بر امام باقر علیه السلام چه گذشت؟ صفحه 48

صفحه 48

مداینی می گوید:

چون عبدالله، زید را چنین گفت: زید گفت: آری به خدا سوگند، مادرم پس از وفات سید خویش صبر کرد و از آستان خویش گام فر ننهاد (ازدواج دیگر نکرد) چون غیر او صبر نکرد (مادر عبدالله که عمه ی زید بود) بعد از آن زید پشیمان شد و از عمه اش خجلت می کشید و تا چندی پیش او نمی رفت. تا آنکه عمه اش پیام فرستاد که ای برادر زاده ام، من می دانم که مادر تو به نزد تو چنان است که مادر عبدالله به نزد عبدالله.

پس از این منازعه ها، خالد بن عبدالملک به آن پیام فرستاد و گفت: فردا صبح پیش من آیید فرزند عبدالملک نباشم اگر به کار شما فیصله

نبخشم.

در آن شب مدینه چون دیگی جوشان بود، یکی چنین می گفت و یکی چنان. یکی می گفت: زید این گونه بیان کرد، و یکی می گفت: عبدالله آن گونه اظهار نمود. صبح خالد در مسجد نشست و مردم هم اجتماع کردند. گروهی شماتت گر و گروهی غمگین بودند خالد آن دو را احضار کرد و دوست می داشت که آن دو یکدیگر را شماتت کنند.

عبدالله می خواست سخن بگوید، زید گفت:

ای ابا محمد شتاب مکن، همه ی بندگان زید آزاد باشند اگر با تو پیش خالد مخامصه کنم.

سپس روی به خالد کرد و گفت: ای خالد، ذریه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را برای امری جمع کردی که این کار نه ابوبکر نه عمر انجام نمی داد … سپس مشاجراتی بین زید و خالد صورت گرفت و از مجلس خارج شدند.

زید علیه السلام در شام

زید روانه ی شام شد و خواست به دیدار هشام رود واما هشام بن عبدالملک به وی اجازه ی ملاقات نمی داد. زید نامه می فرستاد و هشام هر بار در ذیل آن می نوشت: «ارجع الی امیرک» به امیر خود مراجعه کن.

زید گفت: به خدا هرگز به نزد خالد رجوع نخواهم کرد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه