قصه کربلا بضمیمه قصه انتقام صفحه 133

صفحه 133

عبیدالله چون چنین دید نزد حارث بن قیس ازدی فرستاد و گفت: پدرم به من گفته بود که اگر روزی خواستم فرار کنم از شما استمداد کنم.حارث گفت: تو و پدرت را نزد قبیله ی من منزلتی نیست، ولی اگر تو ما را اختیار کردی، ما تو را رد نخواهیم کرد، اما من نمی دانم که امان من برای تو چگونه خواهد بود، از آن می ترسم اگر روز تو را از بصره خارج سازم من و تو هر دو کشته شویم، پس بگذار شب هنگام تو را پشت سر خود سوار کنم تا تو را نشناسند.چون عبیدالله موافقت کرد، حارث شبانگاه او را پشت سر خود سوار نمود و نزد مسعود بن عمرو که دارای منزلت و شرافتی بود برد، و ابن زیاد در خانه ی او بود تا او کشته شد و عبیدالله عازم شام گردید [1379] .

فرار به شام

مسافر بن شریح می گوید: با عبیدالله بسوی شام می رفتیم، شب هنگام بین راه در حالی که سوار مرکبهای خود بودم به او نزدیک شدم و گفتم در خوابی؟گفت: نه، با خود حدیث نفس می کردم.گفتم: به تو بگویم در دلت چه گذشت؟گفت: آری.گفتم: تو با خود می گفتی: ای کاش حسین را نکشته بودم. [ صفحه 573] گفت: دیگر درباره ی چه می اندیشم؟گفتم: باخود می گفتی: ای کاش کسانی را که کشتم، نکشته بودم.گفت: دیگر چه چیز؟گفتم: با خود می گفتی: ای کاش قصر سفید را بنا نکرده بودم.گفت: دیگر چه فکر می کردم؟گفتم: می گفتی: ای کاش دهاقین را به کار نگرفته بودم.گفت: دیگر چه؟گفتم: می گفتی: ای کاش سخی تر بودم.گفت: اما کشتن حسین، که به اشاره یزید بود زیرا او به من گفت: یا او

را بکش و یا خودت را می کشم، من کشتن او را برگزیدم؛ و اما قصر سفید، پس آن را از عبدالله بن عثمان خریدم و یزید پول بسیاری را برایم فرستاد و در آن صرف کردم؛ و اما دهاقین را بر کار گماشتم چون در آنها امانت بیشتری دیدم و خراج را بهتر جمع آوری می کردند؛ و اما سخاوتم، من مالی نداشتم که به شما بذل کنم، از خود شما می گرفتم و به شما می دادم؛ و اما کسانی را کشتم، من بعد از کلمه ی اخلاص چیزی را از کشتن خوارج بهتر نمی دانم. ولی آنچه من با خود می گفتم این بود که: ای کاش من با مردم بصره جنگ می کردم زیرا آنها با من بیعت کردند ولی بنی زیاد مرا از این کار بازداشتند و گفتند: اگر اهل بصره بر تو غلبه کنند ما را خواهند کشت؛ و ای کاش زندانیان را بیرون آورده و آنها را گردن می زدم؛ و حال که این دو امر را انجام ندادم ای کاش به شام برسم پیش از آنکه آنها کسی را تعیین کنند [1380] .

عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد

عامر بن مسعود که از طرف ابن زبیر امیر کوفه بود مدت سه ماه پس از هلاکت [ صفحه 574] یزید امارت نمود. پس عبدالله بن زبیر این دو را به کوفه فرستاد، عبدالله بن یزید را امامت بر نماز داد و ابراهیم بن محمد بن طلحه را امیر بر خراج و اموال نمود [1381] .چون این دو به کوفه وارد شدند به آنها گفته شد که شیعیان در تدارک قیام اند و آنان دو طائفه هستند: گروه زیادی با سلیمان بن صرد، و

طائفه دیگری با مختارند، و به عبدالله بن یزید گفته شد که نیروها را جمع آوری کرده اند و آماده می باشند.

سخنرانی عبدالله بن یزید

او خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی گفت: به من خبر رسیده که گروهی از اهل این شهر اراده ی قیام بر علیه ما را دارند، من از سبب آن جویا شدم گفتند: آنان مطالبه ی خون حسین بن علی می کنند، خدا این گروه را رحمت کند، بخدا سوگند جایگاه آنان را به من نشان داده اند و مرا گفته اند که آنان را دستگیر نمایم و با آنها بجنگم، من برای چه با آنان جنگ کنم؟ سوگند بخدا من حسین را نکشتم و جزو شرکت کنندگان در قتل او هم نبودم و من از قتل حسین ناراحت و محزونم، این گروه در امانند که بیرون آیند و منتشر شده و بسوی قاتل حسین بروند و من آنها را کمک خواهم کرد، این ابن زیاد قاتل حسین و کشنده ی نیکان از شماست، پس با عبیدالله بن زیاد مبارزه کردن و آماده شدن برای قتال با او بهتر است از آنکه خون یکدیگر بریزید، و این خواسته ی دشمن شماست که شما ضعیف شوید، این بزرگترین دشمن خلق خداست که بسوی شما روی آورده که او پدرش از کشتن اهل عفاف و کسی که شما در صدد خونخواهی او هستید دریغ نکرد پس بسوی او بسیج شوید با آن قدرت و شوکتی که دارید.پس اصحاب سلیمان بن صرد ظاهر شدند و سلاح و تجهیزات جنگی خریداری [ صفحه 575] نمودند، ولی یاران مختار سکوت کردند زیرا مختار در انتظار این امر بود که سلیمان بن صرد چه خواهد کرد؟


[1382]
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه