- مقدمه 1
- جنبش شيعيان در كوفه 1
- هجرت امام از مدينه به مكه 1
- مقتل نگاري يا زنده نگاه داشتن خاطرهي شهيدان 1
- خلافت يزيد بن معاويه 1
- جنبش شيعيان در بصره و اعزام مسلم بن عقيل به كوفه 2
- قيام مسلم بن عقيل در كوفه 2
- عبيدالله بن زياد در كوفه 2
- عبيدالله بن زياد از بصره به كوفه ميرود 2
- دستگيري هاني بن عروه 2
- امام از شهادت هاني و مسلم با خبر ميشود 3
- مسير حركت امام حسين به كوفه 3
- دستگيري و شهادت مسلم بن عقيل 3
- پيوستن زهير بن قين به امام 3
- دستگيري و شهادت قيس بن مسهر صيداوي 3
- عمر بن سعد در كربلا 4
- ملاقات امام و عبيدالله بن حر جعفي 4
- اعزام شمر بن ذي الجوشن به كربلا 4
- رو در رو شدن كاروان امام و سپاه حر بن يزيد رياحي 4
- دستگيري و شهادت عبدالله بن بقطر 4
- عمر بن سعد جنگ را آغاز ميكند 5
- شب عاشورا 5
- حر بن يزيد به اردوي امام ميپيوندند 5
- روز عاشورا 5
- شهادت برير بن حضير 5
- شهادت علي بن حسين 6
- شهادت حنفي و نافع بن هلال و جمعي ديگر از ياران امام 6
- آخرين نماز جماعت در كربلا و شهادت حبيب بن مظاهر 6
- شهادت همسر كلبي 6
- شهادت مسلم بن عوسجه و عبدالله بن عمير كلبي 6
- شهادت قاسم بن حسن 7
- پس از شهادت امام 7
- شهادت امام حسين 7
- در مجلس ابن زياد 7
- در مجلس يزيد 7
- مردم مدينه از شهادت امام آگاه ميشوند 8
- پاورقي 8
- عبيدالله بن حر جعفي 8
مقتل نگاري يا زنده نگاه داشتن خاطرهي شهيدان
از كهنترين روزگار، گزارشگري در ميدان جنگ حضور داشته و آنچه را بر دو سپاه روياروي ميگذشته براي ديگران گزارش ميكرده است اين گزارشگر صحنهي جنگ را چنان تصوير سازي ميكرد كه خود ميخواست، و به سود طرفي گزارش ميكرد كه بدان وابسته بود. گاه اين گزارشگر، شاعر مدّاح سردار يكي از دو سپاه بود؛ از اين روي، اگر سردار سپاه در اين جنگ پيروز ميشد، پيروزي او صد چندان در شعر به تصوير كشيده ميشد و اگر شكست ميخورد، چنان توجيه ميشد كه از هر پيروزي اي بهتر در ذهن شنوندگان جايگزين گردد. ما در تاريخ ميبينيم كه بسياري از جنگها، همزمان يا سالها و شايد سدهها پس از آن، به شيوهاي حماسي به زبان شعر، غالباً و گاه نثر، به تصوير كشيده ميشود. همچون حماسههاي يوناني و يا شاهنامهي فردوسي. اين خماسهها نيز، هدف خاصي را دنبال ميكنند. و آن هدف در اشعار بهتر به دست ميآيد تا در گزارشهاي تاريخي. چنانكه ميدانيم فردوسي شاعر بلند آوازهي شيعي ايراني، در ميان دو سنگ آسياي سلطنت ترك بيفرهنگ، و خلافت عرب متظاهر به نام اسلام گرفتار است، و سلطنت ترك، فضاي مناسبي براي انديشهي سطحي و ضد بشري و خرد ستيز «كرّاميان» فراهم ساخته است. كراميان مان اشاعره هستند كه به صورت قشريتر در خراسان ميداندار فكر و فلسفه و كلام و عقايد اسلامي شده و به هر انديشهي درست و اصولي و خردمندانهاي، به بهانهي رافضيگري و باطنيگري ميتازند. فردوسي كه ميراث ريشهدار [ صفحه ده] فرهنگ ايراني و آزادانديشي و خردگرايي تشيّع را، به عنوان غنيترين فرهنگ انساني در اختيار دارد، به بهانهي به نظم در آوردن اساطير ايران قديم، حكيمانه و عالمانه، با شيوهاي حماسي و زباي شيوا و فصيح، به مبارزهي فرهنگي با افكار متبذل «تازي- ترك» ميرود. در اثبات موفقيت و پيروزي او همين بس كه:1- سلطان محمود هم ميفهمد و او را نخست از صله بيبهره ميكند و سپس تحت پيگرد قانون سلطاني قرار ميدهد.2- زبان فارسي، نه به عنوان يك زبان بومي درجهي دوم، بلكه به عنوان زيباترين و پر محتواترين زبان فرهنگي يك ملت زنده و با فرهنگ و زبان دوم فرهنگ اسلامي باقي ميماند.3- انديشههاي كرّامي و اشعريگري رنگ ميبازد، و حتي در ميان مذاهب تسنّن آنچه به انديشهي باز و خردپسند نزديكتر است، در كوتاه مدت، غلبه ميكند، و در بلند مدت زمينهاي براي پيروزي قطعي تشيع ميگردد.در ميان عرب جاهلي، حماسه، به اصطلاح ادبي و بر طبق صنعت بديع و به مفهومي كه گفته شد، وجود ندارد. توصيف جنگهاي عرب جاهلي، در قصايد منسوب به شاعران جاهليت آمده است. اين قصايد تركيبي است از تغزل و تشبيب و وصف طبيعت يا توصيف جنگها و زد و خوردها و نميتوان همان توصيفها را هم گزارش صادقانهي جنگها دانست. پس از اسلام، نخستين جنگ منظم جزيرةالعرب، جنگ بدر است. جنگي است ميان شماري اندك از مسلمانان بيسلاح اما مجهّز به ايمان، با مشركان مسلّح آماده به جنگ كه سه برابر مسلمانان بودند. گزارش اين جنگ را افراد بشر از هر دو سوي جنگ ارائه كردند و خداي متعال نيز گزارش آن را، با تجزيه و تحليل و تفسير جنگي، چند بار در قرآن بيان كرده است. اين جنگ حماسهاي بزرگ بود كه حماسهها به دنبال داشت. مشركان زخمخورده هرگز آن را فراموش نكردند، و حتي پس از آنكه به ظاهر لباس اسلام، بر تن پوشيدند، پيوسته به فكر انتقام بودند. ابوسفيان و حكم بن عاص و پسر حكم، مروان و ديگر امويان، با خلافت عثمان و سوء استفادهها در زمان او، و سپس با كشتن عثمان، انتقام گرفتند؛ و معاويه پسر ابوسفيان و هند، در جنگ صفيّن و پس از صفين با شهادت علي (ع)، قهرمان جنگ بدر، و به شهادت رسانيدن امام حسن (ع)، و [ صفحه يازده] تعيين ولايت عهد و به شهادت رسانيدن حجر بن عدي و ديگر ياران علي (ع)؛ و يزيد بن معاويه، با امام حسين (ع)، چنانكه خود تصريح ميكند، انتقام بدر را گرفتند.يكي از شكوهمندترين حماسههاي تاريخ بشر، حماسهي حسيني است. اگر ويژگي حماسه،ايجاد شور در شنوندگان باشد، حماسهي حسيني هم شور ايحاد كرده است و هم شعور،هم انديشهها را به جنبش درآورده است و هم احساسات را، هم افراد را به حركت درآورده است و هم ملتها و امتها را!بسياري از مقتلنويسان حماسهي كربلا را گزارش كردهاند، بويژه آنكه، جريان كربلا و شهادت مظلومانهي امام حسين (ع) براي همهي مسلمانان جاذبه داشته است و عالم و عامي خواستار اطلاع يافتن از جوانب اين حادثه و علل و ريشههاي سياسي و اجتماعي اين فاجعهي تاريخي بودهاند. ميدانيم كه حوادث تاريخي بنا به عللي، با گزافهها و كم و زيادها و دگرگونيها گزارش ميشود، دو علت عمدهي بروز اين مشكل در روايت تاريخي حادثهي عاشورا، نخست و از همه بيشتر، آميختگي آن با عقيده و ايمان مذهبي؛ و دوم، كسب مايهاي براي برانگيختن توده،عليه حكام جور و فرمانروايان ستمگر، به شكل مبارزهي منفي يا مثبت بوده است. البته گذشت زمان، وجود خفقان و عوامل ديگر نيز به سهم خود مؤثر بودهاند. يكي از گزارشگران جريان كربلا و شهادت امام حسين و ياران او در عاشوراي سالم 61 هجري ابومخنف لوط بن يحيي أزدي غامدي (متوفي 157 ه) است. وي شيعهي امامي و تاريخدان و سيرهنويس پركار و از مردم كوفه بود. سيرهنويسان، 32 كتاب به وي نسبت ميدهند، از جمله: فتوح الشام، فتوح العراق، جمل، صفين، نهروان، مقتل علي، الشورا، مقتل عثمان، مقتل الحسين و اخبار المختار بن أبيعبيدالثقفي كه أخذ الثار نيز بدان ميگويند. بل خاورشناس در دائرةالمعارف اسلام (399/1) [1] ميگويد:«وي از قديميترين مورخين و مخدثين عرب است. سي و دو رساله در تاريخ حوادث سدهي نخست هجري نگاشته كه بيشتر آنها را طبري در تاريخ خود حفظ كرده است. اما نوشتههاي به ما رسيده كه به وي منسوب است از ساختههاي متأخرين ميباشد.»ابننديم درالفهرست (ص 184) [2] سي و چهار كتاب به وي نسبت ميدهد كه تنها دو [ صفحه دوازده] جلد آن و از جمله «مقتل الحسين و مصرع أهل بيته و اصحابه في كربلاء». چاپ شده است. ابومخنف در طبقهي «ابناسحاق» سيرهنويس مشهور، قرار دارد، و گفتههايش مورد اعتماد بيشتر مورخان است، و بيش از همه، طبري مورخ مشهور از او نقل كرده است.ابومخنف در آغاز «مقتل الحسين» [3] مينويسد: «قال ابومخنف: حدّثنا ابوالمنذر هشام، عن محمد بن سائب الكلبي، قال: حدّثنا عبدالرحمان بن جندب الأزدي، عن أبيه قال...» و كتاب خود را با سخن جندب در اعتراض به امام حسن مجتبي (ع) هنگام مصالحه با معاويه، آغاز ميكند و گزارش مختصري از آن زمان تا مرگ معاويه و درخواست بيعت از امام حسين بن علي (ع)براي يزيد به وسيلهي والي مدينه وليد بن عتبه، ارائه ميكند و سپس به جريان كربلا گريز ميزند. در گزارش خود، يك بار از كليني درباهي بيماري معاويه و نامه نوشتن به يزيد جهت احضار او به دمشق، ياد ميكند، و يك بار هم در موضوع «بيرون رفتن امام حسين از مدينه به مكه» ميگويد: «ذكر عمار في حديثه». و در همهي موارد ديگر ميگويد: قال ابومخنف، تا اين كه در گزارش بريدن سر امام حسين (ع) و لگدكوب كردن جسدش، ميگويد: «قال الطرماح بن عدي: كنت في القتلي و قد وقع فّي جراحات...» بيآنكه از واسطههاي نقل نام ببرد.مشهود است كه خبرنگار جنگي كربلا حميد بن مسلم بوده است و ابومخنف تنها يك بار در ضمن گزارش به ميدان رفتن امام حسين و گريه و شيون زينب كبري (س)، مينويسد: «قال عمارة بن سلمان عن حميد بن مسلم».گزارش ابومخنف از حماسهي كربلا، به علت نزيكي او به زمان واقعه و نيز امامي و كوفي و ثقه بودن او، در مجموع اطمينان ما را بدين مقتل استوار و تثبيت ميكند، ليكن با تأمل در برخي از مطالب كتاب، به ترديد و تشكيك دچار ميشويم و به ياد گفتهي بل خاورشناس ميافتيم كه با قاطعيت اظهار ميكند كه آنچه از ابومخنف به دست ما رسيده از ساختههاي متأخران است. اين ترديد به علت خواند مطالبي در اين مقتل ميباشد كه به برخي از آنها ذيلاً اشاره ميشود:1- ميگويد چون ابنزياد سپاهي به فرماندهي عمر بن سعد براي جنگ با امام حسين به [ صفحه سيزده] كربلا فرستاد، به جز سپاه حر كه قبلاً رفته بود، هشتاد هزار سوار او مردم كوفه تشكيل شد كه نه شامي در آن بود و نه حجازي. (ص 80).آيا كوفه در سال 60 هجرت چند نفر جمعيت داشته كه 80 هزار نفر سرباز براي جنگ با امام حسين (ع) از آن تشكيل ميشود؟شهيد مطهري در جزوهي «تحريات عاشورا» كه مجموعهي چهار سخنراني است، از كتاب «اسرار الشهادة» نقل ميكند كه سپاه عمر سعد در كربلا يك ميليون و ششصد هزار نفر بوده كه امام حسين در روز عاشورا، 300 هزار نفر از آنان را به دست خودش كشت!بديهي است كه اين رقم اغراقآميز و غير عقلاني، از هشتاد هزار نفر ابومخنف شروع شده تا به يك ميليون و ششصد هزار نفر اسرارالشهاده رسيده است.2- تعداد كشته شدگان مشخص شدهي سپاه امام حسين (ع) در روز عاشورا به جز كشتگاني كه به لفظ «رجالاً» يا «خلقاً كثيراً» از آنها ياد ميشود به روايت ابومخنف جمعأ 3536 نفر است كه اين رقم نيز اغراقآميز به نظر ميرسد. درست است كه در روز عاشورا ايمان در برابر كفر و ترديد و طمع و ترس قرار داشت، ليكن، خداوند در قرآن خطاب به اصخاب رسول خدا، در بيشترين ارزيابي قدرت، هر شخص با ايمان را برابر با بيست نفر مشرك و كافر بيايمان، قرار داده است، و نه بيشتر. بويژه آنكه مطابق رقم مذكور، تعداد 80،70 يا 90 نفر از كوفيان به دست افرادي كشته ميشوند كه كودك يا نوجواني بيش نيستند.3- اشعاري به امام و ياران او، يا زنان و اهل حرم نسبت ميدهد كه نه با مقام و موقعيت هماهنگ است، نه با زماني كه به گويندهي اشعار نسبت ميدهد. از جمله اينكه ميگويد: امام در آخرين لحظات به لشكر حمله كرده 1500 نفر از آنان را كشت و سپس در حالي كه اشعار زير را ميخواند به خيمه بازگشت و سپس 35 بيت نقل ميكند. چه كسي اين اشعار را ضبط و گزارش كرده است؟ خبرنگاران جنگي كه در ركاب امام نبودند تا در حال پشت كردن امام به ميدان و رفتن به سوي خيمهگاه، آنها را از زبان ايشان شنيده و ثبت يا حفظ كرده باشند؛ امام هم كه خود، آنها را براي اهل حرم نقل نكرده است. پس اين اشعار از كجا نقل شده است؟بيشتر اين اشعار، جز رجزهاي كوتاه رزمندگان، ميتواند زبان حال امام و ديگران باشد كه بعدها سروده و به آن بزرگان منتسب گرديده [ صفحه چهارده] است.4- نام بردن از كساني در ميان ياران و خويشان امام حسين (ع)، مانند احمد بن الحسن، پسر امام حسن مجتبي برادر شانزدهي سالهي قاسم بن الحسن كه 190 نفر از سپاه دشمن را طي سه حمله به قتل ميرساند. (ص 127)؛ و يا احمد بن محمد الهاشمي (ص 117) كه بعد از موسي بن عقيل[برادر مسلم ]به ميدان ميرود و رجز ميخواند و جنگ كنان هشتاد سوار را ميكشد، تا اين كه كشته ميشود.5- نقل اين خبر نادرست كه امام حسين بر اثر اصابت تيري، پس از يك جنگ سخت، به زمين افتاد سه ساعت از روز مانده بود، امام از هوش رفت و همچنان سه ساعت بر زمين افتاده بود. پس از اين كه به هوش آمد چهل نفر بدو تاختند تا سرش را از بدن جدا كنند. امام گفتگوهاي مفصلي با كساني دارد كه قصد بريدن سر او را دارند، از جمله گفتگوهاي امام با شمر كه نميتوان پذيرفت امام چنان سخنان عاجزانهاي با شمر گفته باشد. سرانجام مطابق اين خبر تحريف شده شمر سر امام را جدا كرد و بر نيزهي بلندي زد، سپاه سه بار تكبير گفتند، زمين لرزيد، شرق و غرب تيره شد، مردم به لرزه افتادند و آسماني خوني سرخ باريد.اگر همهي اين حوادث را به شكل استعاره و مجاز قلمداد ميكرد شايد سخني نبود اما ميبينيم كه همه را به صورت حقيقي بيان ميكند، و به دنبال اين اخبار ميگويد: آسمان خون نباريده است جز در آن روز و در روزي كه سر يحيي بن زكريا را بريدند (ص 147).6- مطابق روايتي كه از عبداللَّه بن عباس نقل ميكند، اسب امام نفس زنان و شيههكشان، شهيدان را بو ميكرد و پيش ميرفت تا اين كه بر سر جسد امام رسيد؛در اين جا پيشاني خود را با خون آغشته كرد و پا بر زمين ميكوفت و چنان شيهه ميكشيد كه بيابان را از صداي خود آكنده ساخت. سپاه از اين رفتار شگفتزده شدند.همين كه چشم عمر بن سعد به اسب افتاد گفت: واي بر شما آن را به نزد من آوريد، آن از اسبان نيك رسول خدا (ص) بود. افراد، سوار شده براي گرفتن اسب به طرف آن رفتند. همين كه اسب دريافت كه ميخواهند آن را بگيرند شروع كرد با دست و پا لگد زدن و دور كردن آنان از خود، تا اين كه خلق بسياري را كشت، لذا عمر بن سعد فرياد زد: آن را به حال خود بگذاريد. ببينيم چه ميكند. چون اسب امنيت يافت دوباره به طرف جسد امام [ صفحه پانزده] حسين (ع) رفت و پيشاني خود را با خون آغشت و چون فرزند مردگان گريست و سپس به طرف خيمه رفت. همين كه زينب صداي اسب را شنيد به سكينه گفت: پدرت برايت آب آورده است. سكينه با شادي بيرون شتافت، و چون اسب را برهنه و زين را بيسوار ديد، چادر از سر افكنده فرياد زد: وا ابتاه، وا حسيناه... گريست و اشعاري خواند، سپس امكلثوم نيز چنين كرد و اشعاري مفصل خواند، آنگاه ساير افراد حرم شنيدند و از خيمهها بيرون ريختند و همگي به شيون و شعر خواند پرداختند.اينها زبان حال حرم است، و ممكن است، در مقام استعاره و مجاز بيان بعضي از اين سخنان اشكال نداشته، و بر زيبايي حماسه و تراژدي نيز بيفزايد. اما بيان ابومخنف در همهي اين گزارشها حقيقي است، زيرا در آخر ميگويد: عبداللَّه بن قيس (نه عبداللَّه بن عباس) گفت: در حالي كه اسب از خيمه باز ميگشت بدان مينگريستم، به طرف فرات رفت و خود را در آن انداخت. و ميگويند در نزد صاحب الزمان (ع) بار ديگر پديدار ميشود (ص 152).اينها نمونههايي از گزارشهاي باورد نكردني در «مقتل» منسوب به «ابيمخنف» است كه در نجف چاپ شده و در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است. اگر اين نوشته را مقتل أبيمخنف بدانيم، نبايد به هيچ روايتي، از هر شخصيت ديگري كه باشد، اعتماد كنيم؛ ولي اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه آثار و تأليفات نويسندگان و پژوهشگران سدههاي دوم و سوم هجري، اگر نگوييم به طور كامل، لااقل ميتوان گفت قريب به اتفاق، از ميان رفته است. آنگاه به درستي ميتوان نتيجه گرفت كه فردي متعصب و ناآگاه، يا مغرض و آگاه، برخي از روايات شايع و ساختگي را با شماري از روايات درست و مورد اعتماد ابومخنف به هم درآميخته كتابي به عنوان: «مقتل الحسين و مصرع أهلبيته و اصحابه في كربلاء» بر ساخته و به نام اين موّرخ و محدّث بزرگ عرضه كرده است. زيرا مردم غالباً خواستهاي دروني و گزارشهاي ساختهي خود را به شخصي مورد اعتماد و موثق نسبت ميدهند تا ديگران آنها را باور كنند.اما مقتل أبيمخنف، از منبع ديگري نيز، به دست ما رسيده كه ميتوان با اطمينان بيشتر و البته با نگرشي نقدآميز و علمي، آن را از أبيمخنف دانست و آن منبع، «تاريخ الرسل والملوك» از ابوجعفر محمد بن جرير طبري (متوفّي، 310 ه) است. طبري [ صفحه شانزده] حدود سه يا چهار نسل با ابومخنف فاصله دارد، اما روايات او را با واسطههايي نقل كرده است كه ميتوان تا اندازهاي به آنها اطمينان پيدا كرد. يكي از بهترين شيوههاي احيا و بازسازي منابع از دست رفته، يا تحريف شده، استخراج و تنظيم و تدوين روايات تاريخي در يك موضوع، از منابع كهن و مطمئن ميباشد.دوست ارجمند و پژوهشگر در رشتهي تاريخ، و محقق در كتابشناسي «مقتلها»، آقاي حجتاللَّه جودكي، با اطلاع دقيقي كه از ساختگي بودن «مقتلي» كه به «ابومخنف» منتسب كردهاند دارد، به روشي نقّادانه و علمي به استخراج گنجينهي پر ارزش «مقتل أبيمخنف» از تاريخ طبري همتّ گماشته، 113 روايت را كه از طريق راويان مختلف، دربارهي جريان كربلا، بوسيلهي ابيمخنف گزارش شده است، به ترتيب حوادث تاريخي مدوّن كرده است. آقاي جودكي در مقدمه، توضيح روشنگري دربارهي روايات و راويان داده و با جدول با ارزشي كه تنظيم كرده، بر روشني كتاب افزوده است.اكنون ميتوان كه اين كتاب، همان «مقتل أبيمخنف» است، اما شايد همهي آن نباشد، و با بررسي و پژوهش در گنجينههاي ميراث گرانبهاي اسلامي، چه بسا اين كتاب كامل شود، و كتابهاي از دست رفتهي ديگري به دست آيد.اميد است اين گام با ارزش با گامهاي ارجمند ديگري دنبال شود، و راه پژوهشهاي تاريخي به روش علمي تا رسيدن به هدف كه تدوين تاريخي كامل و روشن و بدون ابهام از اسلام است، پيموده شود.سيد محمد مهدي جعفري [ صفحه هفده]
مقدمه
مقتل الحسين در بر گيرندهي حوادثي است كه در فاصلهي زماني مرگ معاويه بن ابيسفيان، بنيانگذار سلسلهي اموي، در سال 60 هجري تا شهادت امام حسين (ع) و اسارت خاندانش در سال 61 هجري اتفاق افتاده است مهمترين اين حوادث به اجمال عبارت است از:مرگ معاويهبيعت نكردن امام حسين با يزيدهجرت امام از مدينه به مكهجنبش شيعيان در كوفهآمدن مسلم به كوفهشهادت مسلم و هاني در كوفههجرت امام (ع) از مكه به سوي كوفهوقايع كربلا و پيامدهاي آنمجموعهي حوادث مقتل به شكلهاي مختلف با مناطق جغرافيايي شام، حجازين (مكه و مدينه)، عراقين (كوفه و بصره) و سرانجام كربلا ارتباط دارد.مرگ معاويه و خلافت يزيد در نيمهي رجب سال 60 هجري اتفاق افتاد و امام (ع)در 27 رجب همان سال از مدينه به مكه هجرت نمود و در دوم شعبان سال 60 هجري وارد مكه [ صفحه هجده] گرديد. در نيمه ماه مبارك رمضان همان سال حضرت در پاسخ به دعوت اهالي كوفه، رسول خويش مسلم بن عقيل را به سوي آنان فرستاد. مسلم در هشتم ذيحجه در كوفه خروج كرد و در روز نهم ذيحجه به شهادت رسيد. امام (ع) ماههاي شعبان، رمضان، شوال و ذيقعده را در مكه بسر برد و در هشتم ذيحجه سال 60 هجري از مكه به سوي كوفه رهسپار گرديد و سرانجام در دهم محرم سال 61 هجري در دشت كربلا شهيد شد. بر اساس نوشتهي ابيمخنف مسير امام از مكه تا كوفه بدين قرار است:منزل تنعيم و مصادرهي كاروان يزيد (روايت 32)، منزل صفاح و ملاقات فرزدق شاعر با امام (روايت 33)، منزل حاجر از سرزمين الرقة، اعزام قيس بن مسهر صيداوي به كوفه و ملاقات عبداللَّه بن مطيع با امام (روايت 35)، منزل زرود، پيوستن زهير بن قين به امام (روايت 37)، منزل نعلبيه، دو نفر از افراد قبيلهي بنياسد خبر شهادت مسلم و هاني را به امام دادند (روايت 40)، منزل زباله، با خبر شدن از شهادت عبداللَّه بن بقطر برادر رضاعي خود (روايت 42)، منزل شراف (روايت 45)، منزل ذوحسم و برخورد با سپاه حر (روايت 45)، منزل بيضه، خطابه امام براي يارانش و سپاه حر (روايت 46)، منزل عذيب الهجانات، آمدن چهار نفر از ياران مسلم بن عقيل از كوفه و پيوستن به امام (روايت 46)، منزل يا قصر بنيمقاتل، ملاقات عبيداللَّه بن حر جعفي با امام (روايت 48) منزل نينوا كه در نزديكي روستاهاي غضريه، سفيّه والعقر واقع است.همچنين اسامي كساني كه امام حسين (ع) را در فاصلهي زماني پس از مرگ معاويه تا رسيدن ايشان به كوفه ملاقات كردند و با او گفتگو نمودند عبارتند از:محمد بن حنفيه در مدينه (روايت 1)، عبداللَّه بن مطيع در راه مدينه به مكه (روايت 3)، عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومي در مكه (روايت 28)، عبداللَّه بن عباس در مكه (روايت 29)، عبداللَّه بن زبير در مكه (روايت 29)، عبداللَّه بن عباس براي بار دوم در مكه (روايت 29)، فرزدق بن غالب شاعر در راه مكه به كوفه (روايت 33)، عبداللَّه بن جعفر بن ابيطالب و يحيي بن سعيد بن عاص در راه مكه به كوفه (روايت 34) دو نفر از افراد قبيلهي بنياسد كه بعنوان مخبر، برخي وقايع را از مكه تا كربلا گزارش كردهاند (روايت 40)، عبداللَّه بن مطيع عدوي در منزل زباله در نزديكي كوفه (روايت 3)، نامبرده ظاهراً دو بار و در دو مكان مختلف امام را ملاقات كرده است كه [ صفحه نوزده] احتمالاً يكي از آنها ميتواند درست باشد، عبيداللَّه بن حر جعفي (روايت 48).مجموعهي حوادثي كه در فاصلهي بين نيمهي رجب سال 60 هجري تا چند ماه پس از شهادت امام در آن سال اتفاق افتاده و به نحوي با قيام آن حضرت ارتباط دارد، موضوع مقتل الحسين را تشكيل ميدهد. پيشتر يادآوري ميشود كه مقتل الحسين همچنين شامل مقتل مسلم و هاني و ديگر شهداي كربلا نيز هست.مقتل الحسين ابيمخنف [4] نخستين مقتل است كه دو نسل بعد از واقعهي كربلا مكتوب شده و بخاطر اشتهار تهيه كننده آن به مقتل الحسين ابومخنف شهرت دارد. سال تولد لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف بن سليم الازدي مشهور به ابومخنف مشخص نيست ولي مورخين متفق القولند كه وي در سال 157 هجري در گذشته است. به احتمال قوي ابومخنف سالها بعد از واقعهي كربلا متولد شده است. وي موقعي كه شروع به نگارش مقتل الحسين كرده هنوز تعداد انگشت شماري از شاهدين مورد اعتماد واقعهي كربلا در قيد حيات بودهاند. مقتل الحسين شامل 113 روايت كوتاه و بلند است كه كوتاهترين آن يك جمله و بزرگترين آن چند صفحه است.ابومخنف اخبار مربوط به حادثهي كربلا را از چند طريق مكتوب كرده است:الف) در چند مورد حوادثي را كه از فرط اشتهار زبانزد خاص و عام بوده است بيواسطه ذكر كرده است؛ نظير خبر مرگ معاويه و نامه نوشتن يزيد به عامل خود در مدينه مبني بر گرفتن بيعت از امام حسين (ع) كه از مجموع 113 روايت 5 روايت آن، از اين دستهاند.ب) در چند مورد خود ابومخنف بيواسطه از برخي شاهدان عيني واقعهي كربلا، حديث نقل ميكند و اين مطلب نشان ميدهد كه ابومخنف قبل از سن پيري اقدام به نگارش مقتل كرده و يا آن ناقلان عمر طولاني كردهاند.ج) در اكثر موارد، وي حوادث مذكور را توسط دو يا سه واسطه نقل ميكند. نكتهي جالب توجه در مقتل الحسين ابومخنف اسن ايت كه وي كليه اخبار اين حادثه را از [ صفحه بيست] شاهدان عيني و يا معاصرين واقعهي كربلا نقل ميكند. اين افراد به دليل موقعيتي كه هنگام بروز حادثه داشتهاند به چند گروه تقسيم ميشوند:1) كساني كه در سپاه امام (ع) بودهاند و به دلايل مختلف به شهادت نرسيده و در قيد حيات باقي ماندهاند. مانند:امام سجاد (ع)ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (ع)فاطمه دختر علي (ع)زيد بن علي بن حسين (ع)عقبة بن سمعانضحاك بن عبداللَّه مشرقيدلهم همسر زهير بن قينمرقّع بن ثمامة اسديغلام عبدالرحمن بن عبد ربّه انصاريطرّماح بن عديعبداللَّه بن خازمعباس الجدليو...2) دو نفر از قبيلهي بنياسد كه از روي كنجكاوي و بعنوان مخبر از مكّه نظارهگر اقدامات امام بوده و اغلب كارهايي هم به نفع امام انجام دادهاند.3) حميد بن مسلم كه بعنوان مخبر سپاه عمر سعد از هنگام آمدن امام به كربلا جريانات را گزارش كرده است و عليرغم اينكه در سپاه دشمن بوده، موضع گيريهاي مثبتي به نفع امام داشته است.4) افرادي كه در سپاه دشمن بوده و در جنگ نيز شركت داشتهاند. بعضي از آنان در رديف قاتلان واقعهي كربلا بوده و بعضي فقط در اين حادثه شركت داشتهاند.5) افراد موثقي كه به دليل هم زماني و عظيمت واقعه، از حوادث كربلا مطلع شده و آنرا نقل كردهاند. [ صفحه بيست ويك] از مجموع 113 روايتي كه مقتل ابومخنف را تشكيل داده و از طريق پنج گرده فوق روايت شده سهم هر يك عبارت است از:گروه اول: 21 روايت.گروه دوم: 5 روايت.گروه سوم: 11 روايت.گروه چهارم: 8 روايت.گروه پنجم: 39 روايت.خود ابومخنف نيز 5 روايت را بيواسطه نقل كرده است و 24 روايت ديگر توسط كساني نقل شده است كه شناخت آنها نياز به دقت و بررسي بيشتري دارد.از مجموع 113 روايت مقتل الحسين ابومخنف، 27 روايت مربوط به خروج امام حسين (ع) از مدينه و استقرار وي در مكّه، تحرّك شيعيان در كوفه، آمدن مسلم به كوفه و سرانجام مقتل مسلم و هاني است و بقيهي شامل مقتل امام حسين (ع) و ساير شهدا و سرانجام اسارت خاندان ايشان است.فهرستي كه در پي ميآيد شامل اسامي مخبرين يا شاهدان عيني حادثه و راوياني است كه نقل خبر كردهاند.مخبرين و ناقلان گروه اول:1) امام سجاد (ع). آن حضرت در سال 38 هجري متولد شدند و در حادثه كربلا 23 ساله بودند. مورخين نوشتهاند كه امام در اين حادثه داراي فرزندي چهار ساله به نام محمد بود كه همان امام محمد باقر (ع) ميباشد. ابومخنف روايت 34، را از قوم امام سجاد (ع) و روايت 93 را از قول ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (امام باقر (ع)) نقل كرده است.2) فاطمه دختر علي (ع). ابومخنف روايت 109 را به استناد گفتهي وي مينويسد. از متن روايت مشخص ميشود كه زينب خواهر او بوده لذا وي بايد دختر علي بن ابيطالب (ع) باشد.3) عقبة بن سمعان غلام رباب دختر امرؤالقيس كلبي همسر امام حسين (ع) بود كه پس [ صفحه بيست ودو] از شهادت امام از صحنهي درگيري فرار كرد ولي توسط سپاه دشمن اسير شد. عمر سعد پس از اينكه فهميد وي بندهي رباب بوده است او را آزاد كرد. روايات 50،32،29،3 و 55 مقتل الحسين ابومخنف توسط وي گزارش شده است.4) ضحاك بن عبداللَّه مشرقي [5] . ابومخنف روايات 70،66،64،63،61 و 88 را از قول وي نقل كرده است.از مجموع رواياتي كه ضحاك نقل كرده است معلوم ميشود وي در روز نهم محرم سال 61 هجري به امام پيوسته و روز دهم نيز از صحنهي درگيري گريخته است [6] .5) مرقع بن ثمامهي اسدي. وي از ياران امام بود و در روز عاشورا هر چه تير در تركش داشت بينداخت. چند تن از اقوام وي در سپاه دشمن نزد او آمده امانش دادند و نزد عبيداللَّه زياد رفت. عمرسعد قصهي وي را بيان كرد و عبيداللَّه او به زاره تبعيد كرد [7] .6) غلام عبدالرحمن بن عبد ربّه انصاري. ابومخنف روايت 68 را از قول وي نقل ميكند.7) دلهم همسر زهير بن قين. روايت 39 از زبان اين زن- دختر عمرو- نقل شده است.8) طر ماح بن عدي روايات 47 و 48 از قول وي نقل ميكند. وي از نيروهاي وفادار به مسلم بن عقيل است و در جريان درگيري مسلم با عبيداللَّه به نفع مسلم خبر جمع ميكرده است.10) عباس الجدلي. روايت 16 از قول وي نقل شده است وي يكي از افراد و پيروان مسلم بن عقيل بوده است.راويان گروه دوم:پس از اينكه امام از مكه به سوي كوفه حركت كرد، دو نفر از مردان قبيلهي بنياسد به نامهاي، عبداللَّه بن سليم والمذري بن المشمعل به سرعت حج خود را به جاي آورده و در پي امام روانه شدند تا ببينند كه سرانجام كار او چه خواهد شد. ابومخنف روايات 30، [ صفحه بيست وسه] 42،40،33، و 45 را از قول آنها نقل ميكند. اين دو يك بار مطابق روايت 40 به نفع امام حسين (ع) اخبار كوفه را از مردي اسدي كه از كوفه ميآمد و حاضر نشده بود چيزي از وقايع اتفاق افتاده را به امام بگويد، كسب ميكنند و خبر قتل مسلم و هاني را به امام اطلاع ميدهند و بار ديگر مطابق روايت 45 امام را به منطقهي «ذوحسم» هدايت ميكنند تا از شر سپاه عبيداللَّه كه به رهبري حر بن يزيد رياحي براي مقابله با امام آمده بودند، در امان بماند. نقش اين دو نفر در هيمن جا خاتمه مييابد و معلوم ميشود كه آنها نتوانسته و يا نخواستهاند شاهد بقيهي حوادث كربلا باشند.گروه سوم:حميد بن مسلم خبرنگار سپاه عمر سعد بود و همراه وي از كوفه به كربلا آمده بود. ابومخنف روايات 105،103،101،98،95،92،91،85،73،57،52 را از قول وي نقل كرده است. وي عليرغم اينكه محبر سپاه دشمن بوده در اين حادثه كارهايي انجام داده كه نشان ميدهد احتمالاً از روي اجبار تن به اين كار داده و فرد سليم النفسي بوده است.ابومخنف از قول وي در روايت 85 مطلبي را نقل ميكند كه مؤيد گفتهي فوق است: هنگامي كه شمر قصد آتش زدن خيمهي امام را داشت حميد بن مسلم به وي ميگويد: اين كار شايسته نيست. ميخواهي دو كار بسيار زشت را با هم مرتكب شوي؟ مانند خدا بسوزاني و ديگر زنان و كودكان را بكشي؟ با آنكه امير به كشتن مردان تنها از تو خشنود ميگردد؟ حميد گفت شمر از من پرسيد كيستي گفتم: نام خود را با تو نگويم و ترسيدم اگر مرا بشناسد نزد سلطان سعايتي كند و مرا آسيبي رساند.راويان گروه چهارم:اين افراد دو دسته هستند:الف: گروهي كه در جنگ شركت كرده ولي كسي را نكشتهاند.ب: افرادي كه در كربلا مرتكب قتل شدهاند.از گروه نخست ميتوان افراد زير را نام برد: [ صفحه بيست وچهار] - مسروق بن وائل، روايت 77.- عفيف بن زهير بن ابيالاخنس، روايت 78.- يحيي بن هاني بن عروه، روايت 82.- ايوب بن مشرح الخيواني، روايت 84.- ربيع بن تيم، روايت 87.- قرة بن قيس التميمي، روايت 102.و از دستهي ب:- كثير بن عبداللَّه الشعبي، قاتل زهير بن قين كه روايت 71 از اوست.- هاني بن ثبيت الحضرمي، قاتل عبداللَّه و جعفر بن علي برادران حضرت عباس. ابومخنف روايت 53 را از قول وي نقل كرده است. نكتهي قابل توجه در اين روايت اين است كه هاني بن ثبيت در پي ملاقات محرمانهي عمر سعد با امام، خبر دروغيني را نقل ميكند مبني بر اين كه مردم بر حسب گمان خود دربارهي گفتگوي آنان ميگفتند كه حسين (ع) با عمر سعد گفت: بيا با من نزد يزيد بن معاويه رويم و اين دو لشگر را رها كنيم. عمر گفت: خانهي من ويران ميشود، حسين (ع)گفت: من بار ديگر آنرا براي تو ميسازم، گفت: املاك مرا ميگيرند، گفت من بهتر از آن را از مال خود در حجاز به تو ميدهم و عمر نپذيرفت. راوي گفت: در زبان مردم اين سخن شايع بود بيآنكه چيزي شنيده و دانسته باشند. [8] .در پي اين گزارش ابومخنف رد روايات 54 و 56 ادامهي اين خبر دروغين را از قول المجالدبن سعيد الهمداني (راوي روايات 10 و 19 و 54 و 56 و 104) و صقعب بن زهير الازدي (دايي ابومخنف و راوي روايات 54 و 56) اينگونه مينويسد:حسين (ع) به عمر سعد سه پيشنهاد كرد:1- اجازه بده از همان جايي كه آمدهام برگردم.2- نزد يزيد بروم و دستم را در دست او بگذارم.3- به يكي از سر حدات دراالسلام بروم مانند يكي از مرزبانان در آنجا خدمت [ صفحه بيست وپنج] نمايم.بر اساس همين پيشنهاد عمرسعد نامهاي را تنظيم كرده و به سوي عبيداللَّه روانه ميكند كه با مخالفت او روبرو ميشود.ابومخنف سپس در روايت 55 به نقل از عقبة بن سمعان، اين سه خبر را (روايات 56،54،53) نفي ميكند.اين خبر در اكثر مقاتل معتبر آمده است. شيخ مفيد در ارشاد بيهيچ توضيحي اين روايت را نقل كرده است [9] . سيد مرتضي در كتاب «تنزيه الانبياء»، شيخ طوسي در «تلخيص الشافي»، طبرسي در «اعلام الوري»صفحه 233 و فتال نيشابوري در «روضة الواعظين» صحفه 182 نيز بدون هيچ تعليق و حاشيهاي به ذكر آن پرداختهاند [10] .در ميان علماي متأخر، صالحي نجفآبادي در «شهيد جاويد» نظر بزرگاني چون سيد مرتضي و شيخ طوسي را پذيرفته است.همچنين سيد جعفر شهيدي در كتاب «پس از پنجاه سال پژوهشي تازه پيرامون امام حسين» اين خبر را تفكيك كرده و از ميان پيشنهاد سه مادهاي عمرسعد، آن ماده را كه متضمّن گذاشتن دست در دست يزيد است، نادرست دانسته است. [11] .صالحي نجفآبادي در توجيه اين پيشنهاد از سوي علماي شيعه مينويسد:علما دربارهي اين مطلب به دو گونه نظر دادهاند:1)اينكه عمر بن سعد اين پيشنهاد را از پيش خود جعل كرده و خواسته است بدينوسيله از جنگ جلوگيري كند.2)اينكه دست دادن امام حسين عليهالسلام به دست يزيد مثل دست دادن اميرالمؤمنين عليهالسلام به دست خلفاي بنا حق و مانند دست دادن امام حسن عليهالسلام به دست معاويه است. يعني اين بيعت، صوري و ظاهري بود و در شرايطي انجام ميشد كه امام عليهالسلام راهي براي دفاع و امتناع نداشت چنانكه بيعت علي عليهالسلام با [ صفحه بيست وشش] خلفاء و بيعت امام حسن عليهالسلام با معاويه در شرايطي انجام شد كه هيچ راهي براي دفاع و امتناع وجود نداشت. و چنين بيعتي كه از روي اضطرار انجام شود نه به معناي پذيرفتن خلافت يزيد است و نه مردم را گمراه ميكند. زيرا همه ميدانند كه اين بيعت، حقيقي نيست، بلكه سازش ظاهري است كه به منظور حفظ مصالح اسلام و جلوگيري از تلف شدن نيروهايي كه بايد در آينده براي پيشرفت اسلام فعاليت كنند، انجام شده است [12] .صالحي نجفآبادي در جاي ديگري از كتاب «شهيد جاويد» مادهي نخست آن را نقل ميكند و به دو مادهي ديگر نميپردازد و در پايان كتاب، نظريهي سيد مرتضي و شيخ طوسي، را تأييد ميكند. [13] .طبري دوبار، خبر را نقل كرده است، يكبار از قول عمرالدهني به نقل از امام محمد باقر (ع) [14] و بار ديگر توسط ابيمخنف لوط بن يحيي ازدي [15] و ابوالفرج اصفهاني هم به توسط ابيمخنف [16] .بسياري از متاخرين به نقد اين حديث پرداختهاند به لحاظ عقلي آنرا نادرست تشخيص داده و آنرا خلافت اهداف امام حسين (ع) و انتساب اين قول را به امام بعيد دانستهاند. متقدّمين كه خبر را نقل كردهاند و يا آنان كه خبر را صحيح دانستهاند با اين توجيه آنرا پذيرفتهاند كه اين روايت، دليل ديگري بر مظلوميت هر چه بيشتر امام حسين (ع) و بيعاطفگي دشمنان او ميباشد.تا كنون كمتر كسي به نقد نقلي حديث پرداخته، شايد شيخ عباس قمي تنها كسي باشد كه تا اندازهاي در اين كار توفيق يافته است [17] .ابومخنف اين حديث را طي روايات 53 تا 56 به تفصيل نقل كرده است. نخستين راوي حديث، هاني بن ثبيت الحضرمي قاتل عبداللَّه بن علي (ع) برادر تني حضرت عباس (ع) ميباشد كه ابيمخنف از قول او مينويسد: [ صفحه بيست و هفت] بعد ار اين ملاقات محرمانه، مردم با يكديگر در اين خصوص صحبت ميكردند و پنداشتند كه حسين (ع) به عمر بن سعد ميگويد: بيا هر دوي ما لشگريان را رها كنيم و به نزد يزيد بن معاويه برويم [18] .در روايت 54، ابيمخنف به نقل از «المجالدبن سعيد والصقعب بن زهير الازدي» و ديگر محدثين پيشنهاد سه گانه را نقل ميكند [19] .و در روايت 55 به نقد و نقي اين خبر ميپردازد:«عبدالرحمن بن جندب» از قول عقبه بن سمعان به من گفت: از زماني كه حسين (ع)از مدينه به قصد مكه خارج شد و از مكه تا عراق با او بودم و تا زماني كه شهيد شد از او جدا نشدم و هر سخني كه او را در مدينه، مكه، در راه، در عراق و در ميان سپاه با مردم تا روز شهادتش گفت من شنيدم، اما اين پندار شايع بين مردم را كه: من دستم را در دست يزيد بن معاويه بگذارم، يا به يكي از مرزهاي كشور اسلامي بروم، امام حسين (ع) هرگز چنين تعهدي نكرد بلكه گفت: مرا بگذاريد به جايي در اين سرزمين پهناور بروم تا ببينم كار مردم به كجا به كجا ميانجامد [20] .در روايت 56 ابيمخنف به نقل از المجالدبن سعيد والصقعب بن زهير نامه حاوي پيشنهاد عمر سعد را به عبيداللَّه و جواب او را بيان ميكند [21] .در مورد خبر مذكور بايد يادآور شد:1) خبر حاوي پيشنهاد سه مادهاي، ناسخ دارد. ابومخنف كه خود بيان كنندهي اين خبر است در روايت 55 آنرا رد كرده و منسوخ ميكند توضيح اينكه راوي خبر منسوخ از قتلهي كربلا و راوي خبر ناسخ از ياران امام حسين (ع) است.2) خبر ياد شده معارض دارد. صاحب «شهيد جاويد» به نقل از طبري و شيخ مفيد از قول امام حسين (ع) مينويسد: «لا عطيهم بيدي اعطاء الذليل» من دست ذلت بدست ايشان نميدهم [22] .با كمي دقت مشخص ميشود اساساً چنين پيشنهادي در كار نبوده، بلكه اين پندار مردم و راويان پيرامون اين ملاقات محرمانه و يا سهو در نقل روايت بوده است. مثلاً [ صفحه بيست وهشت] ابوالفرج از قول ابيمخنف فقط روايت 54 را نقل كرده است [23] (ابوالفرج مقتل الحسين ابيمخنف را بطور خلاصه در كتاب مقاتل الطالبيّين آورده است)از بررسي اخبار و احاديث سدههاي نخستين دورهي اسلامي، چند نكته مشخص ميشود:الف- به دلايل مختلف در متون و منابع اسلامي ميكروب تحريف رسوخ كرده است.ب- براي تنقيح كتب و منابع، بايد بطور توأمان از روش عقلي و نيز نقد روايي و نقلي بهره گرفت و به پالايش آنها پرداخت.ج- از توجيه و تفسير اخبار مجعول بايد خودداري كرد.ه- اخبار مجعول بدليل ماهيت غير معقول و دروغ آن در نهايت ضررشان بيشتر از سود و منافع مقطعي آنهاست.اگر خوانندگان فاضل مقاتل، علاوه بر تدبر و تعقل در اخبار، به بررسي و نقد اقوال بپردازند، در مييابند كه بسياري از تحريفات عاشورا نتيجه سهو اسلاف ما در نقل وقايع بوده است و به راحتي ميتوان با پالايش منابع اوليه، جلوي بسياري از تحريفات را گرفت. به عبارت ديگر نيازي نيست كه انسان به توجيه و تفسير اين اخبار بپردازد، بلكه قبل از هر چيز بايد به درستي و صحت آنها يقين پيدا كند. حتي نبايد خود را بري الذمه كنيم و بگوييم ما به اعتبار سخن شيخ مفيد و... اين اقوال را ميپذيريم زيرا حتماً آنها دليلي براي قبول اين سخنان سخيف داشتهاند. با نقل و نقد اين خبر بطلان اين سخن روشن ميشود.راويان گروه پنجم:اين گروه افرادي هستند كه خود در صحنهي كربلا نبودهاند ولي در آن عصر زيستهاند. بيشتر اين افراد اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهمالسلام و از ياران مختار يا ابنزبير هستند و اكثر علمان سلف آنها را ثقه تشخيص دادهاند.- ابيسعيد المقبري متوفي سال 100 هجري، روايت 2. [ صفحه بيست ونه] - محمد بن بشر همداني، پدر هشام بن محمد سائب كلبي، روايت 4 و 14.- ابيالودّاك، روايات 9،8،6 و 12.- ابيعثمان نهدي، از ياران مختار، روايت 7.- المجالد بن سعيد، شيعه، روايات 56،54،19،10 و 104.- ابيجناب يحيّه بن ابيحيّه، وي برادر هاني بن ابيحيه از افراد سپاه دشمن بوده است، روايات 58،26،17 و 74.- قدامة بن سعيد، از اصحاب امام باقر، روايات 22،20، و 23.- عوف بن ابيحجيفه يا عون ابن ابيحجيفه، روايات 25 و 27.- عمر بن عبدالرحمن بن حارث مخزومي، از ياران ابنزبير، روايت 28.- ابيسعيد عقيصي، روايت 31.- يونس بن ابياسحاق السبيعي متوفي سال 159 هجري، روايت 36.- محمد بن قيس، از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، روايت 37 و 86.- السدّي، شيعه، روايت 38.- داود بن علي بت عبداللَّه بن عباس، از اصحاب امام صادق، روايت 41.- عامر شعبي، از ياران مختار، روايت 49.- حسان بن فائد بن بكير عبسي، از ياران ابنزبير، روايت 51.- عبداللَّه بن شريك عامري، روايت 60،59 و 62.- ابيخالد كاهلي، از ياران مختار و امام سجاد، روايت 69.- امام جعفر صادق، روايت 99.- عبدالرحمن بن عبيد ابيالكنود- از ياران مختار، روايت 111.- عبدالرحمن بن جندب ازدي، از اصحاب حضرت امير (ع)، روايات 79 و 113.24 روايت ديگر را كساني نقل كردهاند كه هويت آنها براي نويسنده مشخص نيست اگر چه واسطههاي اول يا دوم اخبار ايشان ثقه و شناخته شده هستند. اين راويان عبارتند از:- ابوالمخارق راسبي، روايت 5.- حسن بت عقبة مرادي، روايت 11. [ صفحه سي] - عبدالرحمن بن شريح، روايت 13.- سعيد بن شيبان، روايت 21.- سعيد بن مدرك بت عماره، روايت 24.- هشام بن وليد، روايت 35.- بكر بن مصعب المزنّي، روايت 43.- لوزان، روايت 44.- عقبة بن ابيالعيزار، روايت 46.- عمرو الحضرمي، روايت 67.-- عدي بن حرمله، روايت 72.- حسين ابوجعفر، روايت 75.- سويد بن حيّه، روايت 76.- ثابت بن هبيره، روايت 80.- النّضر بن صالح ابوزهير العبسي، روايت 81.- الزبيدي، روايت 83.- فضيل بن خديج الكندي، روايت 89.- زهير بن عبدالرحمن بن زهير خثعمي، روايت 90 و 100.- محمد بن عبدالرحمن، روايت 96.- عبداللَّه بن عمار بن عبد يغوث البارقي، روايت 97.- قاسم بن عبدالرحمن غلام يزيد بن معاويه، روايت 107.- ابيالعمارة عبسي، روايت 108.- قاسم بن بخيت، روايت 110.همان گونه كه مشخص است فهرست بالا در بر گيرندهي اسامي توليد كنندگان خبر است و واسطههاي خبر را در بر نميگيرد.ابومخنف نخستين كسي است كه مقتل امام حسين (ع) را مكتوب كرده است. تا قبل از اقدام وي مقتل الحسين عبارت از اطلاعات شفاهي و پراكندهاي بود كه در اذهان وجود [ صفحه سي ويك] داشت و احتمالاً سينه به سينه نقل ميشد. مقتل ابومخنف را مورخين بعدي در كتب خود نقل كردهاند. از آن جمله هشام بن محمد السائب الكلبي (شيعي) والمدائني (سني) اين مقتل را در نوشتههاي خود آوردهاند. ابوجعفر محمد بن جرير طبري متوفي سال 310 هجري با استناد از كتاب هشام الكلبي مقتل الحسين ابومخنف را در زيل حوادث سالهاي 60 و 61 هجري ذكر كرده است. همزمان با طبري، ابوالفرج اصفهاني خلاصهاي از اين مقتل را با استفاده از كتاب المدائني در اثر معروف خود «مقاتل الطالبيين» آورده است. ابوالفرج كتاب خود را در سال 313 هجري نوشته است. به همين دليل در بعضي روايات بين گفتههاي طبري و ابوالفرج اختلاف وجود دارد. بعنوان مثال ابوالفرج علت درخواست عباس بن علي را ساير برادرانش رد مورد ميدان رفتن و مبارزه با سپاه دشمن در حضور وي را اينگونه تحليل ميكند:عباس بزرگترين فرزند امالبنين بود و پس از سه برادر خود به شهادت رسيد. زيرا او داراي فرزند بود از اينرو آنان را پيش انداخت تا وارث آنها گردد و خود نيز پس از آنها به ميدان رفت تا هر چه را به ارث برده بود به فرزندانش برسد. ارث همگي آنها به عبيداللَّه فرزند عباس بن علي (ع) رسيد. عمر بن علي عموي عبيداللَّه با او دربارهي ارث نزاع كرد و بالاخره عبيداللَّه چيزي به او واگذار كرد و ميان آنها اصلاح شد [24] .اختلاف ديگر آنگاه مشخص ميشود كه ابوالفرج روايت مجعول هاني بن ثبيت و مجالد بن سعيد را در مورد پيشنهاد سه مادهاي امام به عمر سعد ذكر ميكند بدون اينكه اشارهاي به خبر مخالف و تصحيحي آن به نقل از عقبة بن سمعان نمايد [25] .كتاب مقتل الحسين ابومخنف پس از اينكه توسط طبري مضبوط شد به مرور ايام دچار تحريف گشت، بگونهاي كه بين مقتل موجود معروف به مقتل الحسين ابومخنف [26] با آنچه كه طبري به ابومخنف نسبت داده است تفاوت آشكاري وجود دارد، در اين مورد حاج شيخ عباس قمي در مقدمهي «نفس المهموم» مينويسد: [ صفحه سي ودو] «نزد من ثابت و محقق گرديده است كه اين مقتل معروف به ابيمخنف كه با عاشر بحاربه طبع رسيده است از آن ابيمخنف معروف و يا مورخ معتبر ديگري نيست و چيزيد كه در آن يافت شود و ديگري نقل نكرده باشد، اعتماد را نشايد امام ابومخنف لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف ازدي از بزرگان اصحاب خبر بود و كتب بسياري در سيره تأليف كرده از جمله كتاب مقتل الحسين كه علما از آنها بسيار نقل كنند و اكثر بل جلّ منقولات تاريخ طبري در مقتل، از ابومخنف گرفته شده است و هر كس اين مقتل معروف را با آنچه طبري نقل كرده مقابله كامل كند داند كه اين مقتل از وي نيست.» [27] همانگونه كه ذكر شد موارد اختلاف بين مقتل الحسين منسوب به ابومخنف با آنچه كه طبري نقل كرده است بسيار است. در مقتل مندرج در طبري هيچ گونه نكتهي خلاف عقل و عرف به چشم نميخورد و حوادث آنگونه كه اتفاق افتاده، شرح داده شدهاند. بعنوان مثال اگر عدد افرادي را از سپاه دشمن كه توسط ياران امام كشته شدند. مطابق آنچه در مقتل فعلي نقل شده جمع آوري نماييم و با رقم 88 كشتهي سپاه دشمن كه طبري به نقل از ابومخنف آن را نقل كرده است مقايسه كنيم اختلاف فاحشي بين آندو ميبينيم و يا در داستان طرّماح بن عدّي واقعيت كاملاً دگرگون شده است. همانطور كه ذكر شد طرّماح به دلايلي نتوانست در حادثهي كربلا شركت كند، در خالي كه به نوشتهي مقتل فعلي طرّماح در ميان كشته شدگان مجروح افتاده بود.اصل داستاني كه در اين مقتل نوشته شده است از اين قرار است:«طرّماح بن عدي (رحمها...): در ميان كشته شدگان بودم و جراحاتي به من رسيده بود و اگر قسم بخورم راست گفتهام كه خواب نبودهام. بيست سوار ديدم آمدند و بر آنها جامههاي سفيد بود كه بوي مشك و عنبر از آنها شنيده ميشد پيش خود گفتم اين عبيداللَّه بن زياد است لعنه ا...، آمده است تا پيكر حسين عليهالسلام را مثله كند. پس بيامدند نزديك بدن ابيعبداللَّه رسيدند، يك تن از آنان او را بنشانيد و با دست اشاره به كوفه كرد. سر را آورد و به بدن پيوست چنانكه بود به قدرت خداي تعالي و ميگفت اي فرزند من ترا كشتند آيا ترا نميشناختند و از آب منع كردند، چه دليرند بر خداي تعالي. آنگاه [ صفحه سي وسه] روبه همراهان خود كرد و گفت اي پدرم اي آدم واي پدرم ابراهيم واي پدرم اسماعيل واي برادرم موسي واي برادرم عيسي، نميبينيد اين گمراهان با فرزند من چه كردند؟ خداي تعالي آنها را به شفاعت من نايل نگرداند پس نيك نگريستم او پيامبر (ص) بود» [28] موارد اختلاف بين دو مقتل فوق الذكر بسيار بوده كه از حوصلهي اين مقدمه خارج است [29] . در اينجا يادآور ميشود كه اخيراً به همت آقاي حسن غفاري در قم، مقتل الحسين ابومخنف از كتاب تاريخ طبري انتزاع شده و همراه پارهاي توضيحات در يك مجلد به چاپ رسيده است [30] اين چاپ داراي اشكالات زير است:1- روايت 22 را از قلم انداخته است.2- صفحاتي را از مقتل هشام بن محمد به مقتل ابومخنف پيوندزده و چنين پنداشته است كه آنها جزيي از مقتل الحسين ابومخنف هستند از جمله صفحات:32 و 82،79،23 تا 95،85 و 187،96 تا 209،203،190 تا 216،213، تا 220،218 تا 228،224 تا231. شايد اين توهم از آنجا براي ايشان پيش آمده است كه طبري مقتل ابومخنف را توسط هشام نقل ميكند لذا ايشان هر چه را كه هشام گفته است مقتل ابومخنف پنداشته در حالي كه هشام هم زمان از چند نفر از جمله عوانة بن حكم و ابومخنف مقتل الحسين را روايت كرده است.3- بسياري از اعلام اين كتاب نياز به توضيح و تصحيح دارند.همچنين كتاب ديگري تحت عنوان «وقعة الطّف لابي مخنف» توسط شيخ محمد هادي اليوسفي الغروي از سوي انتشارات جامعهي مدرسين حوزهي علميه قم منتشر شده است [31] . مصحح در مقدمهي اين كتاب، اسناد اين مقتل را شرح كرده است. در اين تصحيح [ صفحه سي وچهار] غير علمي مطالب مقتل ابومخنف به جاي تصحيح خلاصه و فشرده شده و در پارهاي از موارد برخي نكات و اسامي تحريف و بعضي از روايات مقتل الحسين ابومخنف حذف گرديده است. نكتهي ديگر اينكه نويسنده با قطعه قطعه كردن روايات به منظور موضوعي نمودن آن، جامعيت مقتل را خدشهدار كرده است. البته ايشان حدود 65 صفحه در باب اسناد مقتل الحسين ابيمخنف، مطلب مفيد نوشته است كه شايان تقدير است.در مورد كتاب حاضر توضيح چند نكته ضروري به نظر ميرسد:- ترجمهي آيات قرآن موجود در متن، از كتاب «معاني القرآن» ترجمه و تفسير قرآن به قلم آقاي محمد باقر بهبودي اخذ شده است.- فصل بندي و عناوين مطالب، از جانب مترجم به كتاب افزوده شده است.- مطالب بين دو خط فاصله، جملههاي معترضهاي است كه در متن اصلي موجود بوده و براي حفظ امانت به همان شكل، ترجمه و نقل شده است.- برخي اشارهها در كتاب موجود است كه ممكن است در نگاه نخست از سوي خوانند حاكي از ضعف ايمان و يا هتك حرمت وابستگان به جبههي حسيني تلقي شود. بايد در نظر داشته باشيم كه تمام مطالب موجود تراوشات فكري راويان و مخبرين وقايع كربلا ميباشد. يعني ما تصوير حوادث كربلا را از خلال برداشت اين افراد در مييابيم. آنان نيز يافتههاي خود را در قالب اين كلمات به ما رساندهاند، از آنجا كه تلاش شده است مطالب كتاب ابومخنف بعنوان نخستين سفر از وقايع كربلا، عيناً ترجمه شود، لذا از تغيير برخي از تعابير مذكور نيز خودداري شد.در پايان بر خود لازم ميدانم از زخمات آقايان قاسم علاقهبند كه مقابله متن فارسي و عربي و تصحيح اين ترجمه را عهدهدار شدند و مصطفي جمشيدي كه در ترجمهي اشعار مساعدت نمودند و نيز سركار خانم عليا كه متن فارسي را حروفچيني كردند، صميمانه تشكر و سپاسگزاري نمايم.حجت اللَّه جودكي [ صفحه 1]
خلافت يزيد بن معاويه
در سال (60 هجري) با يزيد بن معاويه بعد از مرگ پدرش بعنوان خليفه بيعت شد. بنا به يك روايت، در نيمهي ماه رجب و به روايت ديگر در بيست و دوم همين ماه.همانگونه كه پيشتر، هنگام وفات پدرش معاويه يادآوري كرديم از زمان معاويه، عبيداللَّه بن زياد حاكم بصره و نعمان بن بشير حاكم بصره و نعمان بن بشير حاكم كوفه بود و يزيد حاكميت آندو را به رسميت شناخت.1) هشام بن محمد به نقل از ابيمخنف گفت: يزيد در اول ماه رجب سام 60 هجري به حكومت رسيد. در اين هنگام وليد بن عتبة بن ابيسفيان حاكم مدينه، نعمان بن بشير انصاري حاكم كوفه، عبيداللَّه بن زياد حاكم بصره و عمرو بن سعيد بن عاص حاكم مكه بود. وي در شروع خلافت هدفي جز بيعت گرفتن از چند فرد مشخص نداشت. آنها كساني بودند كه زماني كه معاويه براي يزيد بيعت ميگرفت، بيعت نكردند. لذا تصميم گرفت به هر شكل اين كار را انجام دهد؛ پس به وليد حاكم مدينه چنين نوشت:بسم اللَّه الرحمن الرحيم. از يزيد اميرالمؤمنين به وليد بن عتبه، اما بعد از حمد و ستايش خدا، معاويه يكي از بندگان خدا بود كه خدايش گرامي داشت و به خلافت و قدرت رساند و به اندازهاي كه خدا برايش مقرر كرده بود زندگي كرد و با اتمام عمرش در گذشت، خدايش رحمت كند كه نيكو زيست و سعادتمند و پرهيزگار درگذشت والسلام.و در كاغذ كوچكي كه به اندازهي گوش موش بود، به وليد چنين نوشت: [ صفحه 2] بعد از حمد و ستايش خدا، با شديدترين وجه از حسين، عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير بيعت بگير و تا بيعت نكردند آنها را رها مكن. والسلامشنيدن خبر مرگ معاويه، وليد را به هراس انداخت و بر وي گران آمد، لذا بدنبال مروان بن حكم فرستاد و او را نزد خويش دعوت كرد. پيشتر به هنگام آمدن وليد به مدينه، مروان با بيميلي به ديدار او رفته بود لذا وليد در جمع يارانش از وي شماتت كرده بود. مروان كه از اين خبر مطلع شده بود تا آن هنگام پيوسته از وليد دوري ميجست. اهميت خبر مرگ معاويه از سوي وليد و دستور يزيد مبني بر گرفتن بيعت با زور از اين چند نفر باعث شد كه وي به مروان پناه ببرد. هنگامي كه وليد نامهي يزيد را براي مروان قرائت كرد وي استرجاع نمود و بر معاويه رحمت فرستاد. وليد در اين باره با او مشورت كرد و گفت: به نظر تو چه بايد انجام دهيم؟مروان گفت: نظر من اينست كه در همين ساعت بدنبال اين افراد فرستاده و آنان را به بيعت و اطاعت از يزيد دعوت كني. اگر چنين كردند، بپذير و آنها را رها كن و اگر نپذيرفتند قبل از اينكه از مرگ معاويه با خبر شوند آنان را گردن بزن زيرا اگر اين خبر بدانها رسد هر كدام از ايشان در گوشهاي قيام نموده و به مخالفت و دشمني پرداخته و مردم را به پيوستن به خويشتن دعوت ميكنند؛ نميدانم، اما فكر ميكنم ابنعمر اهل جنگ نيست و حكومت بر مردم را به شرطي ميپسندد كه بيخون دل آيد بكنار.وليد عبداللَّه بن عمرو بن عثمان را كه در آن هنگام نوجواني بيش نبود به سوي حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير فرستاد تا آنها را نزد او آوردند. وي آندو را در مسجد يافت كه با يكديگر نشسته بودند. اين فراخواني در ساعتي از روز بود كه وليد جلوس نداشت. وي به آنها گفت: امير شما را فراخوانده، دعوتش را اجابت كنيد به وي گفتند: شما برگرد ما خواهيم آمد عبدالله بن زبير به حسين (ع) گفت: به نظر شما دراين ساعتي كه وليد جلوس ندارد چرا بدنبال ما فرستاده است! حسين (ع) گفت: گمان ميكنم طاغوتشان به هلاكت رسيده است و ما را بدان سبب خواسته تا قبل از افشاي خبر مرگ معاويه بيعت بگيرد. ابن زبير گفت: من نيز حز اين فكر نيم كنم. يا حسين چه ميخواهي كرد؟ حسين (ع) گفت: هم اكنون به حوانانم حركت كرده و آنها را بيرون از اقامتگاه وليد نگاه داشته و خود به نزد او يم رويم. ابين زبير گفت: از رفتنت به پيش او بيم دارم. حسين (ع)گفت: آنگونه و آنزمان به [ صفحه 3] آنجا خواهم رفت كه قدرت دفاع داشته باشم.راوي گفت: حسين (ع) افراد و اهلبيتش را جمع كرد و براه افتاد تا به اقامتگاه وليد رسيد و به يارانش گفت: من داخل ميشوم، اگر شما را فراخواندم يا شنيديد كه صداي وليد بلند شد هجوم آوريد و الا بمانيد تا نزد شما آيم.حسين (ع) بر وليد وارد شد و به اعتبار امارتش به او سلام داد. مروان نزد وليد نشسته بود. حسين (ع) بگونهاي كه نشان ميداد از مرگ معاويه بيخبر است گفت: پيوند بهتر از جدايي است خد ا بين شما دو نفر را اصلاح كند. آنان پاسخي ندادند تا حسين (ع) نشست. وليد نامهي يزيد را قرائت كرد و خبر مرگ معاويه را به حسين (ع) داد و از او خواست كه با يزيد بيعت كند. حسين (ع) جواب داد: انا للَّه و انا اليه راجعون، خدا معاويه را رحمت كند و به تو پاداش نيكو دهد! امّا اينكه از من خواستي بيعت نمايم بايد بگويم فردي مثل من مخفيانه بيعت نميكند، شما نيز به بيعت پنهاني من اكتفا نخواهيد كرد و حتماً از من خواهيد خواست كه آشكار و نزد مردم بيعتم را اعلام نمايم. وليد: گفت: البته. حسين (ع) گفت هنگامي كه مردم را دعوت نمودي ما را نيز فراخوان تا كار يكباره شود وليد كه دنبال صلح و سازش بود به حسين (ع) گفت: به نام خدا برگرد تا با همهي مردم نزد ما بيايي. مروان به وليد گفت: سوگند بخدا اگر اكنون برود و بيعت نكند هرگز بر او دست نخواهي يافت مگر اينكه افراد زيادي بين شما و او كشته شوند، او را زنداني كن و تا بيعت نكرده اجازه نده بيرون رود. يا او را گردن بزن. در اين هنگام حسين (ع) برخاست و گفت: اي پسر زن كبود چشم، تو مرا ميكشي يااو! به خدا سوگند دروغ گفتي و گناه نمودي، سپس بيرون آمده و با اصحابش به منزل رفت.مروان به وليد گفت: نافرماني من نمودي، وي هرگز چنين فرصتي را به دست تو نخواهد داد. وليد گفت: اي مروان ديگري را سرزنش كن تو راهي را كه هلاك دينم در آنست برايم بر ميگزيني، سوكگند به خدا دوست ندارم كليهي ثروت و پادشاهي دنيا كه خورشيد بر آنها طلوع و غروب ميكند از آن من باشد و من حسين را كشته باشم. سبحاناللَّه! حسين را بدان خاطر كه ميگويد بيعت نميكنم بكشم!سوگند بخدا من گمان نميكنم روز قيامت فردي را حقيرتر از قاتل حسين نزد خدا به محاكمه بكشند. مروان گفت: اگر چنين ميپنداري كار درستي كردي. اين را گفت بودن اينكه واقعاً نظر وليد را [ صفحه 4] پسنديده باشداما ابنزبير به فرستادهي وليد گفت: خواهم آمد؛ سپس به خانهاش رفت و در آنجا كمين كرد، وليد مجدداً فردي نزد او فرستاد و ديد كه ابنزبير در احاطه يارانش غير قابل دسترسي است. وليد با اعزام فرستادگان متعدد و مردان پيدرپي اصرار داشت (كه بيعت كند). اما امام حسين گفت: دست نگه داريد. شما بررسي كنيد ما نيز بررسي ميكنيم ابنزبير گفت: عجله نكيند و فرصت دهيد، خواهم آمد. تمام آن شب (يعني شب اول) به آندو اصرار زيادي كردند كه براي بيعت بروند. وليد مامورانش را به سوي ابنزبير فرستاد، آنان او را سرزنش كرده و با فرياد ميگفتند كه اي فرزند كاهلي، سوگند به خدا يا همراه ما نزد امير ميآيي يا تو را ميكشيم. ابنزبير تمام شبانه روز را با گفتن اين سخن كه خواهم آمد به سر برد و چون زياد اصرار ميكردند گفت: سوگند به خدا از پيدرپي آمدن افراد و فرستادگان خسته شده و صبرم لبريز شد. پس عجله نكنيد تا فردي را نزد امير بفرستم تا نظر و دستور او را برايم بياورد، بنابراين برادرش جعفر بن زبير را فرستاد. جعفر به وليد گفت: خدايت رحمت كند، عبداللَّه را رها كن زيرا با فرستادگان پيدرپي او را ترساندهاي. انشاء اللَّه فردا نزد تو خواهد آمد، به فرستادگانت بگو باز گردند. وليد دستور داد همه بازگشتند. ابنزبير و برادرش جعفر شبانه بدليل اينكه دستگير نشوند از بيراهه از مدينه به سوي مكه خارج شدند، وليد فردي نزد ابنزبير فرستاد و متوجه شد كه او خارج شده است. مروان به او گفت: سوگند بخدا، اگر از راه مكه رفته است مرداني به تعقيب او بفرست او نيز يكي از سواركاران بنياميه را با هشتاد سوار به دنبال ابنزبير فرستاد.سواران هر چه گشتند بر وي دست نيافته و برگشتند شب هنگام وليد فردي را نزد حسين فرستاد حسين (ع) گفت: بگذاريد صبح شود تا ببينم چه بايد كرد. آن شب كاري به كار حسين (ع) نداشتند و بر آمدنش اصرار نكردند. حسين (ع) نيز شبانه يعني يك شنبه و بيست و هشتم ماه رجب سال 60 هجري (از مدينه) بيرون آمد.ابنزبير يك شب قبل از حسين (ع) خارج شده بود- شب شنبه- در ميان راه (جعفر برادر عبداللَّه) اين شعر صبرة حنظلي را بعنوان ضربالمثل خواند:همهي فرزندان ما شبي را سپري خواهند كرد كه از نسلشان جز يكي باقي نماند باشد. پس عبداللَّه گفت: سبحاناللَّه! اي برادر؛ منظور تو از آنچه ميگويي چيست؟ جعفر [ صفحه 5] گفت: اي برادر؛ منظور بدي ندارم ابنزبير گفت: سوگند به خدا اگر از روي سهو چنين سخني بر زبانت جاري شده باشد نزد من ناخوشتر است. راوي گفت: مثل اينكه اين سخن را به فال بد گرفت.امام حسين (ع) همراه فرزندان برادران، برادرزادگان و همهي خاندانش به جز محمد بن حنفيه از مدينه بيرون آمد. محمد بن حنفيه به وي گفت: اي برادر تو محبوبترين و عزيزترين مردم نزد مني، و از همه به شنيدن نصيحت سزاوارتري، تا ميتواني خود و پيروانت از يزيد بن معاويه و شهرهاي بزرگ دوري كنيد. سپس فرستادگانت را براي دعوت به خويش نزد مردم بفرست اگر با تو بيعت كردند خدا را سپاس ميگويم و اگر با ديگري بيعت كردند خدا دين و عقلت را حفظ خواهد كرد و جوانمردي و فضيلت تو از بين نرود. من ميترسم وارد يكي از شهرهاي بزرگ شده و ميان مردم بروي و آنان دسته دسته شده و گروهي با تو باشند و گروهي بر ضد تو با يكديگر جنگ كنند و تو هدف پيكانها و نخستين سر نيزهها شوي و خون كسي كه خود و پدر و مادرش از همهي انسانها بهترند بيجهت بر زمين ريزد. حسين (ع) گفت: اي برادر، من خواهم رفت. محمد گفت: در مكه بمان اگر در آنجا امنيت يافتي كه خوب والا به بيابانها و قلهي كوهها برو و از شهري به شهر ديگر وارد شو تا ببيني كه سرانجام كار چگونه ميشود و آن هنگام تصميم بگير. زيرا نظر درست و دور انديشانه ايجاب ميكند كه از پيش براي استقبال از كارها آماده شوي و اگر به حوادث پشت كني كارها بر تو مشكلتر خواهد شد. حسين (ع)گفت: اي برادر، دلسوزانه نصيحت كردي اميدوارم كه نظرت درست و شايسته باشد. [ صفحه 6]
هجرت امام از مدينه به مكه
2) ابومخنف گفت: عبدالملك بن نوفل بن مساحق به نقل ازابيسعد المقبري به من گفت: داخل مسجد مدينه حسين (ع) را ديدم كه بر دو مرد تكيه كرده بود، گاهي به اين و گاهي به آن تكيه ميكرد و ضربالمثل ابنمفرع را ميخواند:هر چند كه چرنده را در صبحگاهان دنبال كردم اما او را نترساندم.در چنين حالتي به ستم تهديد شده و به كمينگاه مرگ رانده ميشوم.رواي گفت: سوگند بخدا اين دو شعر را به منظور خاصي ميخواند، دو روز نگذشته بود كه مطلع شدم به سوي مكه رفته است.سپس وليد فردي به نزد عبداللَّه بن عمر فرستاد و به او گفت: با يزيد بيعت كن. ابنعمر گفت: هر گاه مردم بيعت كردند من نيز بيعت ميكنم. فرستاده وليد به ابنعمر گفت: چرا با يزيد بيعت نميكني؟ ميخواهي مردم به جان هم افتاده و جنگ كنند و از بين بروند و چون به آن نقطه رسيدند بگويند: چون غير از ابنعمر كسي باقي نمانده نزد او رفته و با وي بيعت كنيد! عبداللَّه بن عمر گفت: من دوست ندارم كه مردم چنين كنند، هنگامي كه همهي مردم بيعت كردند و كسي جز من باقي نماند من بيعت ميكنم. راوي گفت: وي را رها كردند زيرا خطري از جانب او متوجه حكومت نبود.راوي گفت: ابنزبير راه سپرد تا به مكه درآمد كه عمرو بن سعيد حاكم آنجا بود.هنگامي كه وارد مكه شد گفت: من بدينجا پناه آوردهام. وي با مردم نماز نميخواند. [ صفحه 7] اعمال حج را بجا نميآورد و در كناري خود و يارانش اعمال را بجا آورده و نماز ميگزاردند.راوي گفت: هنگامي كه حسين (ع) به سمت مكه رهسپار شد گفت: فخرج منها خائفاً يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين [32] [موسي با ترس و اضطراب از شهر برون شد و گفت: پروردگارا مرا از چنگال اين سيهكاران رهايي بخش ]هنگامي كه وارد مكه شد گفت: ولما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي أن يهديني سواء السبيل [33] (چون موسي به سوي شهر مدين راه برگرفت كه از سيطرهي فرعوني خارج شود گفت: اميد من آن است كه پروردگارم راه درست را به من بنماياند.)3) هشام بن محمد از ابيمخنف نقل كرد: عبدالرحمن بن جندب گفت كه عقبة بن سمعان غلام «رباب» دختر امري ء القيس كلبي همسر حسين (ع) كه همراه سكينه دختر حسين (ع) بود به من گفت: از راه اصلي مدينه بيرون آمديم، اهل بيت به حسين (ع) گفتند: اگر همانند ابنزبير از بيراهه بروي تعقيب كنندگان به تو دست نخواهند يافت حسين (ع) گفت، نه، سوگند بخدا هرگز از راه اصلي كناره نگيرم تا آنچه را كه خدا دوست دارد به انجام رساند. راوي گفت: عبداللَّه بن مطيع به استقبال ما آمد و به حسين (ع) گفت: جانم به فدايت، به كجا ميروي؟ حسين (ع) گفت: اكنون به سوي مكه و بعد از آن از خدا طلب خير و نيكي ميكنم عبداللَّه گفت: خدا به تو خير و نيكي داده و ما را فدايت كند، به مكه برو امّا از نزديك شدن به كوفه بپرهيز كه آنجا سرزمين شومي است، پدرت در كوفه كشته شد و برادرت در آنجا شكست خورده و به ضرب نيزهاي نزديك بود كشته شود، در حرم (مكه) بمان زيرا تو سرور عرب هستي، سوگند بخدا اهل حجاز كسي را همتاي تو ندانسته و از هر طرف رو بسوي تو ميآورند. خاندانم فدايت، از حرم خدا فاصله مگير، بخدا قسم اگر تو را بكشند اسيري و بندگي ما حتمي خواهد بود.حسين (ع) حركت كرد تا به مكه رسيد، لذا اهالي مكه رسيد، حاجيان و مردم ديگر بلاد نزد او رفت و آمد ميكردند. ابنزبير پيوسته تمام روز را در كعبه نماز ميخواند و طواف ميكرد و با سايرين نزد حسين (ع) ميآمد گاهي هر روز و گاهي يك روز در ميان ميآمد و [ صفحه 8] به حسين (ع) نظر مشورتي ميداد. در صورتي كه حضور حسين (ع) در مكه را براي خود مشكل و سنگين ميپنداشت. زيرا ميدانست تا زماني كه حسين در مكه است اهالي حجاز با او بيعت نكرده و از او اطاعت نخواهند نمود چرا كه حسين در چشم و دلشان از او برجستهتر و مردم از او بيشتر پيروي خواهند كرد.هنگامي كه خبر مرگ معاويه به اهل كوفه رسيد، مردم عراق عليه يزيد قيام كردند و گفتند: حسين (ع) و ابنزبير از بيعت يزيد سرپيچيده و به مكه رفتهاند.لذا به حسين (ع) نامه نوشتند. در آن زمان نعمان بن بشير حاكم كوفه بود. [ صفحه 9]
جنبش شيعيان در كوفه
4) ابومخنف گفت: حجاج بن علي از محمد بن بشر همداني نقل كرد: شيعيان در منزل سليمان بن صرد اجتماع كردند، گفتيم معاويه مرد و بدان سبب خدا را شكر كرديم. سليمان بن صرد گفت: معاويه به هلاكت رسيد و حسين (ع) از بيعت با بنياميه خود داري نموده و به مكه رفته است، شما پيروان حسين و پدر او هستيد اگر يقين داريد او را كمك كرده و با دشمنش ميجنگيد به او نامه بنويسيد و اگر از سستي و بيرمقي ترس داريد او را فريب ندهيد. گفتند: نه، با دشمن او ميجنگيم و خود را فدايش ميكنيم. سليمان گفت: پس به او بنويسيد ايشان نيز نامهاي به اين مضمون نوشتند:بسم اللَّه الرحمن الرحيم. به حسين بن علي، از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبة و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و ديگر پيروان مؤمن و مسلمان او از اهل كوفه. سلام عليك، ما با روي آوردن به تو ستايش خدائي را ميكنيم كه غير از او نيست؛ اما بعد ستايش خدادي را سزاست كه دشمن جبار و كينهتوز ترا نابود كرد. دشمني كه بر اين امت يورش برد، و بر آنان به زور حاكم شد و غنايم (فيي ء) را غضب كرد، افراد صالح امت را كشت و اشرار را زنده نگاه داشت و بيتالمال را بازيچهي دست ستمگران و ثروتمندان نمود پس او نيز مانند قوم ثمود هلاك شد. وي (يزيد) امام ما نيست، به سوي ما بيا، شايد خداوند بوسيلهي تو بار ديگر ما را در راه حق مجتمع گرداند. نعمان بن بشير حاكم كوفه فقط در دارالامارهاش اقتدار دارد و ما در نماز جمعه و نمازهاي عيد به او اقتدا نميكنيم. اگر [ صفحه 10] واقف شويم كه به سوي ما ميآيي او را بيرون ميكنيم تا انشاءاللَّه به شام برود.والسلام و رحمةاللَّه عليك.راوي گفت: اين نامه را بوسيلهي عبداللَّه بن سبع همداني و عبداللَّه بن وال براي حسين (ع) فرستاديم و به آندو گفتيم در رفتن به مكه عجله نمايند. آنها با شتاب برفتند تا اينك دهم ماه رمضان در مكه نزد حسين (ع) رسيدند، دو روز بعد از ارسال نامهي اول، قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمن بن عبداللَّه بن كدن ارحبي و عمارة بن عبيد سلولي را با حدود پنجاه و سه نامهي ديگر به سوي حسين (ع) اعزام كرديم. هر يك از اين نامهها توسط يك، دو و يا چهار مرد نوشته شده بود.راوي گفت: چهار روز بعد از نامهي اول، هاني بن هاني سّبيعي و سعيد بن عبداللَّه حنفي را همراه با نامهاي نزد حسين (ع) فرستاديم و در آن نوشتيم:بسم اللَّه الرحمن الرحيم. به حسن بن علي، از پيروان مؤمن و مسلمانش، اما بعد از حمد و ثناي خدا، عجله كن، مردم منتظر تو هستند و انديشهاي به غير از رهبري تو ندارند. عجله كن، عجله كن، والسلام عليك.شبث بم ربعي و حجّار بن أبجر و يزيد بن حارث بن يزيد بن رويم و عزرة بن قيس و عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمير تميمي به حسين چنين نوشتند:اما بعد از حمد و ستايش خدا، باغها سبز شده، ميوهها رسيده و چاهها پر آب شده است. اگر قصد آمدن داري بيا كه سپاه تو آماده و گوش به فرمان است. والسلام عليك.همهي فرستادگان مردم كوفه نزد حسين (ع) جمع شدند. وي نامهها را خواند و از فرستادگان دربارهي وضعيت مردم سئوال كرد سپس بوسيلهي دو فرستادهي آخر، يعني هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبداللَّه حنفي اين نامه را براي اهالي كوفه فرستاد:بسم اللَّه الرحمن الرحيم. از حسين بن علي به كليه مؤمنين و مسلمين، اما بعد از حمد و ثناي خدا، آخرين فرستادگان شما، هاني و سعيد با نامههايتان نزد من آمدند هر آنچه را كه نوشتهايد دانستم. اساس سخن اكثر شما اين بود: ما فاقد امام هستيم، به سوي ما بيا شايد خدا ما را بوسيلهي تو بر راه حق و هدايت مجتمع كند. من برادر، پسرعمو و فرد مطمئني از خاندانم را به سوي شما اعزام كردم و به او دستور دادم كه احوال كار و نظرات شما را برايم بنويسد. اگر وي برايم نوشت كه نظر همهي شما و افراد فاضل و عاقل شما آنچنان [ صفحه 11] است كه بوسيلهي فرستادگانتان برايم نوشتهايد و در نامههايتان خواندهام، پس انشاءاللَّه بزودي بسوي شما خواهم آمد. آگاه باشيد به جان خودم سوگند، امام كسي است كه به كتاب خدا عمل كند، عدالت را جاري كند، حق را بستاند و خود را وقف حدا نمايد. والسلام. [ صفحه 12]