ویژگیهای امام رضا علیه السلام صفحه 205

صفحه 205

چل چراغ‌هاي چشم بابك

قصه‌اي كه در زير مطالعه مي‌فرمائيد از زاويه‌ي ديگري به كرامت‌هاي امام هشتم (ع) نگاه مي‌كند وقايع و حوادث كه در آن رخ مي‌دهد متاثر از زيباترين عناصر ارزشمند و عاليترين فضائل انساني همچون دين و اخلاق و عقل و عاطفه و انسانيت مي‌باشد. مطالعه‌ي آن مطمئنا اشك شوقي در خوانندگان عزيز ايجاد خواهد كرد و ايمان و اعتقاد آنان را نسبت به امام هشتم (ع) و زائرين با معرفت آن حضرت افزونتر خواهد نمود.

… خيلي دلم گرفته بود، چند روزي بود كه حرم نرفته بودم، بلند شده لباس پسرم رضا را عوض كردم، چند تا سيب هم برداشتم، راه افتادم؛ خدا خدا مي‌كردم زودتر به حرم برسم: خيلي زود تاكسي سوار شديم. فلكه احمد آباد بود كه تاكسي ترمز كرد، خانم مسني با لباس روستايي همراه يك بچه سوار تاكسي شدند، بچه تقريبا همسن فرزندم رضا بود.

خودم را جمع و جور كردم، نمي‌دانم چرا پيرزن زل زده به من؟ مگر مرا مي‌شناسد؟ سر خود را مشغول كردم كه نشان بدهم متوجه او نيستم … يك سيب به رضا دادم. خواستم يكي ديگر هم به پسر همراه پيرزن بدهم كه ديدم بچه هيچ عكس‌العملي نشان نمي‌دهد. تعجب كردم پيرزن وقتي تعجب مرا ديد گفت: خانم جان او نمي‌بيند. گفتم: چه مي‌گويي؟! چشمهاي به اين قشنگي نمي‌بيند؟! گفت: نه خانم جان آهي كشيد و قطره اشكي را كه گوشه چشمش جمع شده بود با چار قدش پاك كرد. گفت: اين بچه كورد مادرزاد به دنيا آمده، همين طوريه … چه فايده بايد با دست خالي برگرديم به شهر خودمان. گفتم: اهل كجا هستي؟ گفت: شهر بابك. [298].

گفتم: اسم پسر تون چيه؟ گفت: بابك. گفتم: چه اسم قشنگي؟! گفت: دخترم بچه را سپرده به ما تا به پابوس امام رضا (ع)، بياوريم الان دو هفته

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه