کرامات الرضویه صفحه 364

صفحه 364

جوان خوشبخت

مرحوم ميرزا علي نقي قزويني فرمود:

روز عيد نوروزي هنگام تحويل سال من در حرم مطهر حضرت رضا (ع) مشرف بودم و معلوم است كه هر سال براي وقت تحويل سال به نحوي در حرم مطهر از كثرت جمعيت جاي بر مردم تنگ مي‌شود كه خوف تلف شدن است.

بالجمله من در آن روز در حال سختي و تنگي مكان در پهلوي خود جواني را ديدم كه به زحمت نشسته و به من گفت هر چه مي‌خواهي از اين بزرگوار بخواه.

من چون او را جوان متجددي ديدم خيال كردم از روي استهزاء اين سخن را مي‌گويد. گويا خيال مرا فهميد، و گفت خيال نكني كه من از روي بي اعتقادي گفتم بلكه حقيقت امر چنين است زيرا كه من از اين بزرگوار معجزه بزرگي ديده ام.

من اصلا اهل كاشمرم و در آن جا كه بودم پدرم به من كم مرحمتي مي‌نمود لذا من بي اجازه او پاي پياده بقصد زيارت اين بزرگوار به مشهد مقدس آمدم.

جائي را نمي‌دانستم و كسي را نمي‌شناختم يكسره مشرف به حرم مطهر شدم و زيارت نمودم. ناگاه در بين زيارت چشمم به دختري افتاد كه با مادر خود به زيارت آمده بود.

چون چشمم به آن دختر افتاد منقلب و فريفته او شدم و عشق او در دلم جا گير شد به قسمي كه پريشان حال شدم سپس نزد ضريح آمدم و شروع به گريه كردم و عرض كردم اي آقا حال كه من گرفتار اين دختر شده ام همين دختر را از شما مي‌خواهم.

گريه و تضرع زيادي نمودم به قسمي كه بيحال شدم و چون به خود آمدم ديدم چراغهاي حرم روشن شده و وقت نماز مغرب است لذا نماز خواندم و با همان پريشاني حال باز نزد ضريح مطهر آمدم و شروع به گريه و زاري كردم. و عرض كردم:

اي آقاي من دست از شما بر نمي‌دارم تا به مطلب برسم و به همين حال گريه و زاري بودم تا وقت خلوت كردن حرم رسيد و صداي جار بلند شد كه ايّها المؤمنون (في امان اللّه)

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه