کرامات الرضویه صفحه 207

صفحه 207

بجز رجا دل حيران من گياه ندارد

شفاي مسيحي

من از كودكي مسيحي بودم و پيروي از حضرت عيسي (ع) مي‌نمودم و حال مسلمانم و اسلام را اختيار نمودم و اسمم را مشهدي احد گذارده ام. و شرح حالم از كودكي چنين است.

دو ماهه بودم پدرم دست از مادرم برداشت و زن ديگري اختيار كرد و من بواسطه بي مادري با رنج بسر مي‌بردم تا اينكه چون دوساله شدم پدرم مرد و بي پدر و مادر نزد خويشان خود بسر مي‌بردم تا جنگ بلشويك پيش آمد و نيكلا پادشاه روس كشته شد و تخت و بختش بهم خورد و من از شهر روس به طوس آمدم در حالتي كه شانزده ساله بودم و چون چند ماهي در مشهد مقدس رضوي (ع) بسر بردم مريض شدم و بدرد بيماري و غربت و بي كسي و ناتواني گرفتار گرديدم تا اينكه مرض من بسيار شدت كرد.

شبي با دل شكسته و حال پريشان بدرگاه پروردگار چاره ساز به راز و نياز مشغول شدم و گفتم الهي بحق پيغمبرت عيسي بر جواني من رحم كن خدايا بحق مادرش مريم بر غربت و بي كسي من ترحم فرما پروردگارا به حرمت انجيل عيسي و بحق موسي و توراتش و بحق اين غريب زمين طوس كه مسلمانها با عقيده تمام به پا بوسش مشرف مي‌شوند كه مرا شفا مرحمت فرما و از غم و رنج راحتم نما.

با دل شكسته بخواب رفتم در عالم خواب خود را در حرم مطهر حضرت رضا (ع) ديدم در حالتي كه هيچكس در حرم نبود. چون خود را در آنجا ديدم مرا وحشت فرا گرفت كه اگر بپرسند تو كه مسيحي هستي در اينجا چه مي‌كني؟ چه بگويم؟

ناگاه ديدم از ضريح نوري ظاهر گرديد كه نمي‌توانم وصف كنم و سعادت با بخت من دمساز شد و ديدم در جواهر ضريح باز شد و وجود مقدس صاحب قبر حضرت رضا (ع) بيرون آمد درحالي كه عمامه سبزي چون تاج بر سر و شال سبزي بر كمر داشت و نور از سر تا پاي آن بزرگوار جلوه گر بود به من فرمود:

اي جوان تو براي چه در اينجا آمده اي؟ عرض كردم غريبم بي كسم از وطن آواره ام و هم بيمارم براي شفا آمده ام به قربان رخ نيكويت شوم من دست از دامنت بر ندارم تا بمن شفا مرحمت نمائي.

شاه گفتا شو مسلمان اي جوان

تا شفا بدهد خداوند جهان

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه