معصوم ششم: حضرت امام زين العابدين - امام چهارم
«هذا الذي تعرف البطحاء و طأته و البيت يعرفه و الحل و الحرم». اين، كه تو او را نميشناسي، همان كسي است كه سرزمين «بطحا» جاي گامهايش را ميشناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند. اين، فرزند بهترين همگي بندگان خداست... اين، همان علي است، كه پدرش پيامبر خداست. اين فرزند فاطمه سرور بانوان جهان است... آري، او به قلهي مجد و عظمت و ستيغ جلال و عزتي نسب همي برد كه مسلمانان عرب و عجم از رسيدن به آن فرو مانده و به زانو درآمدهاند... (ترجمهي از قصيدهي فرزدق) [ صفحه 124] نام معصوم ششم علي (ع) است. وي فرزند حسين بن علي بن ابيطالب (ع) و ملقب به «سجاد» و «زينالعابدين» ميباشد. امام سجاد در سال 38 هجري در مدينه ولادت يافت. حضرت سجاد در واقعهي جانگداز كربلا حضور داشت ولي به علت بيماري و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد، زيرا جهاد از بيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همهي علاقهاي كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت - به او اجازهي جنگ كردن نداد. مصلحت الهي اين بود كه آن رشته گسيخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ، يعني امامت و ولايت گردد. اين بيماري موقت چند روزي بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زينالعابدين 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپري شد. سن شريف حضرت سجاد (ع) را در روز دهم محرم سال 61 هجري كه بنا به وصيت پدر و امر خدا و رسول خدا (ص) به امامت رسيد به اختلاف روايات در حدود بيست و چهار سال نوشتهاند. مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور «شهربانو» دختر يزدگرد ساساني بوده است [1] . [ صفحه 125] آنچه در حادثهي كربلا بدان نياز بود، بهرهبرداري از اين قيام و حماسهي بينظير و نشر پيام شهادت حسين (ع) بود، كه حضرت سجاد (ع) در ضمن اسارت با عمهاش زينب (ع) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بينظير در جهان آن روز فرياد كردند. فريادي كه طنين آن قرنهاست باقي مانده و براي هميشه - جاودان خواهد ماند. واقعهي كربلا با همهي ابعاد عظيم و بي مانندش پر از شور حماسي و وفا و صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد؛ اما مأموريت حضرت سجاد (ع) و زينب كبري از آن زمان آغاز شد. اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان بسوي (الله) و از كنار نعشهاي پاره پاره به خون خفته جدا كردند. حضرت سجاد (ع) را در حال بيماري بر شتري بيهودج سوار كردند و دو پاي حضرتش را از زير شكم آن حيوان به زنجير بستند. ساير اسيران را نيز بر شتران سوار كرده روانهي كوفه نمودند. كوفهاي كه در زير سنگيني و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاي مانده بود، و جرأت نفس كشيدن نداشت، زيرا ابنزياد دستور داده بود رؤساي قبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانهها خارج شوند. در چنين حالتي دستور داد سرهاي مقدس شهداء را بين سركردگان قبايلي كه در كربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت اباعبدالله الحسين را در جلو كاروان حمل كنند. بدين صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند. عبيدالله زياد ميخواست وحشتي در مردم ايجاد كند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد. با اين تدبيرهاي امنيتي چه شد كه نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام كوبندهي زن پولادين تاريخ حضرت زينب را بگيرند؟ گويي مردم كوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافتهاند كه اين اسيران اولاد علي (ع) و فرزندان پيغمبر اسلام (ص) ميباشند كه [ صفحه 126] مردانشان در كربلا نزديك كوفه به شمشير بيداد كشته شدهاند. همهمه از مردم برخاست و كم كم تبديل به گريه شد. حضرت سجاد (ع) در حال اسارت و خستگي و بيماري به مردم نگريست و فرمود: اينان بر ما ميگريند؟ پس عزيزان ما را چه كسي كشته است؟ زينب خواهر حسين (ع) مردم را امر به سكوت كرد و پس از حمد و ثناي خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش، حضرت محمد (ص) فرمود: «... اي اهل كوفه، اي حيلت گران و مكر انديشان و غداران، هرگز اين گريههاي شما را سكون مباد. مثل شما، مثل زني است كه از بامداد تا شام رشتهي خويش ميتابيد و از شام تا صبح به دست خود باز ميگشاد. هشدار كه بناي ايمان بر مكر و نيرنگ نهادهايد...». سپس حضرت زينب (ع) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت: «همانا دامان شخصيت خود را با عاري و ننگي بزرگ آلوده كرديد كه هرگز تا قيامت اين آلودگي را از خود نتوانيد دور كرد. خواري و ذلت بر شما باد. مگر نميدانيد كدام جگر گوشه از رسول الله (ص) را بشكافتيد، و چه عهد و پيمان كه بشكستيد، و بزرگان عترت و آزادگان ذريهي او را به اسيري برديد، و خون پاك او به ناحق ريختيد...». مردم كوفه آن چنان ساكت و آرام شدند كه گويي مرغ بر سر آنها نشسته! سخنان كوبندهي زينب (ع) كه گويا از حلقوم پاك علي (ع) خارج ميشد، مردم بي وفاي كوفه را دچار بهت و حيرت كرد. شگفتا اين صداي علي (ع) است كه گويا در فضاي كوفه طنينانداز است... امام سجاد (ع) عمهاش را امر به سكوت فرمود. [ صفحه 127] ابنزياد دستور داد امام سجاد (ع) و زينب كبرا و ساير اسيران را به مجلس وي آوردند، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين (ع) و اسيران كربلا به حد اعلا رسانيد، و آنچه در چنته دنائت و رذالت داشت نشان داد، و آنچه لازمهي پستي ذاتش بود آشكار نمود.
پيام خون و شهادت
ابنزياد يا پسر مرجانه اسيران كربلا را پس از مكالماتي كه در مجلس او با آنان روي داد، دستور داد به زنداني پهلوي مسجد اعظم كوفه منتقل ساختند، و دستور داد سر مقدس امام (ع) را در كوچهها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند. يزيد در جواب نامهي ابنزياد كه خبر شهادت حسين (ع) و يارانش و اسير كردن اهل و عيالش را به او نوشته بود، دستور داد: سر حسين (ع) و همه يارانش را و همهي اسيران را به شام بفرستند. بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده بر شتر سوارش كردند و اهلبيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بيجهاز سوار كردند و راهي شام نمودند. اهلبيت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند. روز اول ماه صفر سال شصت و يكم هجري - شهر دمشق غرق در شادي و سرور است زيرا يزيد اسيران كربلا را كه اولاد پاك رسول الله هستند، افراد خارجي و ياغيگر معرفي كرده كه اكنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهاي شهداء را از كنار «جيرون» كه تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند. يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا ميكرد و شاد و مسرور به نظر ميرسيد. همچون فاتحي بلامنازع! در كنار كوچهها مردم ايستاده بودند و تماشا ميكردند. پيرمردي از [ صفحه 128] شاميان جلو آمد و در مقابل قافلهي اسيران بايستاد و گفت: «شكر خداي را كه شما را كشت و شهرهاي اسلام را از شر مردان شما آسوده ساخت و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما پيروزي داد». امام زينالعابدين (ع) به آن پيرمردي كه در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموي در امان نمانده بود فرمود: «اي شيخ، آيا قرآن خواندهاي؟». گفت: آري. فرمود: اين آيه را قرائت كردهاي: قل لا أسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي [2] گفت: آري. امام (ع) فرمود: آن خويشاوندان كه خداوند تعالي به دوستي آنها امر فرموده، و براي رسول الله اجر رسالت قرار داده مائيم. سپس آيهي تطهير را كه در حق اهلبيت پيغمبر (ص) است تلاوت فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. [3] پيرمرد گفت: اين آيه را خواندهام. امام (ع) فرمود «مراد از اين آيت مائيم كه خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاكيزه داشته است. «پيرمرد بسيار تعجب كرد و گريست و گفت چقدر من بيخبر ماندهام. سپس به امام (ع) عرض كرد: اگر توبه كنم آيا توبهام پذيرفته است؟ امام (ع) به او اطمينان داد. اين پيرمرد را به خاطر همين آگاهي شهيد كردند. باري، قافلهي اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند. سپس آنها را در حالي كه به طنابها بسته بودند به زنداني منتقل كردند. چند روزي را در زندان گذراندند. زنداني خراب. به هر حال يزيد در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان [ صفحه 129] درباري مجلسي فراهم كند تا پيروزي ظاهري خود را به همه نشان دهد. در اين مجلس يزيد همان جسارتي را نسبت به سر مقدس حضرت سيدالشهداء انجام داد كه ابنزياد دست نشاندهي پليدش در كوفه انجام داده بود. چوبدستي خود را بر لب و دنداني نواخت كه بوسهگاه حضرت رسول الله (ص) و علي مرتضي و فاطمه زهرا عليهماالسلام بوده است. وقتي زينب (ع) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخني كه يزيد به حضرت سيد سجاد (ع) گفت چنين بود «شكر خداي را كه شما را رسوا ساخت» بيدرنگ حضرت زينب (ع) در چنان مجلسي برپاخاست. دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوي پيام خون و شهادت را بيان فرمود، و در سنگر افشاگري پرده از روي سيهكاري يزيد و يزيديان برداشت، و خليفهي مسلمين را رسواتر از مردم كوفه نمود. اما يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهندهي شخصيت كاذب خود را تحمل كرد، و تنها براي جواب بيتي خواند كه ترجمه آن اينست: «ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه كننده را مرگ در گذشته آسان است».
امام سجاد علیه السلام در دمشق
علاوه بر سخناني كه حضرت سجاد (ع) با استناد به قرآن كريم فرمود و حقيقت را آشكار كرد، حضرت زينالعابدين (ع) وقتي با يزيد روبرو شد - در حالي كه از كوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود: اي يزيد، به خدا قسم، چه گمان ميبري اگر پيغمبر خدا (ص) ما را به اين حال بنگرد؟ اين جمله چنان در يزيد اثر كرد كه [ صفحه 130] دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند، و همهي اطرافيان از آن سخن گريستند. فرصت بهتري كه در شام به دست امام چهارم آمد روزي بود كه خطيب رسمي بالاي منبر رفت، و در بد گويي علي (ع) و اولاد طاهرينش و خوبي معاويه و يزيد داد سخن داد. امام سجاد (ع) به يزيد گفت به من هم اجازه ميدهي روي اين چوبها بروم، و سخناني بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براي مردم موجب اجر و ثواب باشد؟ يزيد نميخواست اجازه دهد، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانوادهي عصمت عليهمالسلام آگاه بود و بر خود ميترسيد. مردم اصرار كردند. ناچار يزيد قبول كرد. امام چهارم (ع) پاي به منبر گذاشت و آن چنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها يكباره فرو ريخت، و شيون از ميان زن و مرد برخاست. خلاصهي بيانات امام (ع) چنين بود: «اي مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتري ما بر ديگران بر هفت پايه است. علم نزد ماست، حلم نزد ماست جود و كرم نزد ماست، فصاحت و شجاعت نزد ماست، دوستي قلبي مؤمنين مال ماست. خدا چنين خواسته است كه مردم با ايمان ما را دوست بدارند، و اين كاري است كه دشمنان ما نميتوانند از آن جلوگيري كنند. سپس فرمود: پيغمبر خدا محمد (ص)، از ماست؛ وصي او علي بن ابيطالب از ماست، حمزهي سيدالشهداء از ماست، جعفر طيار از ماست، دو سبط اين امت حسن و حسين (ع) از ماست، مهدي اين امت و امام زمان از ماست». سپس امام خود را معرفي كرد و كار به جايي رسيد كه خواستند سخن [ صفحه 131] امام را قطع كنند، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگويد. امام (ع) سكوت كرد. تا مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله. امام عمامه از سر بر گرفت و گفت: اي مؤذن تو را به حق همين محمد خاموش باش. سپس رو به يزيد كرد و گفت: آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما؟ اگر بگويي جد تو است همه ميدانند دروغ ميگويي، و اگر بگويي جد ماست پس چرا فرزندش حسين (ع) را كشتي؟ چرا فرزندانش را كشتي؟ چرا اموالش را غارت كردي؟ چرا زنان و بچههايش را اسير كردي؟ سپس امام (ع) دست برد و گريبان چاك زد و همهي اهل مجلس را منقلب نمود. به راستي آشوبي بپا شد. اين پيام حماسي عاشورا بود كه به گوش همه ميرسيد. اين نداي حق بود كه به گوش تاريخ ميرسيد. يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابنزياد گشود، و حتي بعضي از لشكريان را كه همراه اسيران آمده بودند - به ظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد. سرانجام بيمناك شد و از آنان روي پوشيد و سعي كرد كمتر با مردم تماس بگيرد. به هر حال، يزيد بر اثر افشاگريهاي امام (ع) و پريشان حالي اوضاع مجبور شد درصدد استمالت و دلجويي حال اسيران برآيد. از امام سجاد (ع) پرسيد: آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد؟ امام سجاد (ع) و زينب كبري فرمودند: ميل داريم پهلوي قبر جدمان در مدينه باشيم.
حركت به مدينه
در ماه صفر سال 61 هجري اهل بيت عصمت با جلال و عزت بسوي مدينه حركت كردند. نعمان بن بشير با پانصد نفر به [ صفحه 132] دستور يزيد كاروان را همراهي كرد. امام سجاد و زينب كبري و ساير اهل بيت به مدينه نزديك ميشدند. امام سجاد (ع) محلي در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند. نعمان بن بشير و همراهانش را اجازهي مراجعت داد. امام (ع) دستور داد در همان محل خيمههايي برافراشتند. آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيهاي بسراي و مردم مدينه را از ورود ما آگاه كن. بشير يكسر به مدينه رفت و در كنار قبر رسول الله (ص) با حضور مردم مدينه ايستاد و اشعاري سرود كه ترجمه آن چنين است: «هان! اي مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امكان اقامت نماند، زيرا كه حسين (ع) كشته شد، و اينك اين اشكهاي من است كه روان است. آوخ! كه پيكر مقدسش را كه به خاك و خون آغشته بود در كربلا بگذاشتند، و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند». شهر يكباره از جاي كنده شد. زنان بنيهاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند. مردم در خروج از منزلهاي خود و هجوم به سوي خارج شهر بر يكديگر سبقت گرفتند. بشير ميگويد: اسب را رها كردم و خود را به عجله به خيمهي اهل بيت پيغمبر رساندم. در اين موقع حضرت سجاد (ع) از خيمه بيرون آمد و در حالي كه اشكهاي روان خود را با دستمالي پاك ميكرد و به مردم اشاره كرد ساكت شوند، و پس از حمد و ثناي الهي لب به سخن گشود و از واقعهي جانگداز كربلا سخن گفت. از جمله فرمود: «اگر رسول الله (ص) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور ميداد، بيش از اين بر ما ستم نميرفت، و حال اينكه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود. به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد». سپس امام سجاد (ع) و زينب كبري (ع) و ياران و دلسوختگان عزاي [ صفحه 133] حسيني وارد مدينه شدند. ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله (ص) و سپس به بقيع رفتند و شكايت مردم جفا پيشه را با چشماني اشك ريزان بيان نمودند. مدتها در مدينه عزاي حسيني برقرار بود. و امام (ع) و زينب كبري از مصيبت بينظير كربلا سخن ميگفتند و شهادت هدفدار امام حسين (ع) را و پيام او را به مردم تعليم ميدادند و فساد دستگاه حكومت را برملا ميكردند تا مردم به عمق مصيبت پي ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند. آن روز در جهان اسلام چهار نقطهي بسيار حساس و مهم بود: دمشق، كوفه، مكه و مدينه حرم مقدس رسول الله مركز يادها و خاطرهي اسلام عزيز و پيامبر گرامي (ص). امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود، و به دنبال آن بيداري مردم و قيامها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضايتي عميق مردم آغاز شد. از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايي بود كه از رستاخيز حسيني در كربلا مايه ميگرفت، از جمله واقعهي حره كه سال بعد اتفاق افتاد، و كارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه كشتارهاي عظيم به راه انداختند. اولاد علي (ع) هر يك در گوشه و كنار درصدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابومسلم خراساني و انقراض سلسلهي ناپاك بنياميه منتهي شد. مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانهي خلفاي بنياميه و بنيعباس به صورتهاي مختلف در مسلمانان به خصوص در شيعيان علي (ع) در طول تاريخ زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه حامل پيام خون و شهادت بود در صحنهي تاريخ معرفي گرديد. گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شكنجهها بر خود هموار كردهاند، ولي هميشه اين روحيهي [ صفحه 134] انقلابي را حتي تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ كردهاند. امام سجاد (ع) گرچه به ظاهر در خانه نشست ولي هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان ميفرمود و با خواص شيعيان خود مانند «ابوحمزهي ثمالي» و «ابوخالد كابلي» و... در تماس بود، و در عين حال به امر به معروف و نهي از منكر اشتغال داشت، و شيعيان خاص وي معارف ديني و احكام اسلامي را از آن حضرت ميگرفتند، و در ميان شيعيان منتشر ميكردند، و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراواني يافت. بر اثر اين مبارزات پنهان و آشكار بود كه براي بار دوم امام سجاد را به امر عبدالملك خليفهي اموي، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند، و بعد از زماني به مدينه برگرداندند [4] . امام سجاد (ع) در مدت 35 سال امامت با روشن بيني خاص خود هر جا لازم بود، براي بيداري مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگري و گمراهي كوشيد، و در موارد بسياري به خدمات اجتماعي وسيعي در زمينهي حمايت بينوايان و خاندانهاي بيسرپرست پرداخت، و نيز از طريق دعاهايي كه مجموعهي آنها در صحيفهي سجاديه گرد آمده است، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيداري مردم اقدام نمود.