کرامات الرضویه صفحه 285

صفحه 285

با حال خضوع باش و با قلب سليم

اِمامٌ يَلُوُذُ السّائِلُوْنَ بِبابِه

حَوائجُهُمْ تُقْضي وَ ما خابَ سائِلُهُ

دزد كيسه

محمد بن احمد نيشابوري گفت من در خدمت امير ابي نصر كه صاحب جيش (ارتش) بود بسيار مقرّب بودم و او به صحبت من خيلي راغب بود و از اين جهت مرا مورد احترام و اكرام مي‌كرد.

ديگران بر من حسد مي‌ورزيدند تا اينكه روزي امير كيسه اي كه در آن سه هزار درهم داشت و مهر خود را بر آن زده بود بمن داد كه به خزانه برسانم من آن كيسه را با خود برداشته از نزد امير بيرون آمدم (فَجَلسْتُ فِي الْمَكانِ الذّيِ يَجْلِسُ فِيِه الحُجّابُ) در بين راه ديدم جمعي از حاجبان در آن محل نشسته اند من نيز نزد آنها نشستم و كيسه پول را در پيش روي خود گذاشتم. و با آنها گرم صحبت شدم.

در اين بين يكي از غلام هاي امير كيسه را بطوري كه من ملتفت نشدم ربود و چون صحبت هايم تمام شد متوجه شدم كه كيسه نيست. مضطرب شدم و به تفحص برآمدم و با آن جماعت گفتم همه اظهار بي اطلاعي كردند.

تفكر و تعمق و تحير زيادي مرا در خود فرو خواند كه چه بكنم تا اينكه بفكر افتادم كه والد من هر وقت كاري برايش پيش مي‌آمد و محزون مي‌شد به آقا علي بن موسي الرضا (ع) پناه مي‌برد و آن بزرگوار را زيارت مي‌كرد و نزد قبر شريفش دعا مي‌كرد و سپس همش و غمش و حزنش بر طرف مي‌شد.

به خود گفتم من هم چنين كنم لذا عازم زيارت حضرت رضا (ع) شدم. روز بعد بحضور امير رفتم واز امير اجازه گرفتم كه به طوس بروم و گفتم شغلي در آنجا دارم گفت چه شغلي در طوس داري. گفتم غلامي داشتم كه فرار كرده و كيسه پول امير هم مفقود شده و گمان مي‌كنم كه كيسه را آن غلام به طوس برده.

تا اين حرف را زدم امير گفت متوجه باش كه كاري نكني كه نزد من خائن محسوب شوي گفتم پناه مي‌برم بخدا از خيانت. امير گفت اگر رفتي و نيامدي كيست كه از عهده كيسه ما برآيد و ضمانت آن وجه بنمايد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه