کرامات الرضویه صفحه 190

صفحه 190

نزديك به غروب بحرم رسيدم و تا ساعت چهار از شب به تضرع و زاري و توسل بسر بردم و آثار بهبودي در خود نيافتم و چون خدام خواستند درب حرم را ببندند شوهرم مرا به پشت گرفته به خانه آورد و من انتظار شب جمعه را داشتم كه در آن شب بروم و بهر نحوي باشد شفاي خود را بگيرم.

شب جمعه رسيد باز به همراهي و كمك مادرشوهر خود تشرف حاصل نمودم و سه مرتبه عرض كردم: يا مرگ يا شفا تا اينكه پس از تضرع و زاري خوابم برد.

در خواب ديدم به خانه مراجعت كرده ام و براي شوهر خود شفاي خودم را نقل مي‌كنم و مي‌گويم حرم امام هشتم (ع) پر از سادات بود و همه عمامه سبز برسر داشتند در اين اثناء مادرشوهر خود را ديدم كه بشدت به پشت گردنم مي‌زند و مي‌گويد اينجا براي شفا گرفتن آمده اي يا براي تماشا.

از خواب بيدار شدم مادرشوهر خود را نديدم و شنيدم به يكديگر مي‌گويند صبح شده است برخيز تا نماز بخوانيم. من از جاي خود بر خواستم و از مرحمت امام هشتم (ع) هيچ دردي در پهلو و پاهاي خود نيافتم و صبر نكردم كه مادرشوهر خود را در آنجا پيدا كنم فورا از حرم شريف بيرون آمدم و با نهايت شوق دوان دوان آمدم كسان خود را به شفا يافتن خود خبر دادم. [3].

كس در اين درگه نيامد باز گردد ناميد

گر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه چيست

شفاي اعضاء

هنگام فجر جمعه بيست و سوم ذي الحجه سنه 1345 قمري كربلائي غلامحسين شفا يافت و چون از حال او جماعتي از مردم با خبر بودند شفاي او مانند آفتاب روشن شد كه سيد مذكور (جناب صديق محترم و ثقه معظم حاج سيد اسماعيل معروف به حميري كه اين يازده تا داستان را از كتاب آيات الرضويه اين مرحوم نوشته) اين قصه را از زبان ايشان مي‌گويد:

اصليت من از بجنورد است ولي در نيشابور ساكن بودم تا دردي بپاي چپم عارض شد و لَمس گرديد پس من خود را به پابوس حضرت ثامن الائمه (ع) رساندم و در كاروانسرائي منزل كرده و مريض شدم و چون فقير و پريشان بودم سراي دار مرا به صحن عتيق آورد و من بيست روز در گوشه صحن امام به حالت مرض افتاده بودم تا دربانان امام (ع) مرا به دار الشفاي حضرتي بردند و سه ماه مرا در آنجا معالجه مي‌نمودند و فايده اي نبخشيد. بلكه آن مرض تمام بدنم را فرا گرفت كه بجز سر و گردن عضو ديگر را نمي‌توانستم حركت دهم لذا باز مرا در صحن آورده گذاردند. پس از پانزده روز دربانان مرا به مسجد كوچكي كه در كوچه مدرسه معروف به دو در بود بردند.

پس از يكماه محله به واسطه كثافت مرا به محل ديگري بردند و بعد از دو ماه اهل آنجا مرا به مسجد اولي حمل كردند و بعد از يكماه تقريبا باز به صحن عتيق گذاردند و پس از چهار پنج روز به دارالشفاء بردند و بعد از بيست روز مرا بيرون آورده در خيابان نهادند و از آنجا ثالثا به مسجد اولي كه در كوچه مدرسه معروف به دودر بود بردند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه