قصه کربلا بضمیمه قصه انتقام صفحه 38

صفحه 38

هنگامی که امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق حرکت فرمود، عبدالله بن عباس در حالی که دست بر شانه ی ابن زبیر می زد، گفت:یا لک من قبره بمعمر خلا لک الجو فبیضی و اصفریو نقری ماشدت ان تنقری هذا الحسین سائر فابشری [335] .عبدالله بن زبیر گفت: ای پسر عباس! بخدا سوگند که تو امر خلافت را جز برای خاندان خود برای کس دیگر نمی دانی، و خود را سزاوارتر از همه ی مردم به امر حکومت می شناسی!ابن عباس گفت: این برای کسی است که شک داشته باشد، ما در این باره یقین [ صفحه 159] داریم ولی تو از خودت حرف بزن و بگو چرا خود را نامزد خلافت نموده ای؟! گفت:

به جهت شرافتم.ابن عباس گفت: به چه چیز شرافت پیدا کردی؟! اگر برای تو شرافتی باشد از ناحیه ی ماست و ما از تو شریفتریم، زیرا تو از ما کسب شرافت کردی.و چون صدای آنها در اثر مشاجره بلند شد، غلام عبدالله بن زبیر به ابن عباس گفت: ای پسر عباس! ما را بگذار، بخدا سوگند شما بنی هاشم ما را دوست نداشته و هیچگاه ما هم شما را دوست نخواهیم داشت.عبدالله بن زبیر با دست ضربه ای به صورت غلام خود زد و گفت: تا من هستم سخن گفتن تو را نرسد.ابن عباس گفت: چرا غلام خود را زدی؟ بخدا سوگند کسی سزاوارتر به تنبیه و تأدیب است که از دین خدا خارج شده است.پسر زبیر پرسید: چه کسی از دین خدا خارج شده است؟!ابن عباس گفت: تو!در این اثناء گروهی از قریش بین آن دو میانجیگری کرده و آنها را از هم جدا کردند [336]

اوزاعی

اوزاعی [337] می گوید چون به من خبر رسید که امام حسین علیه السلام در مکه است و عزم [ صفحه 160] سفر به عراق دارد، به مکه رفته و به خدمت آن حضرت شرفیاب شدم، چون آن حضرت مرا دید به من خوش آمد گفت و فرمود: ای اوزاعی! حتمأ نزد من آمده ای که مرا ار رفتن بسوی عراق بازداری، ولی خداوند جز رفتن من به عراق هرگز چیز دیگری را اراده نکرده است [338] .

نامه ی عبدالله بن جعفر

کنیه ی او ابوجعفر و ماردش اسماء بنت عمیس است. او اول مولودی است که در حبشه از مسلمین به دنیا آمده است، و با پدرش جعفر بن ابی طالب از حبشه به مدینه آمد و از رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم حدیث حفظ و روایت نموده است. وی مردی سخاوتمند بود که او را «بحرالجود» می گفتند، و گفته شده که کسی در اسلام سخی تر از او نبوده است. او در سال 80 هجری در سن 90 سالگی در مدینه وفات یافت. (الاستیعاب 880 /3).چون به اهل مدینه خبر رسید که امام حسین علیه السلام قصد رفتن از مکه به عراق را دارد، عبدالله بن جعفر برای آن حضرت نامه نوشت که: تو را بخدا سوگند از مکه خارج مشو! من بر این تصمیمی که شما گرفته اید بیمناکم و می ترسم که تو و اهل بیت تو را از دم شمشیر بگذرانند، و اگر تو به شهادت برسی نور زمین خاموش خواهد شد، تو امیرمؤمنان و چراغ هدایت این امتی، در رفتن به عراق شتاب مکن، من از یزید و سردمداران بنی امیه برای تو و فرزندان

و اهل بیت و دارائی تو خط امان خواهم گرفت، و السلام. [ صفحه 161]

جواب امام

امام علیه السلام در جواب نوشتند: من نامه ات را خوانده و منظورت را دریافتم، اینک تو را آگاه می کنم که من جدم رسول خدا را در خواب دیدم و او مرا به امری خبر داد که من باید به انجام آن بکوشم خواه ظاهرأ به نفع من باشد یا به زیان من، بخدا سوگندای پسر عم! اگر من در سوراخ جنبنده ای از جنبندگان زمین باشم اینها (بنی امیه) مرا بیرون آورده و می کشند، بخدا سوگند ای پسر عم!بر من تعدی و ظلم روا خواهند داشت همانگونه که قوم یهود در روز شنبه ستم و تجاوز را پیشه ی خود کردند [339] .

نامه ی عمرو بن سعید

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه