دیوان بینه رحمت در مراثی قتیل امت صفحه 157

صفحه 157

آتشی از نو دوباره بر فروخت‌کاندر آن آتش دل زینب بسوخت

سوخت آگه جانش از نار محن‌کاز وی آنشه خواست کهنه پیرهن

گفت شاها کهنه پیراهن چراکهنه پیراهن تو را بر تن چرا

گفت ای خواهر مرا قوم دَغامیکشند امروز با تیغ جفا

بعد کشتن کینه را افزون کنندجامه‌هایم از تنم بیرون کنند

خواهمش پوشم بزیر جامه‌هاتا مگر شاید کنند از او حَیا

کُهنه را شاید نسازند اعتناو این تنم عریان نماند بر ثَری

دیدن زینب حُسین را برهنه از ان پیرهن‌

آه آه از بیحیائی آه آه‌و از شقاوت تا چه جائی آه آه

زینب آندم اندکی دل خوش نمودکاین لباس از وی نخواهد کس ربود

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه