- 1: کربلا بود و زمین بود و زمان 1
- 2: گفتگوی حُ_ر با خویش 3
- 3: گفتگوی امام حسین (ع) و دخترش سکینه 4
- 4: سپاه کوفه و گفتگوی چند تن از کوفیان 5
- 5: سپاه امام در روز هشتم محرم 7
- 6: پرسش رقیه از عمه اش زینب 7
- 7: گفتگوی حُ_ر و یک_ی از همرزمانش 8
- 8: لشکر امام در شب نهم محرم 9
- 9: دیدار ابن سعد و امام در شب نهم محرم 10
- 10: نالیدن زینب در شب نهم مح_رم 11
- 11: رسیدن نامه ابن زیاد در روز نهم محرم 12
- 12: کربلا، شب دهم محرم 13
- 13: کربلا، صبح روز عاشورا 13
- 14: ابن سعد و فرمان آغاز جنگ 14
- 15: به میدان آمدن یاران امام 16
- 16: به میدان آمدن قاسم 17
- 17: به میدان آمدن علی اکبر 18
- 18: جانبازی علمدار کربلا از زبان دشمنان او 19
- 19: سخنان امام در برابر لشکر کوفه 21
- 20: حرفهای گستاخانه شمر 22
- 21: آخرین سخن امام 24
- 22: به میدان آمدن و به آسمان پیوستن امام 24
1: کربلا بود و زمین بود و زمان
کربلا بود و زمین بود و زمان
کربلا نه ، تکّه ای از آسمان
دشت ، خالی ، آسمان ، خاموش و لال
می رسید از دورها بانگ شغال
ابرهای غصّه ، باران بلا
خیمه زد در آسمان کربلا
دشت ، سرتاسر سیاه و تار بود
برق چشم آهو و کفتار بود
یک طرف گل بود و غوغای بهار
یک طرف هم عوعوی سگهای هار
مردمانِ لقمه های چرب و نرم
مُهرِ پیشانیّ آنها مثل چرم
لشکری از سایه ها ، سجاده ها
بود جاری در میان جاده ها