بانک جامع اشعار مداحان - 15جلد صفحه 2010

صفحه 2010

یه وقت صدایی شنیدم می گفت : وا محمدا

چشمامو وا کردم و من صدا زدم بابا بیا

چشام دیگه سیاهی رفت آخه یه میخ داغ دیدم

رفته توی سینه ی گل از دیدنش می ترسیدم

یکی در و فشار می داد مادر من ناله می کرد

دیگه به پیکر و تنش جونی نمونده بود ز درد

هر دو تا دستای بابا با یه طنابی بسته بود

طناب بابا رو گرفت با اینکه مادر خسته بود

یه وقت دیدم یکی دوید جلوی مادرم رسید

شمشیر و از کمر وا کرد غلافش و بالا کشید

اونقدر زدن تا از زدن بازوی مادرم شکست

میون کوچه مادرم از شدت ناله نشست

یکی می گفت بازم بزن هر چی زنی بازم کمه

می گفت از این کارت علی توی دلش پر از غمه

می گفت علی غیرتیه غیرتش و ما می شکنیم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه