سیره عملی امام چهارم علیه السلام صفحه 1

صفحه 1

امام و امامت

شام، از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد. مردم اين سرزمين نه سخن پيامبر را شنيده بودند و نه روش اصحاب او را مي‌دانستند. تني چند از صحابه رسول خدا هم كه بدان سرزمين رفتند و سكونت جستند، مردماني پراكنده از يكديگر بودند و در توده‌هاي مردم نفوذي نداشتند. در نتيجه مردم شام كردار معاويه پسر ابوسفيان و پيرامونيان او را سنت مسلماني مي‌پنداشتند... بنابراين شگفت نيست كه در مقتلها بخوانيم: «به هنگام درآمدن اسيران به دمشق، مردي در روي علي بن الحسين ـ عليه‌السلام ـ ايستاد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما پيروز گردانيد.» [1] . معاويه وقتي به قدرت رسيد، از هيچ تلاشي براي بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونه‌اي درآورد كه سرانجام از مردم براي فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت. او در مدت تسلط خود بر شام و غير آن، لعن بر حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليه‌السلام ـ را در خطبه‌ها رواج داد. بر اثر نيرنگهاي او بود كه ماجراي حكميت و متاركه جنگ و صلح امام حسن ـ عليه‌السلام ـ و ده سال سكوت و عدم تحرك نظامي امام حسين ـ عليه‌السلام ـ پيش آمد. معاويه، خلافتِ رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ را كه بايد در امام معصوم ـ عليه‌السلام ـ متبلور مي‌شد به ملك و حكومت موروثي تبديل كرد و از مردم با ابزار «زر» و «زور» و «تزوير» براي فرزند شراب‌خوار و متجاهر به فسق خود، يزيد، به عنوان خلافت و حكومت بر مردم، بيعت گرفت. سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بيعت» از رايج‌ترين اصطلاحات سياسي بود كه خلفا به كار مي‌بردند. شايد بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پايه ي خلافت و نيز دوام آن را تضمين مي‌كرد. اين سه واژه، اصول درستي بود كه به هر روي، در شمار مفاهيم ديني ـ سياسي، اسلامي بود. چنانكه از نظر عقل نيز، براي دوام جامعه و حفظ اجتماع رعايت آنها لازم مي‌بود. [2] . اما از اين مفاهيم سوء استفاده شد و در واقع براي تحكيم حكومت نامشروع بهره‌برداري شد. «اطاعت از امام بايد كرد ولي آيا از امام عادل بايد اطاعت كرد يا اطاعت از سلطان جائر هم واجب است؟ حفظ جماعت يعني عدم اغتشاش و شورش و حفظ وحدت و عدم ايجاد تزلزل در جامعه، اما آيا در حكومت استبدادي و جائران نيز اين اصل، بايد رعايت شود؟! حرمت نقض بيعت به عنوان رعايت عهد، در اسلام تمجيد شده است، اما اگر با حاكمي جائر و فاسق و متجاهر به فسق مثل يزيد بيعت نشد يا بيعت با او شكسته شد باز اين حرمت هست؟!» [3] . عمال يزيد با چنين ابزاري به جنگ با اهل بيت رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ آمدند. آنان تمامي مفاهيم اصيل اسلامي و سيره نبوي را تحريف مي‌كردند. سرانجام ماجراي كربلا به وقوع پيوست. اينجاست كه نقش امام زين‌العابدين ـ عليه‌السلام ـ آشكار مي‌شود. امام علي بن الحسين ـ عليه‌السلام ـ در محرم سال 61 هجري كه حادثه خونبار كربلا به وقوع پيوست، به امامت رسيد. در اين حادثه بيشتر شخصيتهاي بني هاشم همراه سيدالشهداء به شهادت رسيدند و بنابر تقدير الهي امام زين العابدين ـ عليه‌السلام ـ به علت بيماري از گزند بني اميه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سيدالشهداء ـ عليه‌السلام ـ به عهده بگيرد. بني اميه در شرايطي نابرابر، به ظاهر بر دشمن خود چيره گشته و بازماندگان آنها را به اسارت گرفته بود و اين پيروزي ظاهري، شيعه را دچار ضربه روحي و رواني گيج كننده‌اي كرده بود. در اين حال، امام سجاد بايد مديريت اين كشتي شكسته را در اين درياي متلاطم و مواج به عهده مي‌گرفت. اين در حالي بود كه براي شيعه، ياران بسيار كمي باقي مانده بود به نحوي كه از امام ـ عليه‌السلام ـ نقل شده است كه «ما بمكّة و المدينة عشرون رجلاً يُحبّنا.»؛ [4] «در مكه و مدينه، بيست نفر دوستدار واقعي نداريم.» از امام صادق ـ عليه‌السلام ـ نقل شده است: «ارتدّ الناس بعد قتل الحسين ـ عليه‌السلام ـ اِلاّ ثلاثة: ابو خالد الكابلي و يحيي بن ام الطويل و جبير بن مطعم، ثمّ الناس لحقوا و كثروا.» [5] . «بعد از شهادت حسين ـ عليه‌السلام ـ مردم برگشتند مگر سه نفر: ابوخالد كابلي، يحيي بن ام الطويل و جبير بن مطعم. بعدها مردم آمدند و ملحق شدند و زياد شدند.»

علي بن الحسين پيام‌رسان كربلا

پيام امام در كوفه

دانستيم كه امام سجاد ـ عليه‌السلام ـ در چه شرايطي به امامت رسيد. حال بايد با توجه به شرايط موجود، وظيفه امامت را به انجام رساند. او بايد خاندان پيامبر را معرفي كند، بني اميه را به مردم بشناساند و عملكرد مردم كوفه را مورد نكوهش قرار دهد و آنان را متنبه سازد و سرانجام سيره نبوي را آشكار ساخته، نور حقيقت سنت جد بزرگوار خود را از پُشت ابرهاي تحريف سالهاي تسلط منحرفان و دنياطلبان بر مردم بتاباند و پيام كربلا را برساند؛ همان هدفي كه حضرت سيدالشهداء پيشتر معين نموده بود: «... انما خرجت لطلب الاصلاح في اُمّة جدي ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ اُريد أن آمر بالمعروف و أَنْهي عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب ـ عليه‌السلام ـ.» [6] . «خروج من براي اصلاح انحرافات پيدا شده در امت جدم و امر به معروف و نهي از منكر مي‌باشد و سيره‌ام، سيره جدم و پدرم علي بن ابي طالب ـ عليه‌السلام ـ است.» حال، حضرت سجاد ـ عليه‌السلام ـ در ميان كاروان اسيران در آن شرايط دشوار و پيچيده، اين كار را آغاز مي‌كند. اين كاروان به كوفه مي‌رسد، امام ـ عليه‌السلام ـ به مردم اشاره مي‌كند كه ساكت باشند، همه سكوت اختيار مي‌كنند. حضرت به پا خاسته و خداي را سپاس مي‌گويد، نام پيامبر ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ را مي‌برد و بر وي درود مي‌فرستد. سپس مي‌فرمايد: «ايّها الناس! من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرّفه بنفسي: انا علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب ـ عليه‌السلام ـ أنا ابن من انتُهِكَت حرمتُه و سُلبت نعمته و انتُهب ماله و سُبِيَ عياله.» [7] . «اي مردم! هر كه مرا شناخت كه شناخته است و هر كه نشناخت، من خود را به او معرفي مي‌كنم. من علي فرزند حسين فرزند علي بن ابي طالبم. من فرزند كسي هستم كه احترامش هتك شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عيالش اسير شد.» سپس مي‌فرمايد: «أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غير ذَحْلٍ و لا تُراتٍ، أنا ابن من قُتل صبراً، و كفي بذلك فخراً.» [8] . «من فرزند كسي هستم كه او را در كنار رود فرات بدون سابقه كينه و عداوت سر بريدند، من فرزند كسي هستم كه او را با شكنجه كشتند و همين فخر او را كافي است.» كوفه شهري است كه نام علي بن ابي طالب، براي آن آشناست. كوفه شاهد عدالت علي ـ عليه‌السلام ـ بوده است. مركز خلافت آن حضرت، همين شهر است و تا جهان باقي است لبريز از طنين ناله‌هاي علي ـ عليه‌السلام ـ نيز خواهد بود. نيز كوفه شهري آشنا با نام و ياد و شخصيت حسين بن علي ـ عليه‌السلام ـ است؛ چه آنكه دعوت از او توسط مردم بي‌وفاي همين شهر بوده است. آنان بودند كه با آن حضرت بيعت نموده، نامه‌ها به وي نوشتند و از وي دعوت نمودند تا بدانجا بيايد و در ركابش با بني اميه ستيز كنند و حق خلافت را به حق‌دار دهند. معاويه وقتي به قدرت رسيد، از هيچ تلاشي براي بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونه‌اي درآورد كه سرانجام از مردم براي فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت. ولي معرفي امام سجاد ـ عليه‌السلام ـ نكته‌اي ديگر را نيز در بر دارد. گويا او روضه مي‌خوانَد، او مي‌فرمايد من پسر آن كسي هستم كه چنين كشته شد و بر مال و اهل و عيال او چنين پيش آمد. من فرزند همان كسي هستم كه حفظ حرمت او واجب بود ولي حرمت او را شكستند. همان كسي كه جدش رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ براي او، حرمت قائل بود. آري اين در واقع اولين روضه‌اي بود كه علي بن الحسين ـ عليه‌السلام ـ براي آن مردم خواند. بعد مي‌فرمايد: «أيّها الناس فاُنشدكم الله! هل تعلمون انكم كتبتم الي أبي و خدعتموه و اعطيتموه من انفسكم العهدَ و الميثاق و البيعة و قاتلتموه.» [9] . «اي مردم! شما را به خدا سوگند، آيا مي‌دانيد كه شما بوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و فريبش داديد؟ و با او عهد و پيمان بستيد و بيعت نموديد و به جنگ با او پرداختيد؟» آن حضرت ـ عليه‌السلام ـ با اين كار، وجدان خفته مردم را بيدار نموده، عمل بدِ آنان را به رُخشان مي‌كشد و سپس به نكوهش آنان مي‌پردازد: «فَتَبّاً لما قَدَّمْتُمْ لانفسكم و سوأةً لِرأيكم بأيّة عينٍ تنظرون إلي رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ اذ يقول لكم قتلتم عترتي و انتهكتم حُرمتي فَلَسْتُمْ من اُمّتي.» [10] . «مرگ بر شما باد، اين كرداري كه از پيش براي خود فرستاديد و رسوايي بر اين رأي شما. با چه ديده‌اي به روي رسول خدا نگاه خواهيد كرد هنگامي كه به شما بگويد: عترت مرا كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد، پس از امت من نيستيد؟!» راوي مي‌گويد: «صداها از هر طرف برخاست و به يكديگر مي‌گفتند: نابود شده‌ايد و خود نمي‌دانيد....» [11] . اين اولين پيام و بيدار باش بود كه از زبان مبارك آن حضرت كه به سرچشمه وحي متصل است جاري شد. نوبت به مسائلي رسيد كه در كاخ ابن زياد اتفاق افتاد. وقتي گفت و گو بين ابن زياد و حضرت ـ عليه‌السلام ـ پيش آمد، ابن زياد از شجاعت و صراحت لهجه آن حضرت به خشم آمد. او كه از پيروزي ظاهري، مغرور بود، توقع نداشت كه از اين اسيران كه تمامي مصيبتها بر آنها وارد شده بود، چنين روحيه‌اي را مشاهده كند. آن مغرور ساده‌دل نا آشنا با خاندان وحي، حضرت را تهديد به كشتن كرد و اينجا بود كه حضرت ـ عليه‌السلام ـ ضربه روحي و رواني گيج كننده‌اي بر ابن زياد وارد كرد. حضرت فرمود: «أَبِا القتل تُهدّدني يا ابن زياد؟ أَما علمتَ أن القتل لنا عادةً و كرامتُنا الشهادة؟» [12] . «اي ابن زياد! تو مرا به كشته شدن تهديد مي‌كني؟ آيا ندانستي كه كشته شدن براي ما عادت است و شهادت مايه ي سربلندي ماست؟» با كمي تأمل در اين سخنان معلوم خواهد شد كه با هيچ شيوه‌اي نمي‌توان با اين سخنان برخورد كرد. وقتي حضرت ـ عليه‌السلام ـ مي‌فرمايند كشته شدن براي ما عادت است و شهادت مايه ي سربلندي، با چه روشي مي‌توان، در مقابل اين نگرش ايستاد؟ اين كلام حضرت، اعلام پيروزي مطلق است. او با اين كلام، تمامي دستاوردهاي ابن زياد را به باد داد و فرمود آن چه در كربلا پيش آمد يك پيروزي تمام عيار براي ماست؛ چه اينكه شهادت مايه ي سربلندي ماست و تا تاريخ هست، اين شعار زنده خواهد بود. وقتي ابن زياد، حضرت را تهديد به قتل كرد، امام ـ عليه‌السلام ـ خطاب بهاء فرمود: اي ابن زياد! آيا مرا به كشته شدن تهديد مي‌كني؟ آيا ندانستي كه كشته شدن براي ما عادت و شهادت مايه ي سربلندي ماست؟!

پيام امام در شام

شام، وضعيتي ديگر گونه داشت. شرايط حاكم بر شام، بسيار با شرايط حاكم بر كوفه متفاوت بود؛ چه اينكه شام سالهاي متمادي مركز حكومت و جولانگاه بني اميه بود. بر شام فرهنگي حاكم بود كه بني اميه آن را رواج داده بود. «شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانرواياني چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد.» [13] شام معاويه و يزيد را مي‌شناخت. شام با اسلام آشنا شده بود؛ البته اسلامي كه معاويه و يزيد، «اميرالمؤمنين!» آن باشند. شام آنقدر با اهل بيت رسول خدا ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ نا آشنا بود كه وقتي كاروان اسيران كربلا بدان وارد شدند، پيرمردي آمد و به زنان و خاندان حسين ـ عليه‌السلام ـ كه بر در مسجد ايستاده بودند نزديك شد و گفت: سپاس خدايي را كه شما را كشت و نابود كرد و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و اميرالمؤمنين را بر شما مسلط كرد. حضرت به او فرمود: اي پيرمرد آيا قرآن خوانده‌اي؟ گفت: آري. سپس فرمود: آيا معني آيه ي «قل لا أسئلكم عليه أجراً الاّ المودة في القُربي» [14] را فهميده‌اي؟ گفت: آري. آنگاه فرمود: خويشاوندان پيغمبر ماييم. سپس فرمود: آيا در سوره ي بني اسرائيل خوانده‌اي «و آتِ ذا القُربي حقّه»» [15] كه حق خويشاوندان را ادا كن؟ گفت: آري خوانده‌ام. حضرت فرمود: اي پيرمرد، خويشاوندان ماييم. سپس فرمود: آيا اين آيه «واعلموا أنما غنمتم من شي‌ء فأنّ للّه خُمُسه و للرسول و لذي القُربي»؛ [16] «بدانيد، هر چه سود بريد، يك پنجم آن، از آن خدا و رسول خدا و خويشاوندان اوست.» را خوانده‌اي؟ گفت: آري خوانده‌ام. حضرت فرمود: پيرمرد! خويشاوندان پيغمبر ما هستيم. سپس فرمود آيا اين آيه ي «انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يُطهركم تطهيراً»؛ [17] «خداوند خواسته است كه پليدي را از شما اهل بيت بردارد و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.» را خوانده‌اي؟ گفت: آري. اين آيه را خوانده‌ام. حضرت فرمود: اي پيرمرد! ما آن خانداني هستيم كه خداوند، آيه ي تطهير را مخصوص ما فرو فرستاده است. پيرمرد ساكت شد و پشيمان از آنچه كه گفته بود. او گفت: تو را به خدا، شما همان هستيد كه گفتي؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، بدون شك ما همانهايي هستيم كه گفتم، به حق جدم رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ كه ما همان خاندانيم. پيرمرد به گريه افتاد، عمامه‌اش را بر زمين زد، سر به آسمان برداشت و گفت: خدايا! ما از دشمنان جني و انسي آل محمد بيزاريم. سپس به حضرت عرض كرد: آيا راه توبه‌اي براي من هست؟ حضرت فرمود: آري، اگر باز گردي و توبه كني، خداوند توبه‌ات را مي‌پذيرد و تو با ما خواهي بود. پيرمرد توبه كرد و به دستور يزيد كشته شد. اين صحنه‌اي بود از آنچه در بدو ورود پيش آمد. اينها مسلمانان شام بودند، اهل طاعت و عبادت بودند. اينها افرادي نبودند كه با اسلام، سر و كاري نداشته باشند. آري اسلام منطقه شام چنين بود كه اهل بيت را نمي‌شناخت. اين، نتيجه سالها كار فرهنگي بني اميه بر افكار عمومي اين منطقه بود. و آن هم اثر ورود آن كاروان كه يك پيرمرد كه سالها تحت تأثير تبليغات بني اميه قرار گرفته است، وقتي كلام وحي را از خاندان وحي مي‌شنود، به حقيقت پي مي‌برد. دقيقاً آنچه كه بني اميه نمي‌خواست. اما در كاخ يزيد، حضرت ـ عليه‌السلام ـ سپاس و ثناي الهي را به جا آورد و خطبه‌اي خواند كه ديدگان را اشكبار و دلها را آتش زد... آنگاه خود را معرفي نمود: «اي مردم! من پسر مكه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر كسي هستم كه حجر الاسود را با گوشه و اطراف عبا برداشت... من پسر محمد مصطفي ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ هستم... من پسر علي مرتضي ـ عليه‌السلام ـ هستم. من فرزند كسي هستم كه آنقدر با مشركان جنگيد تا اينكه گفتند: لا اله الا الله. من پسر كسي هستم كه در ركاب رسول خدا با دو شمشير جنگيد و با دو نيزه جهاد نمود و دو بار هجرت نمود و دو مرتبه با حضرت ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ بيعت كرد و در بدر و حنين با دشمنان اسلام و رسول خدا ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ جنگيد و لحظه‌اي به خدا كفر نورزيد. من، فرزند صالح‌ترين مؤمنان و وارث پيامبران و نابود كننده ملحدين و پيشواي مسلمانان و نور مجاهدان و زينت عبادت‌كنندگان و فخر گريه كنندگان و شكيباترين صبركنندگان و برترين قيام كنندگان از خاندان فرستاده خداوند هستم. من فرزند كسي هستم كه جبرئيل او را تأييد كرد و ميكائيل او را ياري نمود. من فرزند كسي هستم كه از حَرَم مسلمانان حمايت نمود و با مارقين (كساني كه از دين خارج شدند) و ناكثين (كساني كه پيمان شكستند) و قاسطين (ستمگران) جنگيد... من فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ هستم. من فرزند سرور زنان هستم.» [18] . راوي مي‌گويد آنقدر حضرت، خود را معرفي نمود كه جمعيت به گريه و ناله افتاد و يزيد ترسيد كه شورش و فتنه ايجاد شود، به مؤذن گفت، بيايد و اذان بگويد. در نحوه معرفي حضرت ـ عليه‌السلام ـ بايد دقت كرد. آن حضرت از اول كه خود را معرفي مي‌كند، نسبت خود را به حضرت رسول ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ مي‌رساند. يعني همان كسي كه شما او را به عنوان فرستاده خدا قبول داريد و دين خود را به او منتسب مي‌كنيد و يزيد را خليفه او مي‌دانيد، من فرزند او هستم، و عباراتي بسيار زيبا و گويا در وصف آن حضرت مي‌فرمايد. سپس خود را فرزند علي مرتضي ـ عليه‌السلام ـ مي‌نامد. اين بخش از معرفي حضرت بسيار مهم است. شام، منطقه‌اي نبود كه علي ـ عليه‌السلام ـ را بشناسد. آنها سالها علي ـ عليه‌السلام ـ را در خطبه‌ها به امر معاويه لعن مي‌كردند. يعني همان كساني كه معتقد به رسالت نبي اكرم و متدين به دين او بودند، آنها از علي ـ عليه‌السلام ـ كه در غدير خم به وصايت حضرت ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ نصب شد و همه شاهد آن بودند و با او بيعت شد، سالها تبري مي‌جستند. حال در چنين شرايطي حضرت ـ عليه‌السلام ـ خود را فرزند او مي‌داند و سپس شروع به معرفي آن امام همام مي‌نمايد كه علي ـ عليه‌السلام ـ كسي است كه مردم را مسلمان نمود، آنان مشركاني بودند كه با جهاد و حماسه علي ـ عليه‌السلام ـ تسليم شدند. علي ـ عليه‌السلام ـ كسي بود كه در جهاد با مشركان در ركاب پيامبر بود و مجاهدي بود كه با دو شمشير و دو نيزه جنگيد و دو بار هجرت نمود و با آن حضرت، دو بار بيعت نمود و در بدر و حنين مجاهده نمود و به قدر چشم به هم زدني به خداي متعال كفر نورزيد. تمام اين تعبيرها در واقع چون پُتكي بر سر بني اميه وارد مي‌شود؛ چون معاويه و پدرش ابوسفيان تا آخرين لحظه تسليم سخن حق رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ نشدند و تا آخر در مقابل آن حضرت ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ مقاومت نمودند و در آخر از روي اجبار و اكراه، تن به اسلام دادند و در تمامي آن مدتي كه پدر يزيد و جد يزيد در حال كفر بودند، علي مرتضي ـ عليه‌السلام ـ در كنار حضرت رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ بود. اگر آن دو يك عمر كافر بودند، علي ـ عليه‌السلام ـ لحظه‌اي به خداوند، كفر نورزيد. آري من فرزند اويم و شما فرزندان چنين شخصي را كشتيد و خاندان او را اسير نموديد و سرهاي كشته‌هاي آنان را بر سر نيزه نموديد. آنگاه خود را خليفه رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ و مسلمان مي‌ناميد! به هيچ شيوه‌اي بهتر از اين، نمي‌توان آل محمد ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ را معرفي كرد و پيام كربلا را به مردم رساند و بني اميه را مفتضح نمود. آنگاه به اوصاف و مناقب حضرت پرداخته، عظمت معنوي او را به رُخ آن جماعت خفته مي‌كشد و بعد اشاره به جنگ آن حضرت با سه گروه اصلي در زمان حكومت چند ساله خود مي‌كند. ستيز در راه خدا با گروههاي خارج شدگان از دين، پيمان‌شكنان و ستمگران. پيداست كه تقابل آن حضرت با گروه سوم يعني قاسطين، همان جنگ صفين و نبرد آن حضرت با معاويه، پدر يزيد مي‌باشد. سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بيعت» ازرايج‌ترين اصطلاحات سياسي بود كه خلفا به كار مي‌بردند. امام سجاد ـ عليه‌السلام ـ در آن شرايط حاكم بر شام و در حال اسارت در كاخ يزيد، جنگ حضرت امير ـ عليه‌السلام ـ با معاويه را، جنگ با قاسطين شمرده، به اين عملكرد افتخار مي‌كند. اين ستيزي است همه جانبه و با تمام قوا با بني اميه و طرز انديشه آنان و كوبيدن و خرد كردن پايه‌هاي حكومت آنان كه اكنون به يزيد رسيده است. سپس خود را فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ مي‌داند؛ سرور زنان عالم و همان شخصيتي كه رسول الله ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ رضايت او را رضايت خدا و خشم و غضب او را موجب غضب الهي مي‌دانست. آري حضرت ـ عليه‌السلام ـ خود را به خوبي معرفي كرد و وجدان خفته حاضران را بيدار نمود و آنان پي به حقيقت بردند و صداي ضجه و ناله و گريه بلند شد. حكومت بني اميه به لرزه افتاد و موجب ترس و وحشت بني اميه و يزيد شد. از اين رو يزيد بيش از اين اجازه سخن گفتن به آن حضرت نداد و به بهانه نماز، سخن آن حضرت را قطع نمود و دستور داد كه اذان گفته شود، اما حضرت از اذاني كه دستاويز حكومت ظلم و جور است نيز بهره كامل برد. «وقتي مؤذن در اذان الله اكبر گفت، حضرت فرمود: چيزي بزرگ‌تر از خدا نيست. وقتي گفت: اشهد ان لا اله الا الله، حضرت فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به اين امر، شهادت مي‌دهد. وقتي مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله، حضرت از بالاي منبر رو به يزيد گفت: آيا محمد ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ جد من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد توست كه دروغگويي و كافر و اگر بگويي جد من است، چرا عترت او را كُشتي؟» [19] . حضرت ـ عليه‌السلام ـ با جملاتي ساده ولي بي‌پيرايه، بني اميه و يزيد را به محاكمه كشيد و او را محكوم نمود و تمامي نقشه‌هاي آن گروه و فرقه گمراه را نقش بر آب نمود. تبليغات آنها را خنثي كرد و پيام اصيل اسلام را در آن جمع، به گوش همه رسانيد.

امام در مدينه

مدينه با كوفه و شام، تفاوت اساسي داشت. مدينه شهر رسول خدا ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ است. مدينه شهري است كه كاملاً با اهل بيت آشناست. مدينه شهر علي بن الحسين ـ عليه‌السلام ـ است و او در مدينه به دنيا آمده است. مدينه شهر حسين بن علي ـ عليه‌السلام ـ است و آن حضرت از مدينه به سوي مكه حركت كرد و به دعوت اهل كوفه به سوي كوفه! حال اين كاروان، يادگار كاروان امام حسين ـ عليه‌السلام ـ است كه پس از چند ماه كه از آنجا حركت كرده بود، دوباره بر مي‌گردد. عزيزاني كه رفته‌اند و حال بر مي‌گردند، طبعاً بايد مورد استقبال واقع شوند. «از بشير بن جذلم نقل شده است كه وقتي كاروان كربلا به نزديكي مدينه رسيد، علي بن الحسين ـ عليه‌السلام ـ فرود آمد و بارها را باز كرد و خيمه‌اش را برپا نمود و زنان را پياده كرد و به بشير بن جذلم كه پدرش شاعر بود فرمود: اي بشير خدا پدرت را رحمت كند، او شاعر بود، تو هم مي‌تواني شعر بگويي؟ عرض كرد: آري، اي فرزند رسول خدا ـ صلي‌الله عليه وآله وسلم ـ من شاعرم. فرمود: وارد مدينه شو و مرگ ابي عبدالله ـ عليه‌السلام ـ را اعلام كن. بشير چنين كرد. مدينه سراسر، حزن و اندوه و ماتم شد، زنان صدا به واويلا بلند نمودند. او مي‌گويد: من نه از آن روز بيشتر گريان ديده‌ام و نه از آن روز بر مسلمانان تلخ‌تر. مردم به استقبال اين كاروان دل شكسته رفتند. حضرت بر چهارپايه‌اي نشسته و بي‌اختيار گريه مي‌كرد و صداي مردم به گريه بلند شد، با اشاره حضرت، مردم از جوش و خروش افتادند.» [20] . شيوه سخن گفتن امام با مردم مدينه، غير از گونه‌اي است كه با مردم كوفه و در شام سخن گفت. «او سپاس خداي را به جا آورد و بعد از آن فرمود: خداي را سپاس گزاريم بر كارهاي بزرگ و پيشامدهاي ناگوار روزگار و درد اين ناگواريها و سوزش زخم زبانها و مصيبتهاي بزرگ و دلسوز و اندوه‌آور و دشوار و ريشه‌كن. اي مردم! همانا خداوند كه حمد و سپاس بر او باد، ما را به مصيبتهاي بزرگي مبتلا فرمود و شكست بزرگي در اسلام پديد آمد. اباعبدالله الحسين و خانواده‌اش را كشتند و كودكانش را اسير كردند و سر بريده‌اش را بر نوك نيزه زدند و در شهرها گرداندند و اين مصيبتي بود كه مانند ندارد. اي مردم! كدام يك از مردان شما مي‌تواند پس از كشته شدن حسين، شاد و خرم باشد؟ يا كدام قلبي است كه براي او اندوهگين نشود؟ يا كدام يك از شما، اشك ديدگانش را حبس و از ريزش آن جلوگيري تواند كرد؟ با اينكه هفت آسمان، براي كشته شدنش گريه كرد و درياها با آن همه موج و آسمانها با اركانشان و زمين با اعماقش و درختها با شاخه‌هايشان و ماهيها و امواج درياها و فرشتگان مقرب الهي و اهل آسمانها، همه و همه گريه كردند. اي مردم! آن كدام دل است كه براي كشته شدنش شكافته نگردد؟ يا كدام قلبي است كه ناله نكند؟ يا كدام گوشي است كه اين شكست اسلامي را بشنود و كر نشود؟ اي مردم! ما صبح كرديم در حالي كه از شهر خود رانده شده و در به در بيابانها و دور از وطن بوديم، گويي كه اهل تركستان و كابليم، بدون هيچ گناهي كه از ما سر زده باشد و كار زشتي كه مرتكب شده باشيم و شكستي در اسلام وارد كرده باشيم. چنين رسمي در نسلهاي پيشين نشنيده‌ايم، اين يك كار نوظهوري بود؛ به خدا قسم اگر پيغمبر به اينان پيشنهاد جنگ با ما را مي‌فرمود، آنچنان كه سفارش ما را كرد، از آنچه با ما رفتار كردند؛ بيشتر نمي‌توانستند بكنند، إنا للّه و انّا اليه راجعون، چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود. ما آنچه را كه روي داد و به ما رسيد، به حساب خدا منظور مي‌داريم كه او عزيز است و انتقام گيرنده.» اين شيوه برخورد و سخن حضرت ـ عليه‌السلام ـ در بدو ورود به مدينه است. حضرت خود شاهد عيني ماجراي كربلاست و بايد واقعيات اين موضوع و آنچه را بر سر اين كاروان آمده به مردم برساند. شروع سخنان حضرت با حمد و سپاس خداوند است و تذكر به وارد شدن مصيبتهاي بزرگ بر آنان و اينكه بني اميه شكست بزرگي بر اسلام وارد كردند و سپس شهادت حسين بن علي ـ عليه‌السلام ـ و اسيري كودكانش و بر سر نيزه كردن سر مبارك او و در شهرها گردانيدن آن را يادآوري مي‌كند و اين همان پيام‌رساني واقعه كربلاست.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه