گوشه ای از حیات پربرکت امام جعفر صادق (ع) صفحه 1

صفحه 1

گوشه ای از حیات پربرکت امام جعفر صادق (ع)

امام ششم شیعیان، حضرت جعفربن محمد الصادق (ع) در روز دوشنبه، هفدهم ربیع الأول سال 83 هجری، همزمان با سالروز ولادت رسول گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی (ص) دیده به جهان گشودند. نام مادر آن حضرت «فاطمه» و کنیه او «ام فروه» و دختر «قاسم بن محمد بن ابی بکر» بود. محمدبن ابی بکر، فرزند خلیفه اول بود؛ ولی از اصحاب خاص و یاران با وفای علی (ع) به شمار می رفت و زمانی که امیرالمؤمنین (ع) او را به حکومت مصر گماشتند، به دست عمال معاویه به شهادت رسید. علی (ع) از شهادت وی بسیار متأثر شدند و فرمودند: «من این فاجعه را به حساب خدا می گذارم! او برای من فرزندی ناصح و کارگزاری کوشا و شمشیری بران و یکی از مدافعان من بود» (نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 35) و همچنین فرمودند: «ما از شهادت محمد، همان قدر ناراحتیم که دشمنان ما از مرگش خوشحالند؛ با این تفاوت که آنان یکی از دشمنان خود را از دست دادند و ما یکی از دوستان خود را!» (نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 317). در جلالت مقام «ام فروه» همین مقدار کافی است که امام صادق (ع) در حق ایشان فرمودند: مادرم از زمره کسانی بود که ایمان آورده، کار نیک انجام می دهند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد. دوران امامت حضرت، مصادف با اواخر حکومت بنی امیه و آغاز انتقال قدرت به بنی عباس بود. از این رو، آن امام بزرگوار در شرایط ویژه ای قرار داشتند. بنی عباس با شعار حمایت و خونخواهی از اهل

بیت قیام کردند و توانستند بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر بکشند. امام صادق (ع) از این شرایط به بهترین وجه استفاده کردند و از آزادی نسبیی که بوجود آمده بود، در جهت اشاعه و تبلیغ معارف اصیل تشیع و گسترش فقه اسلامی بهره برداری نمودند. در مکتب آن امام، شاگردان بسیاری تربیت شدند و فقها و متکلمین و محدثین بزرگی از محضر ایشان استفاده کرده، رشد نمودند. اکثر روایات شیعه در موضوعات مختلف از آن امام بزرگ نقل شده است. مناظرات حضرت با مخالفان در مسائل مختلف فقهی و کلامی و توحیدی در کتب روایی مضبوط است و از منابع معارف الهی به شمار می رود. روش آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات بر استدلال و برهان و مجادله احسن بود که سفارش الهی در کتاب جاودان خود، قرآن کریم است: «أدع إلی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی أحسن: با سلاح حکمت و موعظه نیکو، مردم را به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به نیکوترین وجه مجادله کن» (سوره نحل، آیه 125). امام صادق (ع) در مقام مناظره هیچ گاه اخلاق اسلامی و مکارم اخلاق را فدا نمی نمود. به طرف مقابل ناسزا نمی گفتند و همواره سخنان آنان را، هر چند سست و بی پایه می نمود، با کمال دقت و متانت گوش می دادند و صبر می کردند تا سخن او کاملا به پایان برسد و تمامی ادله و براهین خود را بیان کند، بطوری که وی گمان می کرد آن جضرت در مقابل سخنانش تسلیم شده است! آنگاه شبهات او را یکی پس از دیگری رد می کردند و ادعای خود را به

اثبات می رساندند و هیچ گاه با غضب و خشنونت با طرف مقابل برخورد نمی کردند. امام صادق (ع) در زهد و تقوی، حسن اخلاق و سجایای نیکوی انسانی همچون پدران گرامی خویش، شهره زمان خود بودند و از این جهت، تنها الگوی آن امام، رسول خدا (ص) و امیرمؤمنان (ع) بودند. حضرت صادق (ع) دائم الذکر بودند و بسیار روزه می گرفتند، در مراسم حج چنان خشیت الهی بر آن حضرت مستولی بود که چون می خواستند تلبیه بگویند (یعنی ذکر شریف «لبیک اللهم لبیک.» را که از واجبات حج است بر زبان جاری کنند) صدایشان شنیده نمی شد و حال آن حضرت منقلب می گردید. یکی از حاضرین به آن حضرت عرض کرد: «یابن رسول الله! تلبیه واجب است!» امام فرمودند: «با چه جرأتی تلبیه بگویم، حال آن که می ترسم از جانب خداوند خطاب شود: لا لبیک و لا سعدیک. یعنی لبیک تو مقبول نیست و تو را به این درگاه راهی نیست!» امام صادق (ع) نسبت به جد گرامی خود، رسول خدا (ص)، همواره با احترام و تکریم یاد می نمودند. هر گاه نام آن حضرت برده می شد، رنگ چهره امام تغییر می کرد. یکی از یاران حضرت خبر ولادت فرزند خود را به امام داد. امام صادق (ع) از او پرسیدند: «نام او را چه گذاشتی؟» وی عرض کرد: «محمد» . حضرت صورت خود را به طرف زمین خم کرد و فرمود: «محمد، محمد، محمد! جانم، مادرم، پدرم و تمامی اهل زمین فدای رسول خدا باد!» سپس به آن مرد فرمودند: «به این پسر دشنام مده، او را کتک نزن، نسبت به او بدی نکن و بدان که

خانه ای نیست که در آن نام محمد باشد مگر اینکه هر روز پاکیزه می شود.» از ویژگیهای امام صادق (ع)، رسیدگی به مستمندان و فقرا بود و این امر را بر خود لازم می دانستند و حتی از یاری کسانی که از جهت عقاید اسلامی پیرو مکتب اهل بیت (علیهم السلام) نبودند نیز دریغ نمی کردند. حضرت در دل شب به محله فقرا می رفتند و پنهانی بین آنان، نان توزیع می کردند و این در حالی بود که بسیاری از آنان در خواب بودند. یکی از یاران آن امام از ایشان پرسید: «آیا این مردم که از کمک شما بهره مند می شوند، از شیعیان هستند و حق شما را می شناسند؟» امام فرمودند: «اگر آنان حق ما را می شناختند، به نان خالی اکتفا نمی کردم و بر من لازم بود نمک هم بین آنان توزیع کنم.» در مورد همین کمکهای پنهانی روایت شده است که حضرت کیسه ای زر به یکی از یاران خود دادند و به او فرمودند: «این پول را به فلان مرد هاشمی (که نام او را بردند) بده و به او نگو چه کسی این را داده است!» او پول را به آن مرد داد. مرد هاشمی گفت: «خداوند به کسی که این پول را داده است جزای خیر دهد! او همیشه به من کمک می کند و من با مساعدتهای او زندگی می کنم؛ اما جعفر صادق با این که ثروتمند است، حتی یک درهم نیز به من نمی دهد!» در زمان امام صادق (ع) شیعیان در اقلیت به سر می بردند، همچنان که در زمان سایر ائمه نیز چنین وضعی بود. در میان آنان نیز تنها چیزی که فراوان بود،

نام «شیعه» بود؛ ولی شیعه حقیقی بسیار کم بود. دوستان آن حضرت عملا حاضر نبودند در مواقع شدت و سختی به یاری امام خود بشتابند؛ ولی با این حال، همواره امام را به جهت سکوت خود در برابر خلفا و عدم قیام برای احقاق حق الهی خویش سرزنش می کردند. در مقابل، امام آنان را به اشتباه خود واقف می کردند و به آنان گوشزد می نمودند که سکوت ایشان نه بخاطر ترس، بلکه بخاطر نبودن یاران باوفا و جانباز و مطیع است. در احوال حضرت آورده اند که مردی به نام «سهل بن حسن خراسانی» نزد امام صادق (ع) آمد و عرض کرد: «یاابن رسول الله! در حالی که شما صد هزار شیعه (لفظ «شیعه» بمعنی «پیرو» است) دارید که حاضرند در برابر شما با شمشیر بایستند و از شما دفاع کنند، چرا سکوت کرده اید و قیام نمی کنید؟» حضرت فرمودند: «بنشین ای خراسانی!» سپس به کنیز خود دستور دادند تا تنور آتش را روشن کند. کنیز تنور را روشن کرد. پس از مدتی تنور کاملا سرخ شد. امام صادق (ع) به مرد خراسانی فرمودند: «ای خراسانی! بلند شو و برو داخل تنور بنشین!» مرد خراسانی از این دستور یکه خورد و گمان کرد امام قصد دارند او را تنبیه کنند؛ لذا با دستپاچگی گفت: «یا ابن رسول الله! مرا عذاب نکن و از من بگذر، خداوند از شما بگذرد!» و به التماس افتاد. امام صادق فرمود: «از تو گذشتم!» در این بین، مردی از یاران آن حضرت به نام «هارون مکی» به منزل امام وارد شد و در حالی که کفشهایش را به دست داشت، داخل شد

و سلام کرد. حضرت فرمودند: «کفشهایت را بینداز و داخل تنور آتش شو!» هارون فورا کفشهایش را انداخت و داخل تنور شد. سپس امام صادق (ع) با مرد خراسانی مشغول گفت و گو شدند و در مورد خراسان با هم صحبت کردند. دل مرد خراسانی می تپید و هارون را در تنور آتش، سوخته می پنداشت. پس از مدتی حضرت به او فرمودند: «برو داخل تنور را نگاه کن!» او داخل تنور را نگاه کرد و منظره عجیبی دید: هارون به حالت چهار زانو داخل تنور نشسته است! امام به مرد خراسانی فرمود: «در خراسان چند نفر مثل این مرد هست؟» او عرض کرد: «به خدا قسم، حتی یک نفر هم پیدا نمی شود!» امام فرمودند: «وقتی که ما حتی پنج نفر یاور نداریم، قیام نمی کنیم. ما به زمان قیام از شما داناتریم.» خلفای بنی عباس مانند پیشینیان خود (بنی امیه) هر لحظه خود را از ناحیه اهل بیت (علیهم السلام) در خطر می دیدند. لذا به بهانه های مختلف، امام صادق (ع) را از مدینه به عراق فرا می خواندند. نخستین خلیفه عباسی، «ابوالحسن سفاح» ، امام بزرگوار را به بغداد طلبید، ولی نتوانست مدرکی قطعی دال بر مشارکت آن حضرت در توطئه علیه خود بیابد، لذا ایشان را به مدینه بازگرداند. پس از سفاح، برادرش «منصور دوانیقی» به خلافت رسید. او بارها امام را به بغداد آورد و هر بار تصمیم می گرفت حضرت را به قتل برساند، ولی اراده الهی مانع انجام نقشه هایش می شد. سرانجام آن خلیفه سفاک، امام جعفر صادق (ع) را با انگور زهرآلود مسموم کرد تا به خیال خود خاطرش را از تمامی مخالفان خود آسوده

سازد. امام صادق (ع) در آخرین لحظات حیات خویش، چشمان خود را گشود و فرمود: «تمام خویشاوندانم را جمع کنید!» پس از مدتی همه آنان حاضر شدند. امام به آنان نگاه کردند و فرمودند: «إن شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلوه: شفاعت ما هرگز به کسی که نماز را سبک می شمرد، نخواهد رسید!» پس از 65 سال عمر پربرکت، امام جعفر صادق (ع) روز 25 شوال سال 148 هجری از دنیا رحلت کردند و به دیار باقی شتافتند. بعضی نیمه ماه رجب را تاریخ وفات آن حضرت دانسته اند. روایتی از آن حضرت: در کتاب شریف «اصول کافی» چنین روایت شده است که مردی نزد حضرت امام صادق (ع) آمد. امام از او پرسیدند: «برادرانت که از آنها جدا شدی، چگونه بودند؟» آن مرد از آنان بسیار تعریف کرد. حضرت فرمودند: «آیا ثروتمندان آنان از فقرا عیادت می کنند؟» مرد عرض کرد: «خیلی کم» امام فرمودند: «آیا ثروتمندان از فقرا احوالپرسی می کنند؟» او گفت: «خیلی کم احوالپرسی می کنند.» امام فرمودند: «آیا به فقرا رسیدگی می کنند؟» اوپاسخ داد: «شما از صفاتی می پرسید که نزد ما بسیار کم است.» امام صادق (ع) فرمودند: «آنان که این صفات را ندارند، چگونه خود را شیعه می پندارند!» (اصول کافی، ج 3، حدیث 2061) مأخذ: «منتهی الآمال» ، تألیف مرحوم حاج شیخ عباس قمی. خلافت ابوبکر: روز 28 صفر سال دهم هجری، بیماری رسول خدا (ص) شدت گرفت و در این حال، خاتم پیامبران آخرین لحظات حیات مبارک خویش را سپری می نمودند. لحظات حساسی بر امت اسلامی می گذشت و طبیعی بود که هر کسی پس از رحلت آن پیام آور الهی، برای جامعه نوپای

اسلامی بیمناک باشد و حکومت اسلام را از جانب دشمنان در خطر ببیند. این مسأله بر رهبری روشن ضمیر و آگاه که با وحی الهی مرتبط است، پوشیده نیست. رسول خدا (ص) برای تضمین آینده جامعه اسلامی و جلوگیری از ایجاد بحران حکومت و قدرت در جامعه - که می توانست منجر به تضعیف پایه های اسلام و تفرقه مسلمین شود - می باید رهبری آگاه و هوشیار و خالی از هرگونه هوای نفس را به جامعه معرفی کنند تا ایشان احکام الهی را اجرا نماید و اهداف خداوند را در زمین پیاده کند. اما آیا آن پیام آور رحمت، چنین جانشینی را معرفی کردند؟ آیا برای امت اسلامی رهبر مشخصی را تعیین نمودند تا پس از انقطاع وحی، مردم از بیم توفانهای هراس انگیز گمراهی و فتنه های تاریک جهل و نادانی در امان باشند؟ یا آنکه آنان را به حال خود رها کردند، تا خودشان چاره ای بیندیشند و از میان خود، کسی را به خلافت انتخاب کنند و به حکم او تن در دهند؟ مسلمین به این سؤال پاسخ یکسانی نمی دهند. گروهی معتقدند رسول خدا (ص) شخص، یا اشخاص خاصی را بدین منظور معرفی نفرمودند و یا اگر هم معین کرده بودند، پیش از رحلت از تصمیم خود منصرف شدند و تعیین خلیفه را به مردم واگذار نمودند، لذا بر امت اسلامی لازم بود که رهبری را از میان خود برگزینند و زمام امور را به دست او بسپارند، و طبیعی است که او باید واجد خصوصیات لازم برای رهبری باشد. رهبر منتخب مردم باید فردی شجاع، سیاستمدار، آگاه به مسائل جامعه و مسائل شرع و دارای بینشی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه