را تنظيم كنيم و گرنه پول وسيلهاي براي تبادل كالا به كالا، كالا به كار، كار به كالا و كار به كار است و شاخص ارزش آن، يعني كسي كه اين هزار ريال را دارد در اين جامعه ميتواند به اندازه اين هزار ريال از خدمات و كالاي اين جامعه استفاده كند. زبان اين بدبخت غير از اين چيز ديگري نيست ولي ميبينيد كه با پول چه كرده است.حال، بحث را مقداري عميقترش كنيد، بحث را علميتر كنيد. اين امر شايان تمجيد نيست كه با الفاظ دل خوش بداريد چيزي را از روح انساني بازنگيريم. حذفبد است. تغييرش دهيم و اصلاحش كنيم، اين قانون تكامل بشري است كه اگر تو نميپسندي تغيير ده. به هر حال، وجود حسين بن علي (ع) به تنهايي ميگويد در اسلام آن قيچي وجود ندارد. خواجه نصير الدين طوسي با اين جمعي كه كرده ميان عاليترين تقوي،دين، كلام،علم، فلسفه، رياضيات، پس شما قيچيات را بردار. اينجا جايش نيست. اين كه علم با دين نميسازد، فلسفه با دين نميسازد، اينها همه شوخي است. اينها هر كدام ابعاد مكمل حيات آدمي است. شما بياييد، بنشينيم حيات را درست تفسير كنيم و ببينيم از اين «زيبايابيش» گرفته، زيبايابياي كه فوق كميت است، فوق كوانتوم و مقدار است، فوق عدد و علامت است تا دقيقترين مسائل رياضي همه جوابگوي آن حيات من است كه يك واحد است. آن را قيچي نكن، ما چرا ناتوانيهايمان را روپوش بگذاريم؛ چرا؟ به ميدان بياييم و ناتوانيهايمان را به قدرت تبديل كنيم. مثالي را عرض ميكنم يك ماهي را 7 الي 8 ماه است كه از دريا گرفتهاند و آوردهاند و مقداري در شيلات مانده و بعد هم داخل يخچال و فريزر و بعد از هفت، هشت ماه، مهمان دعوت كرديد و آنها آمدند و به خانم خودتان گفتيد كه امشب ماهي بپز. به مهمانهاي عزيز ماهي بدهيم. اين خانم كارد را برميدارد، ماهي را تكه تكه ميكند و داخلش چيزهايي ميريزد و مهيا ميكند. پس از اينكه مهمانان شام خوردند، بگوييد به مهمانان ماهي دادم. كدام ماهي؟ ماهي وقتي كه از دريا بيرون آمد، رفت. ماهي نداريم. اين ماهي چاقو خورده تو از آب درآمده است، اين ديگر توي آب نيست. بشر وقتي از علت مشرف بر او، علت محيط، بريده بريده است. بعد هم آن وقت قيچي را بگذاريم، اقتصادش (آن «ش» در فارسي به كجا برميگردد) غير از اخلاقش است. وقتي كه تكه تكه ميشود مثل آن ماهي، فكر ميكند كه ماهي خورده است،كدام ماهي؟ انسان خيال ميكند دارد علوم انساني ميخواند، چقدر دل خوش داريم. اينها علوم انساني است كه آقايان براي ما مطرح كردند؟ خود انسان كجاست؟ بنابراين بحث جدايي دين از سياست، جدايي دين از علم، جدايي دين از اقتصاد، جدايي دين از هنر و فرهنگ، در حقيقت، شما بفرماييد جدايي اينها از حيات بشري، اينها مكمل همديگر بوده است و اينها هميشه در تاريخ به ياري هم شتافتهاند. منتهي وظيفهي انساني ماست كه سوء استفاده نكنيم. تخصصهاي ما به جاي خود، اينجا دانشگاه است آقايان و بنده هم كه اينجا نشستهايم حوزوي هستيم. مثالي در اينجا عرضميكنم: گفتهاند كه يك محضري مدتي بود كه مشتري نداشت ديد كه چكار كند، بچهها هم كه نان ميخواهند. يك روز سرش را از پنجره درآورد و يك نفر از آن كوچه رد ميشد، گفت آقا سلام عليكم، تشريف بياوريد بالا، عرضي داشتم. آن بندهي خدا هم آمد بالا و نشست. بعد از چند دقيقهاي به يك نفر ديگر گفت آقا ببخشيد ميشود چند دقيقهاي به اينجا تشريف بياوريد و يك چاي بخوريد. آن آقا هم آمد و در كنار نفر ديگري نشست. چاي را كه خوردند رو كرد به اولي و گفت آقا شما با ايشان دعوا داريد، او گفت من اصلا ايشان را تا به حال نديدهام، چه دعوايي؟ گفت بنابراين يك ترك دعوا بنويسيد. حالا آقايان حوزويان آيا ميل داريد كه با دانشگاهيان امروز يك ترك دعوا بنويسيم يا خير، حالا كه ما خيلي دعوا با هم داريم، كدام دعوا؟ يك تقسيم كاري است كه ضرورت پيش آورده و بسيار هم به جاست. دانشگاه مشغول كار خودش باشد و حوزه هم مشغول كار خودش باشد. در عين حال كانالهاي اساسي علوم، اينها را به هم وصل ميكند. بارها من عرض كردهام كه ابن سينا و خواجه نصيرالدين توسي، مولوي، ابنرشدها،علامه حلي و شهيد اول و شهيد ثاني را بياوريد، مجمع حوزه و دانشگاه اينها هستند. حوزه يعني چه؟ يعني همين آقايان، دانشگاه هم يعني همين آقايان. چهل كتاب خواجه نصير توسي در هندسه و رياضيات دارد. همين مرد در عاليترين وضع ديني از دنيا رفته است. وصيت كرد كه وقتي من مردم جنازهام را پايين پاي حضرت موسي بن جعفر (ع) دفن كنيد و روي سنگ قبر من بنويسيد «و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد» (كهف - 18) سگ اصحاب كهف اين خاندان، دستهايش را دراز كرد، مقابل رويش و در آستان خوابيده است. اين با معادلات درجه فلان نميسازد؟ ساخته شده است، نمونهاش هم همين خواجه نصير، يك جيزهايي، ناتواني است. بشر حتي براي ناتواني خودش هم ميخواهد يك اصلي پيدا كند و اين بد است. اين دلش ميخواهد كه ميگساري كند، رباعيات خيام بدبخت و بيچاره، كه 10 الي 15 رباعي بيشتر ندارد، كه آن هم والله مربوط به نهيليسم نيست، ما در مورد آن تحقيق كرديم، ميخواهد در اين كشويش باشد، وقتي كه دست به آنجا ميبرد آن را بردارد، اينها را هم در تأييد آن بياورد. ميگويد تو بهتر ميفهمي يا عمر بن ابراهيم خيام نيشابوري؟ آدمي ميخواهد براي روپوش نهادن بر ناتواني خودش اصلي را درست كند، ميگويد اينها را از هم جدا هستند، بگو دربارهي اينها فكرنكردم. بگو اگر اينها با هم بسازند سودجويي من گرفته ميشود، آن وقت بچههاي من نان ميخواهند. اينجاست كه ميبينيد واقعا تقسيم كار را به حساب رويارويي درآوردهاند. آقا فيزيك چند رشته است؟ شايد الآن ما دهها گرايش در فيزيك داريم، رياضيات چند گرايش دارد؟ پس بزنيد به تيپ هم، خود فيزيكدانان با هم بحثها دارند، آنها براي خودشان رشتههاي مختلفي هستند. انواع فلسفه داريم، آيا اينها روياروي هم هستند؟ روياروي هم نيستند. اگر ميخواهيد اينها را روياروي هم قرار بدهيد، بفرماييد ميدان باز است. گاهي در طول تاريخ علم و فلسفه خطر بزرگي ميبينم. يكي از آن خطرها اين است كه خدا كند ما دچار آن خطر نشويم، شخصيتهايي در تاريخ بروز ميكنند در يك علمي؛ كه هرگاه بيان «چنين است» ميكنند جامعه از آن «چنين بايد» درميآورد. او چنين است كه ميگويد بايد ديد دليل او چقدر مقتضي است؛ به عنوان مثال انتخاب طبيعي را ميدانيد كه داروين پيش كشيد كه در بقاي حيوانات، بحث انتخاب طبيعي يك اصل مهمي است كه قوي، ضعيف را از بين ميبرد و به زندگي خودش ادامه ميدهد. او انتخاب طبيعي را پيش كشيد و گفت كه تحقيقات من نشان ميدهد كه در جويبار زندگي جانداران، هميشه شانس بقا با آنهاست كه قوي هستند و قدرت دارند. از اين حرف درميآيد كهم تو ببر باش و من هم آهو باشم؟ تقسيمبندي «آن چنان كه هست» را به صورت «بايد»، ميخواهيم درآوريم، آيا اين درست است؟ اين منطق بيچاره اولاد آدم است. والله آدم دلش ميسوزد. با اينكه خود اين در «آن چنان كه هستاش» دروغ است. جناب داروين آيا تو فقط جنگهاي فلان حيوان را با هم ملاحظه كردهاي، در فلان كشور و در فلان بيابان؟ همياريها، گذشتها و ايثارها و عظمتهاي انساني را در راه دفاع از آزادي و عدالت اصلا نديدهاي؟ اينها در بشر نبوده است.؟ چرا ميخواهي بشر را فقط با ببر و پلنگ مقايسه كني؟ مرا ميخواهي با ترومانيوم معنا كني و نه نامبرتال پيته كانتروپ يا آدمهاي چيني يا سينانتوروپ، من ازآنجا رد شدم و خودت ديدي كه رد شدم و الآن در يك موقعيت بسيار مترقي دارم زندگي ميكنم ميگويد برگرد به آنجا و انتخاب طبيعي داشته باش. چون من ميگويم كه انتخاب طبيعي است. ببينيد كه چقدر جاي احساس زجر است. اين بشر ساده هم گوش ميدهد كه فرض كنيم آن حرفهاي تو در عالم حيوانات درست است در عالم انسانها اگر در داخلش نرون و چنگيز است اگر چه در داخلش هلاكوخان است،تيمور لنگ هست، آيا در داخلش انبيا را نميبيني؛ آيا در داخل آن ابراهيم خليل و موسي بن عمران وجود ندارد؟ در داخل اينها حسين بن علي وجود ندارد؟ در داخل اينها سقراط شما وجود ندارد؟ خودتان داريد هزارها انسان را نشان ميدهيد كه خود شما ميگوييد يكي از آنها مساوي تاريخ است؛ چرا اينها را بحث نميكنيد؟ چرا ميخواهيد اين قانون را به عنوان قانون كلي براي بشريت مطرح كنيد؟ اگر هم در جانداران درست باشد به بشر چه مربوط است؟ بله اگر به حال طبيعي خودش بگذاريد بشر تربيت نبيند، تعليم نبيند، تحريكش كنند و تشويقش كنند، ميشود؛ اما طبيعت بشر به اين نيست. شما يك لحظه حيات عادلانه علي بن ابيطالب را ميتوانيد با آن مكاتب مقايسه كنيد؟ اين انسان نبود؟ اين مغالطه از آنهاست كه در تاريخ فرهنگ بشري خدا كند كه بعد از اين تكرار نشود. دليل شما براي ادعايتان 99% است چرا صددرصد ادعا ميكنيد؟ بگو آقا من اين را اثبات ميكنم و اين گل است و رنگش هم اين است،به اين ميزان خريد داشتم 99% دليل دارم. شايد اين بشر با واقعيات رويارو بشود نه با ساخته بنده و جنابعالي. واقعيت و حقيقت را بگوييم. اگر وقتي ما دين را معنا كرديم اگر معنا شد كه دين عبارت است از مقداري عقايد كه رابطه او را با خدا و جهان هستي و با ابديت بيان، و تنظيم ميكند، ركن ديگرش برنامه عمل به دين است كه چنين برو و چنين نرو، آدم نكش، انسانها را احيا كن، خيانت نكن، وفا به عهد كن، اينها برنامههاي عملي دين است و يك مقدار هم تعبد دارد. تعبد، بزرگترين فلسفه در همين الله اكبر است؛ ولي براي يك كسي كه ميخواهد با يك قلب نوراني مسائل را بررسي كند، اين يك حالت رمزي و سمبوليك است. اين هم عبادات دين. تعبد داريد؟ كدام تعبد؟ مجبورم اين قسمت را بگويم از آن زماني كه قوانين (قانون اساسي و قوانين مدني) نوشته شده و بشر را به اينجا رسانده است - نميخواهيم ارزيابي كنيم - در يك كشور چند ميلياردي چند نفر سراغ داريد كه بگويد كه اين قانون اساسي را من با دليل ثابت ميكنم و به همهي چون و چراهاي تو هم جواب خواهم داد؛ چند نفر؟ فرض كنيد در يك كشور يك ميليوني بگوييد اين قوانين ميخواهد تو را اداره كند، اينها را اول اثبات كنيد بعد عمل كنيد، ميگويد خدا پدرت را بيامرزد حوصله داري. بزرگان جامعه ما انتخاب كردند و صلاح ما را ديدند. آدمهاي آگاه و فهميدهاي بودند، جلو افتادند و اينها را براي صلاح ما گفتهاند و ما هم داريم دنبالشان ميرويم؛ شما را بهوجدانتان غير از اين است؟ توي يك ميليارد، 999 ميليون و... همه تعبدي حركت ميكنند و شايد صد نفر باشند كه چون و چرا كنند،؛ آن هم نميتوانند همه سؤالات شما را جواب بدهند، ميگويند برو آقا؛ آنجا بروها اشكال ندارد اما اينجا الله اكبر، كه تكان دادن يك دسته گل براي معشوق است كه دلم اين است، آيا اين اشكال دارد؟ پس اي جوانها حواستان جمع باشد كه مسائل عميقتر از اينهاست. مسأله مطرح شود ولي زود الفاظ و جذابيتي كه جعفري در كلمات خود به كار ميبرد؛ شما را فريب ندهد. خيلي مواظب باشيد. پس به هر حال از نظر جنبه علمي از آن زماني كه حيات انسانها تكه شد، اصلش را هم گم كرد. زماني بود كه «بايدها»، «اين چنين هستها». همه با هم حيات ما را معنا ميكردند. خدا ميداند كه بشر آن زمان از اين دسته گل چه لذتي برده است اما الان مثل اينكه انسان با آن دعوا دارد. دو، سه سال پيش در فصل بهار به گردش رفتيم. گلها چقدر زيبا شكوفا شده بودند. دو، سه تا از بچهها هم با ما بودند. گفتم محمد بيا جلو ببينم، اينها چيه، گلها را به او نشان دادم، من حالم از نظر درك زيبايي گلها منقلب شده بود. گفتم محمد اينها چيست. گفت، گل است. گفتم معلوم است كه گل است، مگر من ميگويم آجر است، چرا به اين پيام جواب نميدهي؟ تحقيق بفرماييد از موقعي كه اين قيچي نابكارانه وارد تجزيه روح انساني شد كه يك تكه ماهي را او خورد و تكه ديگر را نفر ديگر خورد... از آن موقع ديگر ما دنبال فلسفه نتيجه نگرفتيم و هدف براي زندگي كردن نتوانستند مطرح كنند (غربيها را دارم عرض ميكنم) چون «انا لله و انا اليه راجعون» هدف نشان ميداد. «انا»يي نمانده است، «نا» كجاست، «انا» تكه تكه شده است.پروردگارا پرچم حسين را هميشه برافراشته بفرما! خدايا صداي حسين را از اين جامعه ما كوتاه نفرما! پروردگارا ما را از دانشجويان خوب دانشگاه امام حسين (ع) قرار بده! پروردگارا الطاف و عنايات خاندان عصمت را از ما قطع نفرما! خداوندا بر علم و معرفت ما (خصوصا در مورد اين مسائل) بيفزا!والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته