مقدمه
عاشورا از غمگينترين روزهاي دهر است. در اين روز، ضديتِ «حق پژوهان» و «باطل گرايان» به اوج خود رسيده و صداي «حق خواهي» و «انسانيت»، از حلقوم پرخون و بريده عدالت خواهان به گوش ميرسد. عليرغم ميل جلادان نگونبخت، سراسر عالم را، پرتو نور و ايمانِ خدا محوران فراگرفته و ظلمت سراي بي خدايان را فتح ميكند.سؤالي كه در اينجا وجود دارد، اين است كه: راز ماندگاري نهضت عاشورا در چيست و چگونه شهادت جمعي كوچك با تأثيرگذاري وايجاد تحول در سطح جهان، ازقالب زمان خارج شده و حقيقت پژوهان جهان را به شگفتي و تحير واداشته است؟تا حال از زواياي گوناگون به اين پرسش پاسخ داده شده است؛ كه هر كدام به جاي خود مهم و ارزشمند است. اما نگارنده اين نوشتار، جواب را در «اركان عاشورا» جستجو ميكند. به عبارت ديگر، دانستن اركان عاشورا را قدمي در جهت گشوده شدن «راز بقايِ» اين حماسه بزرگ ميداند.چهار ركني كه در زير مورد توجه قرار گرفته، از مهمترين اركان عاشوراست.عاشوراييانِ جهان، با عنايت به اين چهار ركن، «پيروزي خون بر شمشير» را باور خواهند كرد و حلقه ارادت و محبتشان، به شورآفرينان عاشورا، دو چندان خواهد شد.
وقوف
اشاره
وقوف در لغت به معناي ايستادن، دانستن، آگاهي و ايستادگي است. همچنين به معناي چيزي را در راه خدا دادن. وقوف كننده كسي است كه اول بداند و سپس براي حفظ آنچه دانسته، ايستادگي نمايد. مقاومتش تا آنجا ادامه يابد كه جان عزيزش را در مسيرِ آگاهانه خويش فدا كند.به نهال درختي كه عمر زياد ندارد، توجه كنيد. با وارد ساختن فشاري، از جايش كنده ميشود. اما يك درخت قوي و تنومند، ممكن است بر اثر فشار زياد خم شود و يا حتي بشكند، اما هرگز جابهجا نميشود.در نهايت، لبه تيز تيشه و تبر را تحمل ميكند، ولي گامي به عقب نميرود. وقتي تمام رگهايش بريده شد،نقش زمين ميشود. ميدانيد چرا؟چون به مرحله دانستن، آگاهي وايستادگي رسيده است. به عبارت ديگر از مقام «وقوف»، كه همان مرحله «ثبوت» است، بهرهمند ميباشد.عاشوراييان با عقل سر و خِرَد، پير و مرادشان را شناختند. آن گاه براي حفظ و دفاع از او ايستادگي كردند و تا نوشيدن جام شهادت استوار ماندند.آنها در مسيري كه برگزيدند، يك لحظه هم شك و ترديد نكردند. نسبت به اهدافشان ثابت ماندند وقدمي به عقب برنداشتند. از امام و رهبرشان جانانه دفاع كردند،اما مصالحه، مسامحه و معامله هرگز!آنها تيرها، شمشيرها، نيزهها، سنگها، طعنها و تحقيرها را به جان خريدند و افتادند و مرگي جاودانه را پذيرفتند. ودر اين مسير هولناك، لحظهاي ندامت و پشيماني ازخود نشان ندادند.آنها با مقاومتشان ثابت كردند كه از بهترين وقوف كنندگانند و در سايه سار همين وقوف، به انديشه، بيداري و هوشياريِ كامل دست يافتند.كوهها را لرزشي است؛ عقايد آنها را خير! درياها را تلاطمي است، عواطف آنها را نه! كم رنگ بودن آفتاب قابل تصور است، اما كم رنگيِ ايمان و سطحي نگري انديشههاي آنها را خير.ايثار و مردانگي و غيرتشان، قامت سروها را شكست و اشك از چشم ستاره ستاند.زيرا دانسته بودند كه «امامت» يكي از محورهاي وقوفشان است.وقوف، پيرامون «محور»، ريشه قرآني دارد. در آيه زير«عدالت» يكي از محورها معرفي شده است: (لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ المِيزانَ لِيَقُومُالنّاسُ بِالْقِسْطِ...) ؛ ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب ِ (آسماني) و ميزان (شناسايي حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم " تا مردم قيام به عدالت كنند...؛ به عبارت ديگر، قرآن را به پيامبر (ص) نازل كرديم تا مردم بر «عدالت اجتماعي» وقوف كنند. عدالت را بشناسند و عادلانه زندگي كنند؛ چون كه «عدل اساس است» و مانند «امامت و رهبري» محوريت دارد.
وقوف زهير بن قين
زهيربن قين يكي از كساني بود كه در شب عاشورا، بعد از سخنراني امام حسين لب به سخن گشود و در ضمن گفتار، رها كردنِ خيام حسيني را در تاريكي شب، مردود دانست. او در فرازي از سخنانش خطاب به امام گفت: «يابن رسول الله! به خدا سوگند! دوست داشتم كه در راه حمايت از تو هزاران بار كشته، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه با كشته شدنِ من، تو و يا يكي از جوانان بني هاشم از مرگ نجات مييافتيد.»
وقوف سعيد بن عبدالله حنفي
هنگام اداي فريضه ظهر امام طبق پيشنهاد ابو ثمامه صائدي به نماز ايستاد.سعيد بن عبدالله از جمله كساني بود كه براي دفاع از امام در مقابل تيرهاي قساوت خصم،سينه خود را سپر قرار داد. او پس از تمام شدن نماز، در حالي كه چشمههاي خون از بدنش بيرون زده بود، بر اثر ضعف و خونريزي، به زمين افتاد. همان دم روي دل به سوي كردگار بي همتا كرد و چنين زمزمه نمود:«خدايا! به اين مردم لعنت و عذاب بفرست. مانند عذابي كه بر قوم عاد و ثمود فرستادي. و سلام مرا به پيامبرت برسان و از اين درد و رنجي كه به من رسيده است او را مطلع كن. زيرا هدف من از جانبازي و تحمل اين همه درد و رنج، رسيدن به اجر و پاداش تو از راهِ ياري نمودن به پيامبرت ميباشد.»آنگاه چشمهاي اشك آلود و خون گرفتهاش را باز كرد و به سيماي بر افروخته سليمان كربلا دوخت. لحظهاي به تماشاي چهره دلرباي مقتدايش مشغول شد و گفت:«اَوَ فَيْتُ يَابْنَ رسولِ الله؟!»فرزند رسول خدا! آيا من وظيفهام را انجام دادم؟امام كه به نگرانيِ آن نخل ز پا فتاده نيستان كربلا پي برده بود، فرمود:«نعم، اَنتَ اَمامي في الجَنّة»؛ آري (تو وظيفه ديني و انساني خود را به خوبي انجام دادي) و تو پيشاپيش من در بهشت برين هستي.چگونه است حالِ مردي كه سيزده چوبه تير در بدنش فرو رفته؟ او به جاي آه و ناله و باريدن سرشك غم، به ياد وظيفه دينياش ميافتد و با نگراني از امامش ميپرسد كه آيا وظيفهاش را به شايستگي انجام داده است يا خير. مگر نه اين است كه او و ساير همرزمانش وقوف كنندگاني بودند كه با شناخت و آگاهي از «محور بودن امامت»، پيرامون آن امامِ همام وقوف كردند؟