کرامات الرضویه صفحه 491

صفحه 491

من چه گويم بتو اي خسرو اقليم بقا

كه خدا گفته ثناي تو لقب داده رضا

توئي آن مظهر الطاف خداوند رؤف

نكني دور ز خود سائل مسكين و گدا

بي احترامي به زوار

صديق معظم فخر الواعظين نقل فرمود: حاج شيخ عباسعلي معروف به محقق كه مرحوم ميرزا مرتضي شهابي كه در زمان سابق دربان باشي كشيك سوم آستان قدس رضوي بود ده مجلس روضه خواني فراهم نمود. و والد مرا با حاج شيخ مهدي واعظ و مرا هم بواسطه پدرم براي منبر رفتن دعوت كرد و سفارش كرد كه همه شما هر شب بايستي متوسل شويد به امام نهم حضرت جوادالائمه (ع) و بايد ذكر مصيبت آن حضرت بشود و من چون تازه كار بودم و معلوماتم در منبر كم بود بر من دشوار بود و هرچند گفتند كه جهت توسل به امام جواد (ع) هر شب چيست مي‌گفت اكنون باشد و من در آخر كار بشما خواهم گفت اين بود كه ما هر شب متوسل به آن بزرگوار مي‌شديم تا ده شب تمام شد.

آنگاه شب ديگر ما اهل منبر را براي شام خوردن دعوت نمود آنوقت گفت جهت توسل من در هر ده شب به امام جواد (ع) اين بود كه من در روز كشيك و خدمت خود در صحن مطهّر برسم و عادتي كه داشتم با دربانان مشغول جاروب كردن صحن كهنه مي‌شديم و جوي آبي كه از صحن مي‌گذشت و دو طرف آن نهر يك پله پائين مردم از زائر و مجاور لب آن آب مي‌نشستند به جهت وضو ساختن.

يك روز همان قسمي كه مشغول جاروب كردن بوديم. نزديك سقاخانه اسماعيل طلائي برابر گنبد مطهر ديدم چند نفر از زائرين نشسته اند و مشغول خوردن خربزه مي‌باشند و تخمهاي خربزه را آنجا ريخته و كثيف كرده اند من اوقاتم تلخ شد و گفتم اي آقايان اينجا كه جاي خربزه خوردن نيست لااقل مي‌بايست پوستها و تخم هاي خربزه را در جوي آب بريزيد تا زير پاي كسي نيايد ايشان از سخن من متغيّر شدند و گفتند مگر اينجا خانه پدر تست كه چنين مي‌گوئي و دستور مي‌دهي من نيز عصباني و متغير شدم و با پاي خود بقيه خربزه و پوستها و تخمها را ميان جوي آب ريختم.

آنها بر خواستند و رو به حضرت رضا (ع) نموده گفتند: اي امام رضا ما خيال كرديم اينجا خانه تست كه آمديم و اگر مي‌دانستيم خانه پدر اين مرد است نمي‌آمديم اين سخن گفتند و رفتند. من هم عقب كار خود رفتم و چون شب شد و خوابيدم در عالم خواب ديدم در ايوان طلا جنجال و غوغائي است نزديك رفتم كه بفهمم چه خبر است ديدم آقاي بزرگواري وسط ايوان ايستاده است و يك سه پايه اي در وسط ايوان گذاشته شده چون آن زمان رسم بود كه شخص مقصر را به سه پايه مي‌بستند و شلاق مي‌زدند.

پس آن آقاي بزرگوار فرمود بياوريدش، تا اين امر از آن سرور صادر شد مأمورين آمدند و مرا گرفتند و نزد سه پايه آوردند و بستند كه شلاق بزنند. من بسيار متوحش شدم و عرض كردم مگر گناه من چيست و چه تقصير كرده ام. فرمود مگر صحن خانه پدر تو بود كه زائرين مرا ناراحت كردي و با پا خربزه ايشان را بجوي آب ريختي. خانه، خانه من و زوار هم مهمان منند تو چرا چنين كردي.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه