بانک جامع اشعار مداحان - 15جلد صفحه 1417

صفحه 1417

منبع صدف نبوت 2

تعداد استفاده 0

متن شعر

ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر خجل

هم غلاف تیغ، هم مسمار در، هم در خجل

با غروب آفتاب طلعت نورانی ات

گشته

ام سر تا قدم از روی پیغمبرخجل

هم صدف بشکست هم دردانه ات از دست رفت

سوختم بهر صدف گردیدم از گوهر خجل

همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند

مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر خجل

گاه گاهی مرد خجلت می کشد از همسرش

مثل من هرگز نگردد مردی از همسر خجل

همسرم با چادر خاکی به خانه بازگشت

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه