کرامات الرضویه صفحه 371

صفحه 371

زانكه رضا يار و مددكار ماست

شفاي عبدالحسين

نام من عبدالحسين شهرت پاكزاد پدرم خان علي مادرم زهرا شماره شناسنامه ام چهارهزار و سيصد و سي و نه صادره از مشهد رتبه ام استوار يكم از اهل رضائيه آذربايجانم.

در سال 1304 شمسي در جنگ تركمن صحرا هر دو پا با دست چپم مورد اصابت گلوله واقع شد و مرا بعنوان اسيري به تركمن صحرا بردند و در آنجا سه سال گرفتار بودم و آنگاه آزادم كردند و چون آزاد شدم مرا به مشهد آوردند.

بهداري لشكر سه سال در مريضخانه بسر بردم و سه مرتبه اطباء رأي دادند دست چپم از شانه قطع شود و من در اين مرتبه سوم از خود نااميد شدم و درخواست مرخصي نمودم.

براي تشرف به حرم مطهر حضرت رضا (ع) به توسط دو نفر از پرستاران مرا به درشكه اي نشانيده آوردند تا بست آستان قدس و آنگاه دو نفر زير بغل هاي مرا گرفته تا ايوان طلا آوردند پس به ايشان گفتم مرا واگذاريد و برويد.

ايشان رفتند و من متوسل به حضرت رضا (ع) شدم و از گرد فرش هائي كه از حرم براي تميز كردن بيرون آورده بودند بر خود ماليدم. پس از آن باز مرا بوسيله درشكه به مريضخانه مراجعت دادند و روي تخت خوابانيدند و فرداي آن شب كه قرار بود دست مرا قطع كنند، دكترها به توجه حضرت رضا (ع) از قطع دستم منصرف شدند و مرا بحال خود وا گذاشتند و به معالجه پرداختند و در مدت شش ماه در حدود دوهزار سوزن هاي آمپول و دواهاي تلخ و شور بمن تزريق نموده و خورانيدند تا خودم و طبيبان خسته شدند و نتيجه اي حاصل نشد.

من در پرونده خود ديدم نوشته اند اين شخص از دست و پا فلج است و قابل علاج نيست. پس در اين روز خواستم به اداره دژبان لشكر شرح حالم را گزارش دهم هنگامي كه بيرون آمدم در ميدان پستخانه بزمين افتادم و نفهميدم چه شد.

پس از يكساعت و نيم بهوش آمدم خودم را در اطاق دژبان يافتم و ديدم چند نفر دور مرا گرفته اند و مي‌خواهند مرا به بهداري لشكر ببرند.

به سرهنگ گفتم مرا كجا مي‌بريد گفت بابا جان حالت خراب است تو را مي‌فرستيم به بهداري لشكر گفتم من سالهاست كه از بهداري لشگر نتيجه نگرفته ام مرا اجازه بدهيد خدمت حضرت رضا (ع) بروم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه